next page

fehrest page

back page

پيدايش تشيّع در زمان رسول اكرم (ص )
وقتى به گذشته و تاريخ مراجعه مى كنيم و روايات صادره از حضرت رسول بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله را مورد مطالعه قرار مى دهيم ، مى بينيم كه بذر ((مكتب تشيّع )) در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و با دست خود آن حضرت افشانده شده است . و اينك چند روايت از كتب معتبره اهل سنّت :
1 - حاكم در مستدرك به سندش از حنش كنانى نقل مى كند كه : ((سمعت اباذر يقول وهو آخذ بباب الكعبة ، ايها الناس من عرفنى ، فانا من عرفتم ومن انكرنى ، فانا ابوذر، سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : مثل اهل بيتى ، مثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلّف عنها غرق ))(207) ؛ ((شنيدم از ابوذر در حالى كه در كعبه را گرفته بود مى گفت : اى مردم ! هر كه مرا مى شناسد، پس من همانى هستم كه مى شناسيد و هر كه مرا نمى شناسد من ابوذر هستم ، شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود: اهل بيت من همانند كشتى نوح هستند، هر كس كه به اهل بيت من تمسّك جويد، نجات مى يابد و هر كس كه از اهل بيت من دورى كند، در بحر ضلالت و گمراهى غرق خواهد شد)).
حاكم بعد از نقل اين حديث مى گويد: ((اين حديث به شرط مسلم صحيح است )).(208)
هيثمى در مجمع الزوايد روايت فوق را با اين لفظ نقل مى كند: ((عن ابى سعيد الخدرى قال سمعت النبى صلّى اللّه عليه و آله يقول : انما مثل اهل بيتى فيكم كسفينة النوح ، من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق وانما مثل اهل بيتى فيكم ، مثل باب حطة فى بنى اسرائيل ، من دخله ، غفرله )).(209)
((از ابو سعيد خدرى روايت شده است كه گفت : شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: اهل بيت من ، در ميان شما امت ، همانند كشتى نوح هستند، هر كس به آنها بپيوندد اهل نجات بوده و هر كس از آنها تخلف كند، هلاك خواهد شد. اهل بيت من در ميان شما همانند باب حطه (210) در بنى اسرائيل اند، هر كه از طريق ايشان به سوى خدا برود، غفران و رحمت الهى نصيبش مى گردد)).
محبّ طبرى روايتى را مطابق مضامين روايات فوق در ذخائر العقبى از على عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: ((قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : مثل اهل بيتى ، كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تعلق بها فاز و من تخلّف عنها زجّ فى النار))(211) ؛ ((پيامبر فرمود: اهل بيت من همانند كشتى نوح هستند هر كس به آنان بپيوندد و متعلق به آنان شود، اهل نجات است و به فوز و سعادت خواهد رسيد و هر كس تخلّف از آنان نمايد، به سوى آتش پرتاب خواهد شد)).
اگر كسى با چشم انصاف و حقيقت بين به اين حديث شريف كه از طرق مختلف و با اسانيد متعدده در كتب برادران اهل سنت ما نقل شده و همه بر آن مهر صحّت زده اند نگاه كند، آيا غير از لزوم پيروى از اهل بيت در تمام امور دينى و دنيايى ، چيز ديگرى از آن استفاده خواهد كرد؟ آيا اين بهترين دليل و گواه بر پيدايش ‍ ((مكتب تشيّع )) در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نخواهد بود؟
2 - حاكم در مستدرك ، به سند خودش از ابوذر روايت مى كند كه : ((قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : من اطاعنى فقد اطاع اللّه ومن عصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع علّيا فقد اطاعنى و من عصى عليا فقد عصانى وقال الحاكم : هذا حديث صحيح الاسناد))(212) ؛ ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس از من اطاعت كند، از خدا اطاعت نموده و هر كس مرا مخالفت و نافرمانى كند، خداوند را نافرمانى نموده است ، هر كس على را اطاعت كند، مرا اطاعت كرده و هر كس على را نافرمانى كند، مرا نافرمانى نموده است ، بعد حاكم مى گويد: اين حديث صحيح الاسناد است )).
محب طبرى نيز روايت فوق را با كمى اختلاف در لفظ، در كتاب الرياض النضره (213) نقل نموده و مى گويد: ((حديث را ابوبكر اسماعيلى در معجمش و خجندى نيز روايت نموده اند)).
اين حديث شريف ، كاملا دلالت دارد بر وجوب پيروى از على عليه السّلام و حرمت مخالفت با آن حضرت ؛ زيرا نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله مخالفت با او را عين مخالفت با خود و مخالفت با خود را عين مخالفت با خداوند دانسته است ، همان طورى كه اطاعت از او را عين اطاعت از خود و اطاعت از خود را عين اطاعت از خداوند دانسته است . پس در نتيجه مطيع على عليه السّلام مطيع خداوند است و كسى كه او را نافرمانى كند، درست مثل كسى است كه خداوند را نافرمانى نموده است .
