next page

fehrest page

back page

اهل سنّت و مساءله پيروى از سنّت پيامبر (ص )
پس از بيان مطالب فوق مى پردازيم به ذكر مواردى از سنّت كه توسط برادران اهل سنت ترك شده و به آن عمل نمى كنند، با اين توضيح كه اين چند مورد از باب نمونه است ، طالبين تفصيل با تحقيق و تتبع خواهند فهميد كه پيروان كدام مذهب بيشتر ((پيرو سنت )) هستند.
1 - شيعيان وقتى اسم پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بر زبان مى آورند يا مى شنوند مى گويند: ((صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ))، و موقعى كه بخواهند بر آن حضرت درود و صلوات بفرستند، مى گويند: ((اللهم صّل على محمَّد و آل محمَّد))، در حالى كه برادران اهل سنت ، كلمه ((آل )) راحذف نموده وفقط بگفتن ((صلى اللّه عليه وسلّم ))، اكتفا مى نمايند و اگر احياناً در موردى ((آل )) را ذكر نمودند، اصحاب را نيز اضافه نموده و مى گويند: ((صلى اللّه عليه و آله و اصحابه وسلم ))، و اين در حالى است كه وقتى به مجاميع حديثى اهل سنت مراجعه كنيم ، مى بينيم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از فرستادن صلوات بدون ذكر ((آل )) منع نموده و اصحاب را هم اضافه نكرده است .
مثلاً: ابن حجر در الصواعق المحرقه و حافظ سليمان حنفى قندوزى در ينابيع المودة از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((لا تصلّوا علىّ الصلاة البتراء، قالوا و ما الصلاة البتراء يا رسول اللّه ؟! قال : تقولون : اللهم صلّ على محمد و تسكتون ، بل قولوا: اللهم صلّ على محمد و على آل محمد صلّى اللّه عليه و آله (519) ؛ براى من صلوات بترا نفرستيد، گفتند: اى رسول خدا صلوات بترا چيست ؟ فرمود: اينكه بگوييد: ((اللهم صلّ على محمد)) و ساكت شويد، بلكه بگوييد ((اللهم صلّ على محمد و على آل محمد صلّى اللّه عليه و آله )).
در كيفيت فرستادن صلوات بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و آل محمد صلّى اللّه عليه و آله روايات كثيره اى را علماى اهل تسنن ، در صحاح و مسانيد خود آورده اند.
سيوطى در تفسير الدر المنثور در ذيل آيه مباركه (إِنَّ اللَّهَ وَمَلََّبِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ ...)(520) ، روايات متعددى را ذكر نموده و فخر رازى نيز در ذيل آيه فوق در تفسير كبير(521) به بعضى از آن روايات تصريح نموده است .(522)
ابن حجر مى گويد: از آيات وارده در رابطه با اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آيه مباركه (إِنَّ اللَّهَ وَمَلََّبِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا)(523) مى باشد كه به سند صحيح از كعب بن عجره نقل شده ، وقتى اين آيه نازل شد، خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كرديم : اى رسول خدا! ما مى دانيم چگونه به شما سلام كنيم ، اما نمى دانيم چگونه براى شما صلوات بفرستيم .
حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود، بگوييد: ((اللهم صلّ على محمَّد و على آل محمَّد)).
ابن حجر بعد از نقل حديث مى گويد: سؤ ال اصحاب از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از نزول آيه و جواب آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله كه بگوييد ((اللهم صلّ على محمَّد و على آل محمَّد))، دليل ظاهر و روشنى است بر اينكه امر به صلوات در اين آيه براى اهل بيت است ، والاّ معنا نداشت از كيفيت صلوات بر آن حضرت سؤ ال شود، و چون اصحاب ، كيفيت صلوات را پرسيدند، فرمود بگوييد: ((اللهم صلّ على محمَّد و على آل محمَّد)). پس معلوم مى شود كه صلوات بر آن حضرت ((ماءمور به )) است و آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله اهل بيت خود را قائم مقام نفس خود قرار داده است ؛ زيرا هدف از صلوات بر آن حضرت ، زيادى تعظيم و تكريم ، نسبت به آن بزرگوار است و از مصاديق تكريم و تعظيم ايشان تعظيم اهل بيت مى باشد و روى همين جهت است كه وقتى اهل بيت زير ((كسا)) قرار مى گيرند، آن حضرت به خداوند عرض مى كند: پروردگارا! اينها از من و من از ايشانم ، پس صلوات و رحمت و غفران و رضوان خودت را بر من و ايشان نازل گردان و مقتضاى استجابت اين دعا، فرستادن صلوات خداوند بر اهل بيت مى باشد. و در اين موقع است كه آن حضرت از مسلمانان مى خواهد كه بر ((آل )) او نيز صلوات بفرستند.(524)
حافظ سليمان قندوزى حنفى در آخر مقدمه ينابيع مى گويد: ((از دلايل و رواياتى كه ذكر شد، ثابت مى شود كه آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله خودش را جزء آل قرار داده است ، پس كسى كه صلوات بر آل بفرستد يا به آل سلام كند، مثل آن است كه صلوات و سلام براى خود آن حضرت نثار نموده باشد؛ زيرا او از اهل بيت و اهل بيت از او بوده و هيچ وقت جداى از هم نيستند و اگر كسى بر آن حضرت درود و صلوات بفرستد و سلام كند و آل را نيز ضميمه نمايد، پس صلوات و سلام او از هر جهت كامل خواهد بود)).(525)
تا اينجا از لابلاى روايات و كلام ابن حجر و حافظ سليمان استفاده شد كه صلوات بر پيامبر و سلام به آن بزرگوار، بدون ذكر ((آل )) ناقص و ((ابتر)) است .
اما متاءسفانه با اين همه تاءكيدهاى فراوان ، پيروان ابو حنيفه و مالك به متابعت از امامان شان صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بدون ذكر ((آل )) در نماز، سنت مى دانند و پيروان شافعى و احمد بن حنبل ذكر ((آل )) را سنت دانسته و واجب نمى دانند.(526)
در حالى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بر من صلوات بترا، يعنى بدون ذكر آل نفرستيد)). ظاهر نهى هم حرمت را مى رساند و مسلماً وقتى ذكر ((آل )) موقع فرستادن صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حال نماز، از نظر ائمه اربعه واجب نباشد، در غير حال نماز به طريق اولى واجب نخواهد شد. اين مورد يكى از موارد بسيارى است كه اهل سنت ، عمل به سنت نمى كنند.
