تعداد بازدید:
5514
| تاریخ درج : پنجشنبه 9 خرداد سال 1392
|
"شهید علم - دفتر دوم" نام کتابی است که با محور نخبه شهید داریوش رضایی نژاد توسط نشر معارف و دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی منتشر شده است. این کتاب صد و پنجاه صفحهای خاطراتی از شهید رضایینژاد است که میتوان گفت در قالب داستانک به علاقهمندان فرهنگ شهادت تقدیم شده است.
کتاب با ذکر خاطرهای از همسایه شهید آغاز میشود، خاطرهای که سراسر عاطفه است؛ عاطفهای از جنس مهربان دختر به پدر؛
«آنها پیش چشمهای آرمیتا، پدرش را شهید کردند. آرمیتا تا چند وقت هر موقع حرف از پدرش به میان میآمد گریه میکرد و میگفت: «پنج تا! پنج تا تیر به بابام زدن...» انگار صدای گلوله در گوش آرمیتا مانده است» (شهید علم ص 13)
علاوه بر این که کلمات قابل فهم و عامیانه در کتاب موج میزند، گاهی اوقات گروه مصاحبه کننده رگههایی از طنز به سطر سطر کتاب تزریق کردهاند. به خاطرهای کوتاه از امیر حسین رضایی نژاد (برادر شهید) توجه کنید تا این نکته را بیشتر درک کنید؛
«خود داریوش هر موقع میخواست خانواده ما را به کسی معرفی کند، میگفت: «سیستم ما چهار چهار دو است» یعنی چهار تا برادر، چهار تا خواهر و پدر و مادر. خواهر بزرگمان دبیر زبان است. بعد از ایشان ترتیب این طور بود داریوش، همایون، خودم، نجمه، فرشاد و با اختلاف یک سال فاطمه و بعد از پنج سال معصومه. غیر از این یکی دوتا، همگی با اختلاف دو سال پشت سر هم بودیم. به قول داریوش، امیر حسین با همون مدادی کنکوری داد که همایون رفته بود سر جلسه!» (همان ص 15)
نویسنده این سطور تا به حال کتابی در مورد شهیدان علمی با این شیوه شیرین ندیده است.
کتاب "شهید علم"، علاوه بر ذکر خاطره به مطالب ارزشمند دیگری مزین است.
1) گزارشی از حضور مقام معظم رهبری در منزل شهید رضایی نژاد
2) گزیدهای از چکیده مقالات علمی شهید
3) شعری برای شهید
4) تصاویر رنگی با کیفیت عالی از شهید
شیرینی این کتاب موقعی بیشتر احساس میشود که آن را بگشایید و بخوانید. با هم سه خاطره ناب از زندگی ساده و زلال شهید رضایی نژاد را از نظر میگذرانیم؛
«داریوش در خانه اجارهای زندگی میکرد. وسایل زندگیاش هم ساده بود و این طور زندگی کردن را دوست داشت. یک بار گفتم؛ داریوش پولت با بذار بانک، سود شو بگیر. گفت: زندگی همین جوری شیرین و بامزه س.» (همان ص 48)
«برای هر مراسم خاصی یک شعر حافظ آماده میکرد، گاهی اوقات در این موضوع آن قدر پیش میرفت که برای هر رفتاری شعری از حافظ میخواند. مثلا یک بار که مجبورش کردم ظرفها را بشوید به جای آن که غر بزند شعر خواند؛ یارب مباد کس را مخدوم بیعنایت!» (همان ص 51)
«داریوش و آرمیتا رابطه دوستانه عجیبی با هم داشتند. اما یک شب که ما مهمان شان بودیم دیدیم که با هم درگیرند. قضیه از این قرار بود که داریوش یک اسباب بازی برای آرمیتا خریده بود اما نمیخواست دختر من آن را ببیند. چون میدانست که من وضع مالی خوبی ندارم و نمیتوانم برای دخترم از این جور چیزها بخرم؛ اما آرمیتا اصرار داشت که آن را به دختر من نشان بدهد. آخر سر، داریوش به بهانه خریدن کاهو از خانه بیرون رفت و یک اسباب بازی مثل همان را برای دختر من خرید. بعد به آرمیتا گفت: «حالا برو عروسکت رو بیار بازی کن» (همان ص 95)