بنابراين ، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به هر چه ما را امر مى كند، بايد آن را بپذيريم و از هر چه ما را نهى مى كند، بايد از آن اجتناب و دورى نماييم . واين خود تدوين ((مكتب تشيّع )) است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين صورت براى مردم بيان نموده است .
3 - ترمذى در صحيح ، حديثى را مسندا از على عليه السّلام نقل مى كند كه در آن آمده است : ((قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : رحم اللّه عليّا، اللهم ادر الحق معه حيث مادار))(214) ؛ ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: رحمت خداوند بر على باد! پروردگارا! هميشه حق را با على قرار بده ، هر جا كه باشد)).
حديث را حاكم نيز(215) نقل نموده و مى گويد حديث به شرط مسلم صحيح است .
فخر رازى در تفسير كبير در اينكه آيا جهر به ((بسمله )) جايز است يا خير؟ چنين مى گويد: ((ان على بن ابى طالب رضى اللّه عنه كان يجهر بالتسمية ، فقد ثبت بالتواتر ومن اقتدى فى دينه ، بعلى بن ابى طالب ، فقد اهتدى والدليل عليه قوله صلّى اللّه عليه و آله ، اللهم ادر الحق مع على حيث مادار))(216) ؛ ((على بن ابى طالب عليه السّلام بسم اللّه الرحمن الرحيم را در نماز به جهر قرائت مى كرد و اين مطلب متواتر است و ثابت ، و كسى كه در دين خودش به على عليه السّلام اقتدا كند، حتما هدايت شده است . دليل بر اين مطلب ، حديث شريف منقول از پيامبر است كه فرمود: پروردگارا! حق را با على قرار بده ، هر جا كه باشد)).
وى مى افزايد: ((ومن اتخذ عليا اماما لدينه ، فقد استمسك بالعروة الوثقى فى دينه و نفسه ))(217) ؛ ((كسى كه على عليه السّلام را در مسائل دينى و احكام شرعى امام انتخاب كند و مطابق گفتار و كردار آن حضرت عمل نمايد، پس تمسك نموده است هم در دينش و هم در نفسش به عروه وثقى و طناب محكم الهى كه پاره نمى شود)).
4 - خطيب بغدادى در تاريخ بغداد از ابى ثابت ، آزاد شده ابوذر، از ام المؤ منين ام سلمه ، روايت مى كند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود: ((على مع الحق والحق مع على ولن يفترقا حتّى يردا على الحوض يوم القيامة ))(218) ؛ ((على عليه السّلام با حق و حق با على عليه السّلام هست و اين دو هميشه با هم اند و از هم جدا نخواهند شد تا نزد حوض كوثر به من ملحق شوند)).
اين فرمايش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گويا كنايه از اينكه تا دنيا باقى است على عليه السّلام مدار و محور حق هست و اگر كسى راهى غير از راه او رود يا حكمى بر خلاف حكم او دهد، مخالفت با او واجب است .
5 - حاكم در مستدرك از ابو سعيد تيمى ، از ابوثابت آزاد شده ابوذر از ام المؤ منين ، ام سلمه نقل مى كند كه : ((سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول : على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا حتى يردا على الحوض ))(219) ؛ ((شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: على با قرآن و قرآن با على است و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا نزد حوض كوثر به من ملحق گردند؛ يعنى اين دو هميشه باهم اند، پس ‍ بايد قرآن را از على آموخت و مقام على عليه السّلام را هم بايد از طريق قرآن شناخت )).(220)
مسلما آنچه از اين روايت هم استفاده مى شود، اين است كه اگر مى خواهيد قرآن را آن طور كه بايد درك كنيد، بدانيد كه علم آن نزد على عليه السّلام مى باشد، پس هر چه او از قرآن و در رابطه با معانى و تاءويل آن بگويد، بر گفته ديگران ترجيح داشته و واجب الاتباع است و اين ، درست همان چيزى است كه شيعيان به آن عمل مى كنند.
6 - سيوطى در تفسير الدر المنثور، در ذيل تفسير آيه مباركه (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اءُوْلََّئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ)(221) ؛ ((كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام مى دهند، بهترين افراد روى زمين هستند))، مى گويد: ((واخرج ابن عساكر عن جابر ابن عبداللّه قال : كنا عند النبى صلّى اللّه عليه و آله فاقبل على عليه السّلام فقال النبى صلّى اللّه عليه و آله والذى نفسى بيده انّ هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة ))(222) ؛ ((ابن عساكر از جابر بن عبداللّه روايت مى كند كه ما در خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم ، ديديم على عليه السّلام مى آيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: قسم به كسى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، اين شخص (على عليه السّلام ) و شيعيان او رستگارانند در روز قيامت )).
حديث فوق را مناوى به اين صورت كه : ((شيعة على عليه السّلام هم الفائزون (223) ؛ شيعيان على عليه السّلام رستگارانند)) و به اين صورت : ((على وشيعته هم الفائزون ؛ على عليه السّلام و شيعيان او رستگارانند))، روايت مى كند.