2 - شيعيان به متابعت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت عليهم السّلام ((نوافل )) شبهاى ماه مبارك رمضان را چون ديگر نوافل ، فرادا اقامه نموده و جماعت را مانع صحّت عمل و بر خلاف سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى دانند، همچنانكه در زمان خود آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و دوران خلافت خليفه اول و اوايل خلافت خليفه دوم ، اين نمازها فرادا اقامه مى شد. اما برادران اهل سنت ، اين نمازها را به جماعت اقامه نموده و مدرك اين عمل را دستور خليفه دوم مى دانند؛ زيرا او از مردم چنين خواست و بعد هم به عنوان يك روش غير قابل انكار، بين پيروان مكتب تسنن باقى ماند.
بخارى در صحيح (كتاب صلاة تراويح ، باب فضل من قام رمضان ) از ابوهريره روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((كسى كه ماه مبارك رمضان را با نماز سپرى كند، در حالى كه ايمان به خداوند داشته باشد و طلب مغفرت كند، گناهان او بخشيده خواهد شد)).
بعد بخارى از ابن شهاب نقل مى كند كه : رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رحلت فرمود و امر به همين منوال بود و در زمان خلافت خليفه اول ، ابوبكر بن ابى قحافه و ابتداى خلافت خليفه دوم ، عمر بن خطاب نيز امر به همين منوال ادامه پيدا كرد؛ يعنى مردم خودشان نمازها را بدون جماعت اقامه مى كردند.
باز به سندش از عبدالرحمان بن عبدالقارى روايت مى كند كه گفت : در شبى از شبهاى ماه مبارك رمضان ، با عمر بن خطاب به سوى مسجد رفتيم ، ديديم كه مردم متفرق هستند و هر كسى براى خودش نماز مى خواند.
عمر گفت : من نظرم اين است كه اگر اين مردم ، همه با هم و به قرائت قارى واحد نماز بخوانند، امثل و نيكوتر خواهد بود. بعد تصميم گرفت و مردم را دستور داد كه به امامت ابى بن كعب ، نماز را بر پا دارند.
شبى ديگر از شبهاى ماه مبارك ، باز با او روانه مسجد شديم ، ديديم كه مردم نماز را با قارى واحد مى خوانند؛ يعنى به يك نفر اقتدا نموده و نماز را به جماعت مى خوانند، عمر وقتى اين منظره را ديد گفت : اين بهترين بدعت است .
در كتب ديگرى چون : استيعاب در ترجمه عمر، روضة الناظر در ذكر وفات عمر، تاريخ الخلفاء سيوطى در اوليات عمر و طبقات ابن سعد، در ذيل ترجمه عمر، نيز اين نوآورى به خليفه دوّم نسبت داده شده است .
علاّمه قسطلانى در كتاب ارشاد السارى فى شرح البخارى (ج 5، ص 2) در ذيل قول عمر ((نعمت البدعة هذه )) مى گويد: عمر جماعت خواندن نوافل شبهاى رمضان را بدعت ناميد؛ زيرا كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن را سنّت قرار نداده بود و در زمان خلافت ابوبكر صديق هم نبود و وقت خاص و عدد معين هم نداشت ، بلكه مردم آزاد بودند كه نوافل را به هر مقدارى كه مى خواستند، در اول شب يا آخر شب يا تمام شب ، به جا بياورند.
اگر به كلمه ((بدعت )) دقت شود، فهميده مى شود كه اين كار در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نبوده و بعداً پيدا شده است و چون طبق نصوص قرآن كريم مسلمانان مأ مورند دين را فقط از خدا و رسول اخذ نمايند، هر نوع بدعت و حكم جديدى از ناحيه هر كسى كه باشد، فاقد ارزش بوده و به عنوان حكم شرعى تلقى نخواهد شد.
3 - شيعيان ، اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ((عِدْل قرآن )) دانسته و در تمام زمانها و مكانها مراجعه به آنان را چون مراجعه به قرآن كريم ، در رابطه با فهم مسائل و احكام دين واجب مى دانند؛ زيرا مستفاد از حديث شريف ((ثقلين )) كه طبق نقل حفاظ اهل سنت ، از احاديث متواتره مى باشد و لفظ ((عترت )) نيز شامل على فاطمه حسن و حسين عليهم السّلام مى شود كه بحث آن مفصلاً در بخش ((تشيع چيست )) گذشت ، اين است كه بر عموم مسلمانان واجب است به قرآن و عترت مراجعه نموده و فقط اين دو را ((مرجع )) احكام الهى بدانند.
همچنين احاديث ديگرى كه در رابطه با اهل بيت عليهم السّلام و شخص على عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صادر شده است نيز ما را موظف مى كند كه بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فقط اهل بيت عليهم السّلام را به عنوان مقتدا و ((پيشوا)) بشناسيم و از طريق آنان احكام موجود در قرآن و سنت را به دست بياوريم و اين خود يكى از سنتهاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد كه تا به امروز مورد عمل شيعيان قرار گرفته است .
اما برادران اهل سنت ما، نه تنها به اهل بيت عليهم السّلام در فراگيرى احكام خداوند و درك معانى و بطون قرآن كريم مراجعه نمى كنند، بلكه غير اهل بيت عليهم السّلام را بر اهل بيت ترجيح نيز مى دهند.
مثلاً: حنفى ها فتواى ابوحنيفه را بيشتر قبول دارند تا آنچه از اميرالمؤ منين على عليه السّلام نقل شده است ، يا شافعى ها نظر شافعى را بر نظر امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام و مالكى ها و حنبلى ها، امامان خودشان را بر ائمه اهل بيت ترجيح مى دهند؛ به طور كلّى مطلق اهل تسنن ، نظرات و روايات ام المؤ منين ((عايشه )) را نسبت به نظرات و روايات ((حضرت زهرا عليها السّلام )) ترجيح داده و زودتر مى پذيرند، در حالى كه طبق نقل حاكم (527) ، ابن عبدالبر(528) ، حافظ ابونعيم (529) از ام المؤ منين عايشه ، بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله راستگوتر از فاطمه زهرا عليها السّلام ديده نشده است .
شيعه و صحابه
يكى از ايرادهاى اهل سنت عليه شيعيان ، نظر شيعيان در باره ((صحابه )) مى باشد كه درست در نقطه مقابل نظر اكثريت اهل تسنن قرار دارد.
اهل سنّت معتقدند كه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله همه عادل بوده اند و به هر كدام آنها كه اقتدا شود، صحيح است ، حديثى را نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اين رابطه نقل مى كنند كه : ((اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم ، اهتديتم ؛(530) اصحاب من همانند ستارگان در شب تاريك و ظلمانى هستند كه به هر كدام آنها اقتدا كنيد، هدايت مى شويد)).
بر همين اساس حكم نموده اند كه همه صحابه عدول و ثقات بوده ، جرح و تكذيب آنان به هيچ عنوان جايز نخواهد بود.