صفحه صد و سی و دو کتاب به غزلی از شاعر خوش ذوق و جوان همروزگار ما (رضا نیکوکار) تخصیص یافته که شعری برای شهید رضایی نژاد سروده است. با آوردن این شعر زیبا از شما دعوت میکنیم که زندگی سراسر عبرت و شادی و نشاط شهید رضایی نژاد را ورق بزنید؛
آسان محو تماشای تو و بال و پرت
دشنه در دستند خفاشان همه پشت سرت
لالههای سرخ را با داسها سر میبرند
چون که میترسند از این شور پنهان در سرت
رفتنت آغاز فصلی تازه در اندیشههاست
سر برون میآورد ققنوس از خاکسترت
جا ندارد مرگ در قاموس اقیانوسها
ای تمام رودها جاری به سمت باورت
رد پاهای ملائک بر زمین جا مانده است
کیست میخواند نماز عشق را بر پیکرت؟!
مثل دست مهربان نور روی یاسهاست
دست رهبر روی موهای بلند دخترت
مرگ بر ما باد اگر از غیرت ما کم شود
مرگ بر ما باد اگر خالی بماند سنگرت
مرد باش ای عشق! پای حرفهای خود بمان
تا که از این دست مردان پر شود دور و برت
|
|
نویسنده: |
سایه
|
تاریخ : |
1392/03/09
|
وقتی کتاب شهید داریوش و میخونم بعضی جاهاش آدم بغض عجیبی میکنه عکساشو که میبینم خیلی ناراحت میشم میبینم که با چه سختی و تلاشی به اینجا رسیده از ی جای محروم به این درجه از علم و دانش برسی خیلی ارزشمنده و آدم ناراحت میشه که الان نیستشون... و ی جاهایی لبخند رو چهره آدم میاد اون جاهایی از کتاب که شوخی میکرده همین سیستم معرفی خونوادش و اون جاهایی که به همسرشون کمک میکردن و شعر میخوندن شهید داریوش انسان کاملی بودن...ای کاش هنوز بود..
|
|
|
نویسنده: |
یونس محمدی
|
تاریخ : |
1392/03/10
|
باسلام من کاندیدای شورای شهرتهران شدم وفرزندشهیدم وایلامی برای ادامه راه این شهیدان بزرگ پابه این عرصه گذاشتم امیدوارم دعای خیرشهیدان پشتمان باشد
|
|
|
نویسنده: |
یاسی
|
تاریخ : |
1392/03/12
|
به نظرم جالبن
www.istgaah.blogfa.com\post/156
www.irafta.com/showtext.aspx?id=15563
عزیز جانم آرمیتا.
|
|
|
نویسنده: |
تاسیان
|
تاریخ : |
1392/03/14
|
تو با چراغ دل خویش آمدی بر بام
ستاره ها به سلام تو آمدند:
سلام!
سلام بر تو که از نور داشتی پیغام!
سلام بر تو که چشم تو گاهواره ی روز
سلام بر تو که دست تو آشیانه ی مهر
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست!
تو چون شهاب گذشتی برآن سکوت سیاه
تو چون شهاب نوشتی به خون روشن خویش
که صبح تازه ز خون شهید خواهد خاست
ز بال سرخ تو خواندم در آن غروب قفس
که آفتاب رها گشتن قناری هاست
|
|
|
نویسنده: |
غم...
|
تاریخ : |
1392/03/15
|
آسان محو تماشای تو و بال و پرت
دشنه در دستند خفاشان همه پشت سرت
خاطرات خیلی قشنگی هستن
|
|
|
نویسنده: |
مهدی اورعی
|
تاریخ : |
1392/03/21
|
ارمیتا دوست دارم
|
|
|
|
|