7 - ابن حجر در الصواعق المحرقة از ديلمى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه آن حضرت خطاب به على عليه السّلام فرمود: ((يا على ! ان اللّه قد غفر لك و لذريتك وولدك ولاهلك ولشيعتك ولمحبّى شيعتك ، فابشر فانك الانزع البطين ))(224) ؛ ((اى على ! به درستى كه خداوند آمرزيده است تو را و ذرّيه و فرزندان تو را و اهلت را وشيعيانت را و دوستان شيعيانت را، پس بشارت باد تو را كه تو منزّه از شرك و مملوّ از علوم مختلفه هستى )).
دقت در اين روايات مى رساند كه لفظ شيعه ، اگر براى اتباع و پيروان اهل بيت عليهم السّلام عَلَم و نام شده است (يعنى اگر مطلق و بدون اضافه به كسى گفته شود، ذهن انصراف پيدا مى كند به سوى پيروان على عليه السّلام و ساير اهل بيت عليهم السّلام ، در حالى كه اگر مراد پيروان كس ‍ ديگرى باشد حتما بايد نام آن كس نيز به عنوان مضاف اليه ذكر شود) اين نامگذارى و شهرت ، در زمان خود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صورت گرفته است ، و حتى از مطالعه تاريخ معلوم مى شود كه بعضى از صحابه در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن ، به نام شيعيان على عليه السّلام ياد مى شده اند، مثل ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، عمار ياسر، مقداد و غير آنان .
8 - مسعودى شافعى در مروج الذهب ، از كتاب اخبار از عباس بن عبدالمطلب ، عموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه ما در خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم ، ديديم على عليه السّلام به طرف ما مى آيد، وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را ديد، چهره مباركش روشن و جبينش گشاده شد. عرض كردم : اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ! هر وقت چشم شما به صورت اين جوان (على عليه السّلام ) مى افتد، رنگ چهره شما روشن مى شود.
آن حضرت فرمود: ((اى عموى رسول خدا! به خدا قسم حبّ من نسبت به على ، بيش از اين حرفهاست ، هيچ پيامبرى مبعوث نشده ، مگر اينكه ذريّه و نسل او كه بعد از وى باقى مانده اند، از صلب خودش بوده ، اما ذريه من بعد از من ، از صلب على خواهد بود.
به درستى كه روز قيامت مردم خوانده مى شوند به اسمهاى خودشان و اسمهاى مادرانشان و اين ستر و پرده اى است از ناحيه خداوند ستّار براى آنان مگر على و شيعيان او؛ زيرا آنان به خاطر صحّت ولادت شان به اسمهاى خود و اسمهاى پدرانشان ، خوانده مى شوند)).(225)
اين روايت و نظاير آن كه در كتب معتبر اهل سنت ، با اسناد و طرق مختلف نقل شده اند، خود شاهدى واضح و گويا هستند بر اينكه ، بذر تشيّع توسط خود رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله ، در زمين پر بار اسلام افشانده شده است ، به اين معنا كه ((اسلام )) و((تشيع )) با هم بذر افشانى شده و در كنار هم رشد نموده اند.
گفته نشود كه مراد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از اين روايات كه به لفظ ((شيعه )) صادر شده است ، تمام كسانى هستند كه على عليه السّلام را دوست دارند و با او دشمنى نمى كنند؛ چنانكه بعضى چنين پنداشته اند؛ زيرا در آن صورت تعبير به لفظ شيعه درست نبود؛ چون همان طورى كه در ((بخش شيعه كيست ؟)) خواهد آمد، ((شيعه )) به معناى تابع و ((پيرو)) است ، نه محب و دوست ؛ و صرف دوست داشتن على عليه السّلام در صدق اين اسم بر او كافى نخواهد بود، بلكه بايد اقتدا و پيروى و التزام شخص به متابعت از آن حضرت محقق باشد، تا اين اسم بر او صدق كند.
البته نا گفته نماند كه يك عده از مغرضين و دشمنان اسلام و مسلمين كه در لباس اسلام و به نام مسلمان ، هميشه منتظر فرصت براى خرابكارى هستند و با ايجاد نفاق بين مسلمانان ، به اصطلاح معروف از ((آب گل آلود ماهى مى گيرند))، در امثال احاديث ذكر شده ، دستكارى نموده و با افزودن جملاتى به آن و نسبت دادن آن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خواسته اند بگويند كه مراد آن بزرگوار مذمت شيعه بوده ، نه مدح و بيان حقانيت آن .
به طور مثال از جمله كسانى كه دست به چنين كارى زده ، ((فضل بن غانم مروزى )) قاضى رى است كه در ذيل حديث ((انت و شيعتك فى الجنة ؛ تو وشيعيانت در بهشت هستيد)) افزوده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
اى على ! از كسانى كه تو را دوست دارند، طائفه اى هستند كه اسلام فقط بر سر زبانهاى آنهاست ، قرآن را مى خوانند، اما عمل به آن نمى كنند، آنها به نام ((رافضه )) ياد مى شوند و هر وقت با آنها رو به رو شدى ، جهاد كن ؛ زيرا آنان مشركند!!.(226)
ولى - بحمداللّه - هيچ كدام از حفاظ و دانشمندان اهل سنت اين شخص و احاديث او را قبول ندارند.