ابن عبدالبر مى گويد: ((عدالت همه صحابه ثابت است )).(531)
ابن اثير مى گويد: ((اصحاب در تمام مسائل و احكام با ديگر روات شريك هستند، مگر در جرح و تعديل ؛ زيرا همه آنان افراد عادلى هستند و جرح نسبت به آنان راه ندارد)).(532)
ابن حجر مى گويد: ((اهل سنت اتفاق دارند بر اينكه تمام صحابه عادل بوده اند و مخالفتى بين آنها وجود ندارد، جز عده قليلى از بدعتگذاران )).(533)
خطيب بغدادى مى گويد: ((عدالت صحابه ثابت و معلوم است )).(534)
ابن حزم مى گويد: ((همه صحابه قطعاً اهل بهشت هستند)).(535)
اين راءى و نظر اكثريت اهل سنت است ، ولى در مقابل ، عده اى هم هستند كه اين چنين حكم ننموده ، بلكه گفته اند صحابه به هيچ عنوان معصوم نبوده و در ميان آنها افراد فاسق و عادل وجود داشته است .
از كسانى كه به اين نظريه معتقدند مى توان سعد تفتازانى ، مارزى ، ابن عماد حنبلى ، شوكانى ، شيخ محمود ابو ريّه ، شيخ محمد عبده ، سيد محمد بن عقيل علوى ، سيد محمد رشيد رضا، شيخ مقبلى ، شيخ مصطفى رافعى و غير آنان را نام برد.
اما شيعيان ، نفس ((مصاحبت )) با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را موجب عصمت از گناه و خطا نمى دانند؛ زيرا صحبت با آن بزرگوار، گر چه امرى است با ارزش و داراى شرافت ، اما هيچ وقت موجب نمى شود، فسق به عدل و نفاق به ايمان مبدل شود و اين مطلب غير قابل انكار است ؛ زيرا در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در طول 23 سال نبوت آن حضرت ، عده كثيرى از مردم شهرهاى مكه و مدينه و اطراف آن و حتّى از شهرهاى دورتر، به شرف مصاحبت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نائل آمدند.
البتّه طبق اصطلاح اهل تسنن ، ((صحابى )) به كسى اطلاق مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ديده و با آن حضرت سخن گفته باشد، حتى اگر اين مصاحبت بيش از يك ساعت به طول نيانجاميده باشد، با اين فرض و تعريف از صحابى امكان ندارد به عدالت تمام كسانى كه خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدند و با آن حضرت صحبت كردند، حكم كرد .
تنها در واقعه ((غدير خم )) گفته شده نزديك به 120 هزار نفر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكه برگشته بودند و همه آنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را ديده و پاى صحبت آن حضرت نشسته بودند. طبق تعريف و اصطلاح اهل سنت آنها صحابى بودند، آيا مى تواند كسى به ضرس قاطع حكم كند كه همه آن 120 هزار نفر موثق و عادل بودند و جرح و تعديل نسبت به آنان راه ندارد؟
روى همين لحاظ شيعيان بالاتفاق قائلند كه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز مثل ساير مسلمين هستند و بين آنها افراد فاسق و عادل ، مؤ من و منافق وجود دارد.
قرآن كريم در موارد زيادى به وجود منافقين در ميان اصحاب آن حضرت تصريح مى نمايد. براى توضيح ، كلامى را از ((آقاى محمود ابو ريّه )) نقل مى كنيم .
اين عالم مصرى تحت عنوان ((منافقان از صحابه )) مى نويسد: بغوى و غير او از ابن عباس روايت كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله منافقان را قبل از نزول سوره برائت ، به بعضى از صفات و گفتار و كردار آنان كه در بعضى از سوره ها، مثل سوره هاى منافقين ، احزاب ، نساء، انفال ، قتال (محمد صلّى اللّه عليه و آله )، مجادله و حشر ذكر شده ، مى شناخت ، اما وقتى سوره برائت نازل شد، منافقين رسوا شده و جميع انواع نفاق آنان اعمّ از امور ظاهرى و باطنى شان آشكار شد. به همين جهت اين سوره ، ((فاضحه ، مبعثره ، مشرده ، مخزيه ، مثيره ، حافره ، منكله ، مدمدمه و سوره عذاب )) ناميده شده است .
ايشان بعد از بيان مطالب فوق ، امورى راكه فقط در غزوه تبوك از منافقين صحابه سر زده است و در سوره توبه (536) خداوند آن اعمال را ذكر نموده (از جزء دهم تفسير قرآن كريم ، تأ ليف محمد عبده و محمد رشيد رضا)، نقل مى نمايد و ما نيز خلاصه ترجمه آن را به فارسى (با ذكر شماره صفحات جلد دهم تفسير مذكور) براى شما مى نگاريم :
1 - اجازه خواستن آنان از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى نرفتن به جنگ در حالى كه مؤ من هرگز چنين درخواستى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى كند؛ زيرا مؤ من تسليم امر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد و كسى اجازه ترك جهاد مى خواهد كه ايمان به خدا و آخرت نداشته باشد.(537)
2 - اگر قصد خروج با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤ منان را داشتند، از قبل آماده مى شدند.(538)
3 - خداوند مكروه مى داشت خروج آنان را، پس كسل و بى ميل شان ساخت .
4 - آنان اگر با مؤ منان مى رفتند، جز فساد و شر و ايجاد فتنه ، اثر ديگرى نداشتند.