((شيخ الاسلام رازى )) از احمد بن حنبل نقل مى كند كه : ((چه كسى حديث او را قبول خواهد كرد؟)).(227)
((دار قطنى )) مى گويد: ((فضل بن غانم قوى نيست )).
((يحيى بن معين )) مى گويد: ((فضل بن غانم چيزى نيست ؛ يعنى حتى ارزش جرح را هم ندارد)).(228)
از همه مهمتر اينكه فضل بن غانم در كتب رجالى اهل تسنن متهم به فساد اخلاقى شده به حدى كه در رابطه با وى گفته شده است : ((او به پسر بچه ها علاقه وافرى داشت )).(229)
يكى ديگر از آن عده كه احاديث را دستكارى كرده ، ((سوار بن مصعب همدانى كوفى اعمى )) است .
يحيى بن معين مى گويد: ((سوار بن مصعب چيزى نيست )).
ابو داوود مى گويد: ((سوار بن مصعب مورد وثوق و اطمينان نيست )).
بخارى مى گويد: ((سوار بن مصعب حديثش مورد انكار است )).
ابو حاتم مى گويد: ((سوار بن مصعب متروك الحديث است )).
نسائى مى گويد: ((سوار بن مصعب مورد اطمينان نيست )).
حاكم مى گويد: ((سوار بن مصعب از اعمش و ابو خالد مطالب منكره را روايت نموده است )).(230)
احمد بن حنبل مى گويد: ((سوار بن مصعب متروك الحديث است )).(231)
همچنين از جمله آن عده كه به دستكارى احاديث پرداخته ، مى توان ((ابوجناب كلبى و سويد بن سعيد)) را نيز نام برد، ولى خوشبختانه حفاظ و دانشمندان اهل سنّت بر كذب آن دو و عدم قبول رواياتشان تصريح نموده اند؛ چنانكه بزرگان اهل سنت نيز جمله اضافه شده را جعلى دانسته اند.
از كسانى كه تصريح به اين مطلب نموده اند، مى توان ((على بن محمد شوكانى و ابن حجر و ابن تيميّه و خطيب بغدادى و سيوطى )) را نام برد.(232)
واضح و روشن است كه بسيارى از تبليغات سوء عليه شيعيان و مكتب تشيع از همين دروغها سرچشمه گرفته و متاءسفانه برادران اهل سنت ما نيز بدون تحقيق و تتبع و شناسايى راوى حديث ، هر چه را شنيده يا خوانده اند، به طور مسلّم و صحيح پذيرفته و بعد اينجا و آنجا نقل كرده اند. غافل از اينكه تهمت و افترا نسبت به يك مكتبى كه نهال آن با دست رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله در زمين اسلام غرس شده ، و توسط اهل بيت آن حضرت پاسدارى و آبيارى گرديده و در طول تاريخ توانسته است خودش را از شر حملات و تبليغات سوء و توطئه هاى شوم دشمنان از خدا بى خبرش ، حفظ و به حيات پر بار خويش ادامه بدهد، جز خيانت به اسلام و مسلمانان ، چيز ديگرى به حساب نخواهد آمد.
اگر برادران اهل سنت ما آنچه را از دروغها و تهمتها كه در رابطه با تشيّع يا شيعيان مى شنوند يا مى خوانند، فورا نپذيرفته بلكه اگر خود فرصت تحقيق و تتبع را نداشتند، بيايند و دوستانه با علماى تشيّع ، در ميان بگذارند و از آنها توضيح يا جواب بخواهند، يقينا خيلى از مطالبى را كه در نظر آنان نادرست است ، متوجه خواهند شد كه موافق قرآن و سنت بوده و هيچ گونه اشكالى شرعا و عقلا ندارد.
ولى متاءسفانه آنان بيشتر اوقات ، دورى اختيار مى كنند، وهمين دوريهاست كه بى خبريها را در پى خواهد داشت ، و بعد هم در اثر ناآشنايى و كمى محبت و احيانا نبودن آن ، نزاعها و درگيريها واختلاف به وجود خواهد آمد كه دواى درد همه اين موارد، فقط نزديك شدن به همديگر و مطلع شدن از حقيقت راه و روش همديگر است .
مرحوم والد ما آقاى حجت قدّس سرّه حكايت مى كردند كه در سالهاى نخستين كه به كابل آمده بودند و هر روز با تعدادى از علماى اهل سنت بحث و مناظره داشتند، يك روز يكى از علماى بزرگ آنان با تعدادى از شاگردانش وارد ((حسينيه چنداول )) شده و با ايشان در رابطه با بعضى از مطالب مشغول بحث و مناظره شد.
ايشان مى فرمود: از جمله ايرادات آن عالم سنى اين بود كه شما شيعيان بت پرست هستيد، براى اينكه سنگى را مقابل صورت خودتان گذاشته و به آن سجده مى كنيد.
مى فرمود: من گفتم اگر بنا باشد موقع سجده كردن هر چيزى كه مقابل صورت انسان قرار دارد و پيشانى برآن گذاشته مى شود، مورد پرستش قرار گيرد، شما هم با ما فرقى نداريد؛ چون بالا خره يا فرش يا حصير يا گليم يا خاك مقابل صورت شما نيز هست و بر آن سجده مى كنيد. وانگهى ما شيعيان سجده بر غير زمين و غير چيزى كه از زمين به وجود مى آيد را باطل مى دانيم و چون ((خاك كربلا)) از مقدس ترين خاكهاى عالم است ، آن را به صورت مهر درست نموده و به عنوان سجده گاه از آن استفاده مى كنيم ، نه به عنوان مسجود، تا اشكال بت پرست بودن بر ما وارد شود.
ايشان مى فرمود: در حين مباحثه ظهر شد و مولوى سنّى كه مقدارى نرمتر شده بود با ما به داخل مسجد آمد و در صف جماعت ايستاد.
يكى از فرّاشهاى حسينيه ، مهر بزرگى از تربت كربلا را مقابل او گذاشت ، من به شوخى گفتم ، مولوى صاحب روى مهر سجده نمى كند، مهر را بردار. عالم سنى گفت : ما روى خاك لندن هم سجده مى كنيم ، اينكه خاك كربلاست ؛ خاكى كه خون فرزند رسول خدا روى آن ريخته شده و متبرك است .
مى بينيد چند لحظه بحث دوستانه موجب مى شود كه حقيقت براى آن عالم سنّى روشن شود و با خودش بينديشد كه اگر سجده برخاك لندن مثلا جايز است ، بر تربت پاك و مطهر كربلاى معلّى به طريق اولى بايد جايز باشد.
از آنچه تا حال نوشته شد، اميدواريم كه حقيقت تشيّع و واقعيت اين مكتب براى برادران اهل سنت ما روشن شده باشد، و متوجه شده باشند كه تشيّع از بيرون اسلام ، به داخل آن سرايت نكرده ، بلكه مولود طبيعى اسلام است ؛ و اين مذهب از تمام مذاهب ديگر اسلام داراى قدمت بيشتر بلكه مقارن با ظهور اسلام به وجود آمده است ؛ زيرا پيروى از اهل بيت عليهم السّلام جزء دستور كار دين مقدس اسلام ، از اولين روزهاى ظهور آن بوده است .
مستشرقين و وارونه جلوه دادن تشيّع
ناگفته نماند كه يك عامل بسيار مهم ، در رابطه با وارونه جلوه دادن حقيقت تشيّع ، تبليغات سوء و نوشته هاى نا درست مستشرقين غربى بوده است ؛ به اين معنا كه وقتى اروپايى ها سرزمينهاى مشرق را مورد مطالعه قرار داده و متوجه شدند كه اين سرزمينها، پر از منابع سرشار طبيعى و خدادادى است ، و آب و هواى معتدل و مفيد و خاك حاصلخيز و مردان پُر كار و زحمت كش دارد، به فكر ((استعمار)) اين سرزمينها و سيطره داشتن بر آن افتادند.
اما مردم مشرق زمين عموما و مسلمانان خصوصا، به هيچ عنوان نمى توانستند زير بار بيگانگان رفته و سر تا پا تسليم آنان شوند؛ زيرا آداب و سنن و رسوم حاكم بر اين بخش از جهان از يك طرف ، و تعاليم حياتبخش اسلام كه به هيچ وجه اجازه نوكرى و مزدورى را به مسلمان نمى دهد، از طرف ديگر، مانع قبول سيطره و تسلط بيگانگان از سوى مسلمانان مى شد.
و لذا مى بينيد كه استعمارگران اروپايى و مبلغين تمدن آنها، در آفريقا و استراليا و در ميان مردمان بومى آمريكا و كانادا، بيشتر موفق بوده اند تا سرزمينهاى آسيا و مشرق زمين . بلكه در ميان مناطق ياد شده ، عده كثيرى ساليان متمادى معتقد بودند كه وضع حاكم برآنان خواسته خداوند بوده و مبارزه براى نجات از آن ، خلاف اراده او خواهد بود، و در نتيجه قبول مى كردند كه آنان برده باشند واروپائيان آقا!!
ولى در مشرق زمين و مخصوصا آسيا، اروپاييان از اين جهت شكست فاحش خورده ، و نتوانستند از راه آقايى و سرورى وارد محيط و اجتماع مسلمانان و ديگر شرقيان شوند. بنابراين ، به فكر چاره اى افتادند و تنها راه موفقيت را در ايجاد نفاق و اختلاف بين مردم يك كشور، يا يك منطقه ديدند، تقريبا اين راه تا حدودى برايشان موفقيت آميز هم بود.
آنان تا آنجا كه توانستند، اختلافات قومى و نژادى را دامن زده و موجب شدند كه كشورهاى مورد نظر آنها، يا تجزيه شده و به دو يا چند كشور تبديل شود و يا اينكه دچار تشتت و اختلاف و عدم ثبات گردد.