5 - آنها قبل از جنگ تبوك در غزوه احد نيز ايجاد فتنه كردند؛ زيرا موجب نفاق و كسالت و بى ميلى در مسلمانان شدند.(539)
6 - آنها مصالح را مفاسد، و مفاسد را مصالح معرفى مى كردند تا موجب شكست اسلام و مسلمانان شوند، اما خداى متعال حق را يارى نمود و غالب ساخت و آنان از اين پيشامد ناراحت بودند.(540)
7 - كسانى در ميان صحابه بودند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اذن ماندن در مدينه و نرفتن به جنگ روميان را مى خواستند و عذر و بهانه آنها اين بود كه ما مى ترسيم ، شيفته جمال زنان رومى شده و گرفتار معصيت شويم .(541)
8 - هر وقت خوبى براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى رسيد، ناراحت مى شدند و برعكس ، وقتى مصيبت و ناراحتى بر آن حضرت روى مى آورد، آنان احساس سرور نموده و آن را اظهار مى كردند، و راءى و نظرشان تخلّف از دستورات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود.(542)
9 - مؤ منان منتظر بودند كه عذاب خداوند منافقان را فرا بگيرد، مستقيماً يا به توسط مؤ منان .(543)
10 - صدقات آنان به جهت فسق ظاهرى و كفر باطنى و نماز خواندنشان در حالى كه كاهل بودند و انفاق آنها از روى كراهت و بى ميلى مورد قبولى خداوند واقع نمى شد.(544)
11 - معذب شدن آنان با مال و اولادشان در دنيا و مردنشان بر كفر.(545)
12 - وقتى با مؤ منان بودند، قسم مى خوردند كه ما با شما هستيم ، و لكن قصد آنان فقط ايجاد تفرقه و نفاق بود.(546)
13 - عيب گرفتن شان بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اعطاى صدقات ، پس اگر چيزى به آنان مى رسيد، راضى بودند و اگر چيزى به آنان داده نمى شد، خشمگين مى گرديدند.(547)
14 - آزار رساندنشان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ؛ زيرا آن حضرت را گوش ناميدند.(548)
15 - قسم خوردنشان به اينكه مؤ منان را راضى خواهند ساخت تا ديگر دنبال جلب رضاى خدا و رسولش ‍ نباشند.(549)
16 - بر حذر داشتن آنان از اينكه سوره اى در قرآن نازل شود و تمام مقاصد و نيات شوم آنان را بر ملا سازد.(550)
17 - عذر آوردنشان از مورد استهزا قرار دادن مؤ منان به اينكه قصدمان شوخى و مزاح بود، در حالى كه اين نوع شوخيها عين كفر است و وعده دادن قرآن تعذيب طايفه اى از ايشان را به جهت اصرار بر نفاق و احتمال عفو عده اى ديگر از ايشان را.(551)
18 - خداوند در اين سوره (توبه ) حال منافقان را بيان نموده و صفات عموم آنها را از مرد و زن ، ذكر مى نمايد و اينكه آنان با كفار معذب به عذاب جهنم بوده و مورد لعن و نفرين خداوند هستند.(552)
19 - تشبيه آنان به منافقان امتهاى سابق و اينكه از اين عمل سودى نخواهند برد؛ همچنانكه منافقان امتهاى گذشته سودى نكردند، و از بين رفتن اعمال نيك آنان در دنيا و آخرت و خسرانهايى كه در انتظار آنان است (553) ، و ياد آورى براى آنان از اخبار اقوام انبياى پيشين .(554)
20 - به درستى كه منافقان همان فاسقان هستند.(555)
21 - مساوى دانستن آنان با كفار در وجوب جهاد عليه ايشان و سخت گرفتن بر آنان در معاملات و توعيد به عذاب دردناك الهى .(556)
22 - قسم خوردن شان بر انكار كلمات كفر آميزى كه بر زبان آورده بودند و ثابت كردن خداوند آنچه آنان از خود نفى مى نمودند، و اينكه منافقان چيزى را قصد كرده بودند كه به آن نرسيدند.(557)
23 - كسانى از آنان بودند كه در موقع تنگدستى با خدا عهد بستند كه اگر چيزى به ايشان داده شود، صدقه بدهند، ولى بعد از آنكه از نعمت هاى خداوند برخوردار شدند، بخل ورزيده و به عهد خود وفا نكردند، پس خداوند، عاقبتِ حال آنها را نفاق قرار داد، در حالى كه آنان جاهل بودند از اينكه خداوند ظاهر و باطن ايشان را مى داند.(558)
24 - عيب گرفتن و مسخره نمودن آنان مؤ منين را به خاطر صدقاتى كه مى دادند.(559)
25 - محروم شدنشان از ثمرات استغفار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به جهت كفر آنان ، آن هم در حدى كه اميدى به هدايت و نجات ايشان از گمراهى نبود.(560)
26 - خوشحال بودنشان ، به خاطر ماندن در مدينه و نرفتن با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اطاعت و پيروى نكردن از دستور ايشان و عدم شركت در جنگ به بهانه گرمى هوا و باقى ماندن در منزلهاى خود، و يادآورى قرآن كريم براى آنان گرماى جهنم را.(561)
27 - اينكه سزاوار براى منافقان آن است كه محزون باشند، كم بخندند و زياد گريه كنند.(562)
28 - نهى خداوند پيامبرش را از خواندن نماز بر مردگان آنها، به جهت كفرشان تا دم مرگ .(563)
29 - اذن خواستن پولدارهاى آنان به نرفتن به جهاد، هر موقعى كه سوره اى نازل شده و مردم را به استقامت و جهاد دعوت مى كرد.(564)
30 - بيان حال اعراب و اجازه خواستن بعضى از آنان در نرفتن به جهاد و سرباز زدن دروغگويان آنان از جنگ ، بدون اينكه عذرى داشته باشند و توعيد خداوند آنان را به عذاب دردناك به خاطر كفرشان .(565)
بعد شيخ ابو ريّه مى گويد: ((ما به همين مقدار در رابطه با صفات منافقان در غزوه تبوك كه در سوره توبه آمده است ، اكتفا مى كنيم . كسانى كه مى خواهند بيشتر از اين بدانند، پس به سوره هاى منافقون ، احزاب ، نساء، انفال ، قتال (محمّد صلّى اللّه عليه و آله )، مجادله و حشر مراجعه نمايند)).(566)
علاوه بر آياتى كه در قرآن كريم موجود است ، رواياتى نيز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كتب معتبره اهل سنت نقل شده كه بر عدم اخلاص ، نفاق و فسق بعضى از صحابه دلالت مى كند.
بخارى در صحيح (كتاب بدء الخلق ، باب قول خداوند كه : (...وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً )؛(567) ((و خدا ابراهيم را به دوستى خود، انتخاب كرد))، به سندش از ابن عباس ) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه حضرت فرمود: ((انكم محشورون حفاتاً عراتاً عزلاً،َّلَ خَلْقٍ نُّعِيدُهُ وَعْدًا عَلَيْنَآ إِنَّا كُنَّا فَعِلِينَ)(568) و اول من يكسى يوم القيامة ابراهيم وان اُناسا من اصحابى يوخذ بهم ذات الشمال ، فاقول : اصحابى ، اصحابى فيقال : انهم لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارفتهم ، فاقول كما قال العبد الصالح (...و كنت عليهم شهيداً مادمت فيهم فلما توفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم و انت على كل شى ء شهيد، ان تعذبهم فانهم عبادك وان تغفر لهم ، فانك انت العزيزالحكيم (569) )(570) ؛ شما در روز قيامت محشور مى شويد در حالى كه برهنه بوده و هيچ چيز با خود نداريد. بعد اين آيه مباركه را تلاوت فرمود: ((چنانكه آغاز كرديم آفرينش را بار دوم ، باز بيافرينيم ؛ وعده اى كه لازم است بر ما و به تحقيق ما مى توانيم هر كارى را انجام بدهيم .)) و اول شخصى كه روز قيامت پوشانيده مى شود، ابراهيم خليل عليه السّلام مى باشد. و در آن روز كسانى از اصحاب من هستند كه به سوى جهنم برده مى شوند، پس من مى گويم خدايا! اينها اصحاب من هستند، اينها اصحاب من هستند در جواب من گفته مى شود اينها بعد از آنكه از تو جدا شدند، به سوى اعقاب و اسلاف خود برگشتند و مرتد شدند، پس من در آن حالت مى گويم همان چيزى را كه بنده صالح ، خدا عيسى بن مريم گفت و اين آيه از قرآن كريم را كه نقل قول عيسى عليه السّلام مى باشد، تلاوت فرمود: من تا وقتى كه در ميان آنها بودم بر اعمال و كردار آنها نظارت نموده و هر كارى مى كردند مى ديدم و مى دانستم ، اما چون به دستور تو از ميان آنان رفتم ، پس تو خود، رقيب و ناظر بر اعمال آنان شدى و تو بر هر چيزى شاهدى ، اگر آنان را عذاب كنى ، بندگان تو هستند و حق چون و چرايى ندارند و اگر ببخشى ، تو خداوند عزيز و حكيم هستى )).
بخارى همچنين اين حديث را در كتاب بدءالخلق ، در باب قول خداوند (واذكر فى الكتاب مريم (571) )(572) و در كتاب تفسير در باب (و كنت عليهم شهيداً)(573) نقل مى كند و در آنجا از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه حضرت فرمود: ((فاقول يا ربّ اصحابى ! فيقول : انك لاتدرى ، ما احدثوا بعدك ؛ من وقتى بعضى از اصحابم را گرفتار مى بينم ، عرض مى كنم پروردگار اينها اصحاب من هستند، خداوند مى فرمايد: تو نمى دانى اينها بعد از تو چه كردند)).
بخارى اين روايت را در كتاب تفسير، باب كما بداءنا اول خلق نعيده ، و در رقاق ، باب كيفيت حشر و باب حوض و در كتاب فتن به عنوان حديث دوم نيز نقل مى نمايد.
مسلم نيز روايت فوق الذكر را در كتاب الطهارة ، در باب استحباب اطالة غرّه و تحجيل (574) در وضو و در كتاب فضايل صحابه در باب اثبات حوض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به طرق متعدده و در كتاب جنت در باب فناى دنيا نقل نموده است .(575)
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه حتى صحابه در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در حضور آن حضرت نيز همديگر را متهم به نفاق و امثال آن مى نمودند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حكم به كفر هيچ كدام آنها ننموده و بين آنها اصلاح مى كرد.
مثلاً: بخارى در صحيح (كتاب شهادات ، تحت عنوان حديث افك ، باب تعديل نساء) آورده است كه اسيد بن خضير، سعد بن عباده را مخاطب قرار داده ، گفت : تو منافقى هستى كه از منافقين دفاع مى كنى و بين آن دو تخاصم و نزاع واقع شد، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بين آنان صلح داد.
حديث مذكور تحت عنوان حديث افك در صحيح مسلم نيز آمده است .
اگر آيات و روايات فوق هم نبودند، باز ممكن نبود كه ما قائل به عدالت و ايمان تمام صحابه شويم ؛ زيرا وقتى به عقل خود مراجعه مى كنيم ، مى بينيم هرگز قابل قبول نخواهد بود كه ابوذر غفارى و معاويه هر دو عادل و مؤ من باشند؛ چون يكى از اين دو نفر بر حق و ديگرى نا حق بوده و در اين شكى نيست ، يا مثلاً: على عليه السّلام با طلحه و زبير و معاويه همه داراى عدالت باشند و اقتدا به تمام آنها يكسان باشد، يا بسربن ارطات جانى و عمرو بن عاص و مروان حكم در عرض سلمان ، ابوذر، مقداد و عمار قرار گرفته و احترام همه آنها يكسان واجب باشد و همه محكوم به عدالت باشند. يا در فتنه اى كه عليه عثمان ، خليفه سوم اتفاق افتاد، دو طرف محكوم به عدالت باشند؛ چون اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در هر دو طرف قرار داشتند.
با بيان مطالب فوق به اين نتيجه مى رسيم كه مصاحبت با پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و نسبت قوميت و خويشاوندى داشتن با آن حضرت و امثال اين قبيل عناوين ، گرچه خود شرافتى به حساب مى آيند، اما هيچ وقت موجب ((عدالت )) يا افضليت كسى نخواهند شد. زيرا طبق نصوص قرآن كريم : ضابطه و اصل كلى براى اثبات افضليت و عدالت غير از عناوين فوق الذكر است .
به عنوان مثال قرآن كريم مى فرمايد: (... إِنَّ اءَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ اءَتْقَلكُمْ ...)(576) ؛ ((گرامى ترين شما نزد خدا متقى ترين شماست )). طبق اين ضابطه كلى ، اگر كسى سالها و بلكه قرنها بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به دنيا آمده باشد، ولى در اثر ديانت و ايمان و عمل صالح با تقواترين فرد گردد، بزرگترين و گراميترين فرد نيز خواهد شد؛ و امّا اگر كسى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و يا نسبتى ، سببى يا نسبى با آن حضرت داشته باشد، ولى تقواى لازم را نداشته باشد، هرگز گراميترين فرد نخواهد شد.
قرآن كريم ((ابولهب )) را با اينكه عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى باشد، مورد نكوهش و سرزنش و توبيخ قرار داده ، مى فرمايد: (تَبَّتْ يَدَآ اءَبِى لَهَبٍ وتَبَّ)(577) ؛ ((بريده باد هر دو دست ابولهب (و مرگ بر او باد)).
و در صورتى كه همه از نظر تقوا و ايمان در يك سطح باشند، قرآن كريم مسأ له ((علم )) را به عنوان ضابطه دوم معرفى نموده مى فرمايد: (... هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ ...)(578) ؛ ((آيا آنانكه مى دانند با آنانكه نمى دانند برابرند؟)).
و با اين استفهام انكارى ، در واقع كسانى را كه عالم و جاهل را در يك سطح مى بينند مورد نكوهش قرار مى دهد.
و در صورتى كه افراد از لحاظ علم و تقوا در يك سطح باشد، آنگاه قرآن كريم مسأ له ((جهاد با كفار)) را موجب برترى مى داند و مى فرمايد: (... فَضَّلَ اللَّهُ الُْمجَهِدِينَ عَلَى الْقَعِدِينَ اءَجْرًا عَظِيمًا)(579) ؛ ((خداوند مجاهدين را بر قاعدين با پاداشى عظيم برترى داده (و به آنان اجر عظيم عطا خواهد كرد)).
و در مرحله چهارم اگر كسانى پيدا شوند كه از نظر تقوا، علم و جهاد؛ با هم مساوى باشند، قرآن كريم تفوق و برترى را به ((حسن سابقه )) دانسته ، مى فرمايد: (....السَّبِقُونَ السَّبِقُونَ# اءُوْلََّبِكَ الْمُقَرَّبُونَ)(580) ؛ ((آنانكه زودتر از ديگران (ايمان آورده و در كسب فضايل پيشى گرفته اند)، از مُقرّبان بوده و از (بقيه برترند)).
َلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَاءَحَطَتْ بِهِى خَطِيََّتُهُ فَاءُوْلََّبِكَ اءَصْحَ بُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَ لِدُونَ# وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّ لِحَ تِ اءُوْلََّبِكَ اءَصْحَ بُ الْجَنَّةِ هُمْ فيهَا خَ لِدُونَ)؛(581) ((آرى ، كسانى كه مرتكب گناه شوند و گناهان آنان را احاطه نمايد، پس اهل جهنم بوده و براى هميشه در آن باقى خواهند ماند و كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح انجام بدهند، آنان اهل بهشت بوده و جايگاه شان براى هميشه بهشت خواهد بود)).
به خاطر همين اصول مسلّمه بود كه ما در بخشهاى سابق ، وقتى سخن از برترى اهل بيت عليهم السّلام به ميان آمد، صرف اهل بيت بودن آنان را ملاك برترى قرار نداديم ، بلكه تقوا، علم ، عمل ، شجاعت ، سخاوت ، سابقه ، ايثار و ديگر ملكات فاضله انسانى را كه در آن بزرگواران وجود داشت ، موجب برترى و بزرگى آنان دانستيم .
به تعبير ساده تر، شيعيان هيچ وقت على بن ابى طالب عليه السّلام را به خاطر اينكه داماد، پسرعمو و صحابى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ، امام اول و بالاتر از ديگران نمى دانند، بلكه آن حضرت رابه خاطر برترى و فضايل ديگرى كه دارد امام اول و جانشين بر حق و بلافصل پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى دانند، و از ادله اى كه آن بزرگوار را امام اول معرفى مى كند، تبعيت مى كنند.
همچنين حضرت زهرا عليها السّلام را به خاطر اينكه دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ، متابعت نمى كنند، بلكه براى وجوب متابعت از آن حضرت دهها و بلكه صدها دليل دارند.
به طور كلّى ، شيعيان صحابى را به خاطر صحابى بودن عادل نمى دانند؛ زيرا هيچ شرافتى بدون ((ايمان )) و ((عمل صالح )) مفيد فايده نخواهد بود و تنها ايمان و تقوا و عمل و جهاد و سابقه در اسلام و ... را موجب عدالت و فضيلت مى دانند و اين مطلبى است كه عقلاى عالم به آن اذعان داشته و منكر آن جز مكابران و مغالطه كاران كس ديگرى نخواهد بود.
بنابراين ، حديث ((اصحابى كالنجوم )) را يا بايد حمل كنيم بر كسانى كه به شرف صحبت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نايل آمده و متادب به آداب آن حضرت شدند، يا بايد از درجه اعتبار ساقط كنيم ؛ زيرا اگر مراد مطلق اصحاب باشند، در آن صورت با نصوص مسلّم قرآن كريم و رواياتى كه در رابطه با نفاق و ارتداد بعضى از صحابه نقل شده است ، سازگارى نخواهد داشت .
علاوه بر اين ، روايت فوق مورد قبول بزرگان و حفاظ برادران اهل سنت ما نيز نبوده و منكر صدور آن از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شده اند.
احمد بن حنبل حديث فوق را صحيح نمى دانست و جماعتى از حفاظ اهل سنت ، اين مطلب را از او نقل كرده اند كه مى توان به ابن امير الحاج در كتاب التقرير و التحبير و ابن قدامه در كتاب المنتخب و صاحب التيسير فى شرح التحرير اشاره كرد.
ابن عبدالبر در جامع بيان العلم (582) از ((مزنى )) نقل مى كند كه اگر اين حديث صحيح باشد، معنايش چنين خواهد بود ...
از اين عبارت پيداست كه مزنى در صحت حديث ترديد داشته است .
باز ابن عبدالبر در كتاب فوق الذكر(583) از ((بزاز)) نقل مى كند كه صدور اين حديث از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صحيح نيست ، براى آنكه اولاً : در سلسله سند آن عبدالرحيم بن زيد عمى وجود دارد كه اهل علم ، روايات او را مسكوت عنه گذاشته اند؛ ثانيا: اين روايت با روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه بر شما باد رجوع به سنت من و سنت خلفاى راشدين (584) معارضه دارد؛ ثالثا: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختلاف بعد از خودش را براى اصحاب مباح ننموده است . (رجوع شود به كتاب فوق الذكر و اعلام الموقعين (585) و البحر المحيط).(586)
حافظ ذهبى نيز در موارد مختلفه از كتاب ميزان الاعتدال فى نقد الرجال ، صحّت حديث فوق را مورد اشكال قرار داده است ، از جمله در ترجمه جعفربن عبدالواحد هاشمى قاضى ، بعد از نقل كلمات علما در رابطه با او مى گويد: از آفات اين شخص ، نقل حديث اصحابى كالنجوم است و همچنين در ترجمه زيد بن الحوارى العمّى مى گويد: اين حديث باطل است .(587)
البته كسان ديگرى از بزرگان اهل سنت نيز صحت حديث را مورد نقد قرار داده اند، مثل ابن مكتوم ، ابن قيم جوزى ، ابن جوزى ، ابو حيان اندلسى ، زين عراقى ، ابن حجر عسقلانى و ديگران كه طالبان حقيقت با مراجعه و دقت متوجه خواهند شد، حديث فوق الذكر از احاديث ((جعلى )) بوده و به هيچ عنوان نمى شود به آن استناد نمود.
شيعه و رجعت
قبل از بيان معناى ((رجعت )) و استدلال شيعيان براى اثبات آن ، لازم است كلام ابن اثير را كه بدون دقت و تفكّر، از روى بى اطلاعى گفته است از كتاب نهايه نقل نماييم تا اول مسأ له از ديدگاه مخالفان روشن شود. بعد مى پردازيم به آنچه لازم است .
ابن اثير در ذيل ماده ((رجع )) مى گويد: ((رجعت مذهب قومى از اعراب در جاهليت بود و مذهب طايفه اى از طوايف مسلمين از اهل بدعت و اهوا نيز هست كه مى گويند ميّت بعد از مرگ به دنيا بر مى گردد و به زندگى خود دوباره ادامه مى دهد و از جمله اهل بدعت و اهوا طايفه اى از رافضيان مى باشند كه معتقدند، على بن ابى طالب عليه السّلام در ابرها پنهان است ، پس خارج نمى شود با كسانى كه بنا هست با آنان خارج شود، از فرزندان خود تا اينكه منادى از آسمان ندا مى كند كه خارج شو با فلانى )).