اما اروپاييان و مستشرقين آنها در ضمن كارهايى كه مى كردند، متوجه شدند كه يك عامل اساسى در اين نيمه از جهان وجود دارد كه مردم را از نفاق باز داشته و محورى براى اجتماع واتحاد مردم است ؛ سياه را با سفيد پيوند و فقير و غنى را در صف واحد قرار مى دهد، ضعيف و قوى را به يك نظر مى بيند و ارزش و بها را در تقوا و بندگى خداوند مى داند، نه در قوميت ، نام ، شهرت ، ثروت ، قدرت و امثال آن .
اروپاييان پس از تحقيق و تتبع دريافتند كه آن عامل اساسى كه نقش محورى دارد، دين وارزشهاى دينى است ، و اگر دين را از ميان شرقيان بيرون ببرند، در هر كارى موفق خواهند شد.
عقيده به دين و پايبندى به امور دينى كه در مشرق زمين بيشتر و مؤ ثرتر از غرب وجود داشت و سبب جذب قلوب مردم مى شد، بزرگترين مانع بر سر راه مستشرقين وغربى ها به حساب مى آمد. به همين لحاظ اروپاييان تصميم گرفتند كه گرايش دينى را در مشرق زمين يا بايد به طور كلى از بين ببرند و يا حداقل تضعيف نمايند تا بعد راهى براى نفوذ در ميان جوامع شرقى و در نهايت ((استعمار)) و ((استثمار)) آنها پيدا نمايند.
شما مى بينيد ماركس آلمانى ، ماركسيسم درست مى كند، اما پيروانش بيشتر آسيايى و شرقى هستند، تا اروپائى و غربى . فكر مى كنيد اين چيزى است كه خود به خود اتفاق افتاده است ؟ مسلما اين چنين نيست ، بلكه مؤ ثر در اين رابطه ، تبليغات اروپائى هاست كه منحصرا يا بيشتر از ديگر مناطق در اين محدوده صورت گرفته است ، تا بتواند ريشه دين و ديندارى را حتى اگر اديان ديگر مثل يهوديّت و مسيحيّت هم باشد، از بيخ و بن بكند و در نتيجه ، عاملى كه سبب همدلى و همزبانى و تقويت روحى اين مردم مى گردد، در ميان آنها وجود نداشته باشد.
متاءسفانه ، اديان ديگر مقاومت چندانى در برابر تبليغات ضد دينى غربيها نكردند، بلكه در عوض يا سكوت اختيار نموده و يا اينكه روش ضد دينى آنان را تاءييد كردند. ولى خوشبختانه دين مقدس اسلام كه به صراحت لهجه اعلام مى كند: (... لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَفِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً )(233) ؛ ((خداوند هرگز براى كافرين راهى جهت سيطره بر مؤ منين قرار نداده است )). (وَلاَ تَهِنُواْ وَلاَ تَحْزَنُواْ وَاءَنتُمُ الاَْعْلَوْنَ إِنْ كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)(234) ؛ ((احساس ضعف و سستى نكنيد (و به خاطر بعضى از مشكلات ) محزون نباشيد، شما بالاتر از همه هستيد اگر مؤ من باشيد))، در برابر نقشه هاى شوم آنان ايستادگى نمود و مسلمين ، شعاير مذهبى خودشان را حفظ كردند. جمهوريهاى آزاد شده آسياى ميانه و مسلمانان آلبانى منطقه بالكان و مناطق ديگر، خود شاهد زنده اى بر اين مدعا مى باشد.
اينجا بود كه غربى ها وقتى متوجه شدند كه اصل دين را نمى توانند در جوامع اسلامى منزوى كنند، لذا به فكر ايجاد نفاق واختلاف بين مسلمانان افتادند و مؤ ثرترين عامل براى اين هدف ، مسائل و اختلافات مذهبى را يافتند و تقريبا تا حدودى ، موفق هم شدند.
امروزه گر چه از نظر ظاهرى ، در خيلى از كشور هاى اسلامى ، افراد مسلمان ، دولت و حكومت را اداره مى نمايند و از مستشاران غربى و نمايندگان كشورهاى استعمارگر، به آن صورت خبرى نيست ، ولى با دقت معلوم مى شود كه استعمار غرب ، فقط چهره عوض نموده و اين بار نه از طريق زر و زور، بلكه از طريق حيله و تزوير و دايه دلسوزتر از مادر، وارد جنگ با ارزشها و معيارهاى اسلامى شده است ؛ و به همين جهت هم مى توان گفت كه حاكم مطلق در اكثر كشورهاى اسلامى آنها هستند و حرف اول را آنها مى زنند، فرهنگهاى وارداتى آنها خيلى از جوانها و ميان سالها را از فرهنگ اصيل اسلامى دور نموده و مدها و بى بند و بارى ناشى از بى دينى غربى ، در خيلى از جوامع اسلامى به چشم مى خورد. تمام اين مسائل و قضايا ناشى از سيطره ((استعمار غرب )) بر جوامع اسلامى است كه از طريق ايجاد اختلاف بين مسلمانان تحقق پيدا كرده است .