بعد مى گويد: ((و براى اين مذهب نادرست ، شهادت مى دهد اين آيه از قرآن كريم كه (حَتَّىَّ إِذَا جَآءَ اءَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ# لَعَلِّىَّ اءَعْمَلُ صَ لِحًا فِيَما تَرَكْتُ...)).(588)
((گناهكاران دست از گناه بر نمى دارند تا اينكه مرگ به سراغ يكى از آنها بيايد، آنگاه مى گويد: پروردگارا! مرا به دنيا برگردان تا عمل صالحى كه از من ترك شده است انجام بدهم )).
بعد مى گويد: ((خداوند از اين آيه كفار را اراده كرده است و ما او را سپاس مى گوييم كه ما را به سوى هدايت و ايمان راهنمايى نموده است )).(589)
عين همين گفتار را ابن منظور (در لسان العرب ) و زبيدى در (تاج العروس ) در ذيل ماده ((رجع )) از ابن اثير بدون كم و زياد نقل كرده اند.
خوانندگان عزيز توجه دارند كه چگونه ابن اثير، شيعيان را اهل بدعت و اهوا مى نامد و چگونه آنان را به كفار جاهليت ربط مى دهد و چگونه مطلبى را كه هيچ شيعه اى بدان معتقد نيست (استتار على عليه السّلام در ميان ابرها) به شيعيان نسبت مى دهد، و بالا خره چگونه در آخر گفتارش با كنايه و تلويح ، شيعيان را كافر خوانده و خود و همكيشانش را اهل هدايت و ايمان مى داند! در حالى كه اعتقاد به ((رجعت )) امرى است كه از قرآن كريم و روايات استفاده شده و به هيچ عنوان به معناى استتار على عليه السّلام در ميان ابرها نيست .
بايد دانست كه رجعت از ((رجع و رجوع )) گرفته شده است و به معناى برگشتن به جاى اول است ، و به همين معنا حمل مى شود آيه (... إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)(590) ؛ ((ما از آن خداييم و دوباره به سوى او باز خواهيم گشت )).
به عبارت واضح تر، ((رجعت )) در لغت مرادف است با كلمه ((عودت ))، ولى اصطلاحا اطلاق مى شود به عود حيات عده اى از اموات ، بعد از قيام و نهضت حضرت مهدى امام زمان عليه السّلام كه مسلماً قبل از روز قيامت و بلكه از مقدمات آن خواهد بود.
از نظر شيعيان اين مطلب مسلّم است كه در زمان ظهور حضرت مهدى عليه السّلام كثيرى از دوستان و عاشقان آن حضرت و همچنين آباى گرامى اش كه سالها منتظر ظهور آن حضرت بودند، دوباره زنده مى شوند تا شاهد بر پايى حق و اقامه حكومت الهى توسط آن امام بزرگوار بوده و به ثواب نصرت و يارى آن حضرت نايل آيند.
همچنين عده اى از دشمنان اهل بيت و كسانى كه در طول تاريخ ، اهل بيت رسول خدا را مورد اذيت و آزار قرار دادند و ظالمانى كه به مسلمانان ستم نمودند و بدون اينكه از آنان انتقام گرفته شده باشد به مرگ طبيعى از دنيا رفتند نيز زنده مى شوند تا به علاوه عذاب قبر و عالم برزخ و عذاب ابدى جهنم ، در همين دنيا نيز به سزاى اعمال بدشان برسند.
ممكن است گفته شود كه زنده شدن بعد از مردن ممكن نيست . در جواب گفته مى شود كه ((رجعت )) همانند ((معاد)) است و بعد از اثبات معاد و زنده شدن مردگان ، در روز قيامت كه همه پيروان اديان الهى به آن معتقدند، ديگر مشكلى در رابطه با رجعت تصور نمى شود؛ زيرا تنها فرق رجعت با معاد در سه مطلب است :
1 - رجعت مربوط به همه مردگان نيست ، بلكه مخصوص يك عده مى باشد، در حالى كه معاد عبارت است از زنده شدن جميع مردگان در روز قيامت .
2 - رجعت قبل از قيام قيامت و معاد بعد از آن است .
3 - زندگى بعد از رجعت ، زندگى محدودى است و دوام و بقا ندارد؛ زيرا كسانى كه زنده مى شوند، بعد از مدتى كوتاه يا بلند، دوباره قبض روح خواهند شد، اما زندگى بعد از قيامت كه به نام ((معاد)) ناميده مى شود، ابدى بوده و ديگر مرگ و فنا در آن راه نخواهد داشت .
بايد دانست كه عقيده به رجعت ، اعتقاد به يك امر محال و غير قابل تحقق نيست ؛ چرا كه خداوند متعال در مواردى از قرآن كريم ، از وقوع آن در امتهاى سابقه خبر داده است . بنابر اين بهترين دليل بر امكان چيزى ، وقوع آن است كه از قرآن كريم به مواردى به طور اختصار اشاره مى نماييم :
1 - (وَإِذْ قُلْتُمْ يَمُوسَى لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاءَخَذَتْكُمُ الصَّعِقَةُ وَاءَنتُمْ تَنظُرُونَ# ثُمَّ بَعَثْنَكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)(591) ؛ خداوند بنى اسرائيل را مخاطب قرار داده مى فرمايد: ((به ياد بياوريد زمانى را كه به موسى گفتيد: تا خدا را آشكارا نبينيم به تو ايمان نخواهيم آورد. پس (به خاطر اين درخواست غلط) صاعقه اى شما را فرا گرفت ، در حالى كه تماشا مى كرديد (و همه از ترس مرديد و جان داديد) خداوند متعال شما را بعد از مرگ دوباره زنده نموده و حيات بخشيد تا نسبت به نعمتهاى او شاكر باشيد)).
قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَاْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ # فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَالِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِى لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)(592) ؛ ((به ياد بياوريد هنگامى را كه فردى را به قتل رسانيديد و با هم در باره (قاتل ) اختلاف نموده هر كدام از شما قتل را از خود، دفع كرده و به ديگرى نسبت داديد، (غافل از آنكه ) خداوند متعال ظاهر مى كند آنچه را كه شما مخفى نگه مى داريد پس به شما دستور داديم (كه گاوى را ذبح نموده و) با بعضى از قسمتهاى بدن گاو (كه دم او باشد) به مقتول بزنيد (تا زنده شده و شما را از قاتل خود خبر بدهد) اين چنين خداوند مردگان را زنده مى كند و آيات و نشانهاى قدرت خويش را به شما نشان مى دهد تا بر سر عقل آمده و به خداوند ايمان بياوريد)).
إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ اءُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ اءَحْيَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ اءَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ)(593) ؛ ((آيا نديدى (نمى انديشيد) در رابطه با مردمى كه از شهر خودشان به خاطر ترس از مرگ خارج شدند و آنان هزاران نفر بودند (كه در شهرى از شهرهاى شام ساكن بودند و گفته شده كه تعدادشان به هفتاد هزار نفر مى رسيد و خروج آنان از شهر به خاطر وقوع طاعون بوده است )، پس خداوند حكم كرد كه همه بميرند (پس همه مردند و خاك شدند) بعد دوباره آنان را (به درخواست حزقيل پيامبر) زنده نمود (و آن قدر زنده ماندند تا با اجل طبيعى از دنيا رفتند) به درستى كه خداوند صاحب فضل و بزرگوارى بر مردم است (به بندگان خود احسان مى كند)، و لكن اكثر مردم شكرگزار نيستند)).
اتَهُ اللَّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا اءَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانظُ رْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُ رْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِّلنَّاسِ وَانظُ رْ إِلَى الْعِظَ امِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ اءَعْلَمُ اءَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ).(594)
((آيا (نمى انديشيد) در رابطه با كسى كه (ارميا يا عزير پيامبر) مرور كرد به يك قريه و آبادى كه ديوارهاى آن به روى سقفهاى خانه ها فرو ريخته بود (و ساكنين آن همه مرده بودند) با خودش گفت : خداوند چگونه اين مردگان را بعد از مرگ زنده خواهد كرد (و اين گفتار به خاطر عجز از معرفت يا بيشتر شدن بينش و تفكر الهى او بود، نه انكار بعث و انكار زنده شدن اموات ) پس خداوند متعال او را يكصد سال ميراند، بعد خداوند او را زنده نموده از او (به طريق وحى يا الهام ) پرسيد، چه مدتى در اينجا درنگ كردى ؟ گفت : ((يك روز؛ يا بخشى از يك روز.)) فرمود: ((نه ، بلكه يكصد سال درنگ كردى ! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى ، با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته است ! (خدايى كه يك چنين موادّ فاسد شدنى را در طول اين مدت ، حفظ كرده ، بر همه چيز قادراست !) ولى به الاغ خودنگاه كن (كه چگونه ازهم متلاشى شده ! اين زنده شدن تو پس از مرگ ، هم براى اطمينان خاطر توست ، و هم ) براى اينكه تو را نشانه اى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم . (اكنون ) به استخوانها (ىِ مركب سوارىِ خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته ، به هم پيوند مى دهيم ، و گوشت بر آن مى پوشانيم ! هنگامى كه (اين حقايق ) بر او آشكار شد، گفت : ((مى دانم خدا بر هر كارى توانا است .))
5 - (... وَاءُحْىِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ ...)(595) خداوند از معجزات حضرت عيسى خبر داده ، مى فرمايد: ((به او قدرتى عطا كرديم كه به اذن خدا مردگان را زنده مى نمود)).
پس از اثبات امكان و بلكه وقوع ((رجعت )) مى پردازيم به بيان ادله اى كه بر اثبات رجعت در امت اسلام دلالت مى كند:
1 - شما در آيات فوق الذكر خوانديد كه رجعت در امتهاى گذشته واقع شده و غير قابل انكار است . روايتى را فريقين در كتب حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل نموده اند كه آن حضرت فرمود:
((والذى نفسى بيده لتركبنّ سنن من كان قبلكم حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة ، حتى لاتخطئون طريقهم و لا يخطئون سنن بنى اسرائيل ؛(596) به آن خدايى كه نفس من در قبضه قدرت اوست كه سنتهاى امتهاى گذشته بر شما نيز جارى خواهد شد بدون كوچكترين تفاوتى ، طورى كه تخطى از طريقه آنان نكنيد و تخطى از سنن بنى اسرائيل هم بر شما واقع نشود)).
ابن اثير بعد از نقل روايت فوق الذكر در رابطه با معناى ((قذه به قذه )) مى گويد: اين مثل در جايى گفته مى شود كه دو چيز از هر جهت مساوى بوده و تفاوت نداشته باشند.
همچنين روايت فوق الذكر، در صحيح بخارى به دو طريق و با اختلاف كمى در لفظ (كتاب اعتصام به كتاب و سنت ، باب قول النبى صلّى اللّه عليه و آله لتتبعن سنن من كان قبلكم ) نيز نقل شده است .
اگر انسان با انصافى كه تعصب دروازه حقيقت را به روى او نبسته باشد، اين حديث را كنار آيات كريمه اى كه از وقوع رجعت در امم سابقه خبر مى دادند، بگذارد، نتيجه خواهد گرفت كه اين سنت الهى در اسلام نيز هست و مسلّماً عده اى قبل از وقوع قيامت دوباره زنده شده به دنيا باز خواهند گشت .
2 - (وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ اءُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بَِايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ)(597) ؛ ((و (به خاطر آور) روزى را كه ما از هر امّتى ، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ، و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند)).
چون مسلّم است كه در روز قيامت ، همه خلق اولين و آخرين محشور مى شوند به طورى كه احدى باقى نخواهد ماند؛ چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الاَْرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ اءَحَدًا)(598) ؛ ((و (به خاطر بياور) روزى را كه كوهها را از جايشان حركت مى دهيم و زمين را آشكار (و مسطح ) مى بينى و همه آنان [انسانها] را بر مى انگيزيم ، و احدى از ايشان را فروگذار نخواهيم كرد)) .
معلوم مى شود كه حشر جماعتى از هر امتى مربوط به قيامت نبوده و بعد از قيامت هم بى معنا خواهد بود؛ زيرا همه محشورند، پس صد در صد اين حشر بايد قبل از قيامت باشد.
تنها چيزى كه هست ، در آيه فوق تصريح به حشر تكذيب كنندگان شده و از رجعت صلحا، چيزى بيان نشده است . ولكن چون مهم اثبات رجعت در اين امت مى باشد اصل عقيده به رجعت ، با همين مقدار نيز ثابت مى شود و اما در رابطه با حشر صلحا، قبل از قيامت بايد به رواياتى كه از منابع وحى الهى ، يعنى اهل بيت عليهم السّلام رسيده است مراجعه شود.
3 - رواياتى كه از طريق اهل بيت عليهم السّلام در تفسير آيه فوق و آيات ديگرى كه مربرط به رجعت است وارد شده و از نظر كثرت در حدّ تواتر است و هر انسان با انصاف و خالى از تعصب وقتى آن روايات را ببيند يقيناً به رجعت اذعان خواهد كرد.
نا گفته نماند كه بعضى از نا آگاهان و كج انديشان اشكالاتى بر مسأ له رجعت كرده اند، چون هر انسان داراى فكر و عقل ، نادرستى آن اشكالات را مى داند، لذا از ذكر اشكالها و جواب دادن به آن خوددارى گرديد.

next page

fehrest page

back page