غربى ها دريافتند كه اگر مطالبى را به بعضى از مذاهب نسبت داده ، حقايق بعضى از مذاهب را وارونه جلوه دهند، دروغها بسازند و به نام مذهب يا مذاهبى بين مسلمانان پخش نمايند، مى توانند مسلمانان را عليه همديگر وادار به جنگ نمايند، همين كار را هم كردند و تقريبا نتيجه هم گرفتند و متاءسفانه بعضى از افراد نا آگاه و جاهل نيز فهيمده يا نفهميده ، راه آنها را دنبال نمودند.
مستشرقين و غربى ها براى پياده كردن اين نقشه شوم خود، بيشترين تهمتها و افتراها را متوجه مكتب پر بار تشيّع ساختند و اين كار به خاطر دو جهت بود:
1 - متهم نمودن مكتب تسنن و نسبت دادن بعضى از خرافات به آنان ، مورد قبول پيروان مكتب تشيّع واقع نمى شد، براى اينكه شيعيان تابع دليل و برهانند و حرفى را بدون دليل از كسى نمى پذيرند.
وانگهى براى اثبات مذهب خود هم ، نيازى به جمع آورى دروغها و افتراها ندارند؛ زيرا براى اثبات مذهب ، ادله و براهين زيادى از عقل و نقل در دست آنان موجود هست . كتب روايى و مجاميع حديثى اهل تسنن پُر است از روايات و احاديثى كه دال بر درست بودن و حقانيت ((مكتب تشيّع )) بوده و اين مكتب را نه تنها جداى از اسلام ، بلكه ((عين اسلام )) معرفى مى كند.
2 - چون معمولا جمعيت تشيّع در عالم اسلام كمتر از جمعيت تسنن است و در اكثر كشورهاى اسلامى هم قدرت سياسى در دست تشيّع نيست ، بنابراين ، تحريك پيروان مذهب تسنن عليه تشيع بيشتر اثر خواهد داشت تا تحريك پيروان مكتب تشيّع عليه تسنن .
براى اثبات اين مدعا، خوب است مطالبى را به عنوان خلاصه از كتاب ((الامام الصادق و المذاهب الاربعة ))، تأ ليف عالم بزرگوار عراقى ، آقاى ((اسد حيدر)) ذكر نماييم .
شما مى بينيد يك نفر مسيحى و مستشرق غربى به نام ((ولهوسن )) مى آيد و تاريخ تشيع را مورد بررسى قرار داده و حكم مى كند كه تشيع از اسلام خارج و از افكار يك نفر يهودى سرچشمه گرفته است ! در حالى كه آن مسيحى مستشرق ، مثلا از اسلام چه مى داند و در رابطه با تشيّع تا چه حدودى تحقيق نموده است ، معلوم نيست .
يا اينكه مستشرق ديگرى به نام ((بارون )) مى گويد: ((تشيّع فارس يا غير عرب بيشتر روى تعصب است نه تدين ؛ زيرا امام حسين عليه السّلام داماد آنها بوده و امام زين العابدين عليه السّلام از دختر يزدجرد، آخرين پادشاه ساسانى به دنيا آمده است ، بخاطر همين مسلمانان فارسى زبان از تشيّع حمايت نموده آن را به عنوان مذهبى ، پذيرفتند!!)).
متاءسفانه بعضى از مؤ لفين اهل تسنن هم بدون تفكر و تدبر، اين نظريه را قبول و روى آن پافشارى زيادى كردند. مثل آقاى احمد امين در كتاب فجر الاسلام و دكتر حسن ابراهيم در كتاب تاريخ سياسى اسلام و شيخ محمد ابوزهو در كتاب الحديث والمحدثون و مصطفى شكعه در كتاب اسلام بدون مذاهب و غير آنها در كتابهاى ديگر.
در حالى كه تنها امام حسين عليه السّلام داماد خانواده ساسانى و فارسى زبانان نبوده ، بلكه طبق نقل ابن خلكان در وفيات الاعيان (235) سه دختر از يزد جرد، در زمان خلافت عمر بن خطاب (236) به اسارت مسلمين درآمدند. على عليه السّلام آنها را خريدارى نموده ، يكى را براى امام حسين عليه السّلام و ديگرى را براى محمد بن ابى بكر و سومى را براى عبداللّه بن عمر تزويج نمود كه در نتيجه از امام حسين عليه السّلام ، امام زين العابدين عليه السّلام و از محمد بن ابى بكر، قاسم و از عبداللّه بن عمر، سالم به دنيا آمد. آن وقت چگونه مى شود تصور كرد كه فارسى زبانها يكى از دامادهاى خودشان را مورد نصرت و يارى قرار داده و نسبت به او تعصب پيدا كردند؟ و دوتاى ديگر را يارى و كمك ننمودند؟!!
چرا مردم فارس امام زين العابدين را امام دانسته و به نصرتش شتافتند، اما سالم را كه با پدرش عبداللّه بن عمر، جزء انصار دولت بنى اميه بودند، يارى و حمايت نكردند؟ آيا در بلاد عرب ، چه چيزى موجب ترويج و گسترش مكتب تشيّع شد، در هند و پاكستان چه عاملى مردم را به سوى تشيّع جذب كرد؟ آنان كه فارس نبودند، تا علقه مصاهرت با اهل بيت داشته باشند.
از طرف ديگر، انتشار و پيشرفت مذهب حنفى در بلاد غير عرب بيشتر از مذاهب ديگر است ، آيااين پيشرفت روى تعصب است نه تدين ؟ چون ابوحنيفه ، غير عرب و طبق نقل مورخين و ارباب تراجم ، اهل كابل بوده است .(237)
آيا ممكن است كسى ملتزم شود كه اسلام عربها روى تعصب است نه تدين ؟ چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرب بوده و از ميان آنها برخاسته است .(238)
مسلما گفته هاى مستشرقين و پيروى يك عده متعصب كوته فكر، هيچ گونه پايه و اساس درستى ندارد، مخصوصا با رواياتى كه نقل شد و ثابت گرديد كه پيدايش تشيّع همزمان با پيدايش اسلام است ؛ چونكه تشيّع عين اسلام است و اولين مبلغ اين مكتب ، شخص پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، ولى آنچه را كه بايد به عنوان تأ سف گفت و نوشت ، تاءثير اين تبليغات سوء در ميان جوامع اسلامى است ؛ مثلا: تنها در پاكستان در هر سال صدها نفر مسلمان به خاطر نفاق و فرقه گرايى جانشان را از دست مى دهند.
در خيلى از بلاد اسلامى ، ((وهابيت )) اين مكتب پوچ و خرافى كه جز وسيله و ابزارى در دست دشمنان اسلام چيز ديگرى نيست ، حكم تكفير و جواز و بلكه وجوب قتل ديگر مسلمانان را صادر مى كند، و يك عده انسان طمّاع دنياپرست نيز به خاطر منافع مادى ، دنبال آن راه مى افتند.
در افغانستان ، الا ن چندين سال است كه آتش جنگ خانمانسور داخلى شعله ور است و يك جهت عمده در برپايى اين جنگها اختلافات مذهبى است . و اخيرا هم شنيده مى شود كه در كابل و بعضى از شهرهاى افغانستان و حتى در ميان افغانى هاى مقيم پاكستان و اروپا و آمريكا، جزوات و كتابهايى پخش و منتشر مى شود، كه بدگويى و تهمت عليه شيعيان در آنها نوشته شده است .
مسلما مؤ لفان و ناشران اين قبيل جزوات ، با يك تير دو نشان مى زنند، هم احساسات مذهبى شيعيان را جريحه دار مى كنند، و هم برادران اهل تسنن ما را نسبت به مكتب تشيع و پيروان آن بدبين مى سازند.
اين صنف از نويسندگان ، هدفشان تعالى اسلام ومسلمين نيست ، آنان مى خواهند اسلام را از بين ببرند، نه طرفدار اهل تسنن هستند و نه تنها دشمن شيعه ، بلكه آنها دشمن اسلام و مسلمانان به طور مطلق واعم هستند و راه نابودى اسلام را در ايجاد نفاق و توسعه دادن اختلافات مذهبى مى دانند.
بخش دوّم : شيعه كيست ؟
فصل اوّل : شناخت شيعه
معناى شيعه
ابتدا ((شيعه )) را از نظر لغت و اصطلاح معنا مى كنيم تا برسيم به خصوصيات آن كه در آينده متعرض مى شويم . در لغت كلمه ((شيعه )) را به اتباع و پيروان شخص اطلاق مى كنند.
صاحب قاموس مى گويد: ((شيعة الرجل (بالكسر) اتباعه وانصاره (239) ؛ يعنى شيعه شخصى ، عبارت است از اتباع و پيروان وانصار آن شخص )).
راغب نيز شيعه را به همين معنا حمل مى نمايد.(240)
فيومى نيز مى گويد: ((الشيعة الاتباع و الانصار(241) ؛ شيعه يعنى پيروان وياوران شخص )).
ابن منظور نيز مى گويد: ((الشيعة اتباع الرجل وانصاره (242) ؛ شيعه يعنى پيروان شخص و ياوران او)).
و به همين معنا حمل مى شود جمله معروف حضرت امام حُسين عليه السّلام خطاب به سپاه ابن زياد در روز عاشورا: ((ويحكم ! يا شيعة آل ابى سفيان ، ان لم يكن لكم دين وكنتم لا تخافون المعاد، فكونوا احرارا فى دنياكم ؛(243) واى به حال شما! اى پيروان و ياوران آل ابى سفيان ! اگر دين نداريد و از آخرت نمى ترسيد، لااقل در دنيا و زندگى دنيايى تان آزاده باشيد و حرّيت داشته باشيد)).
اما در اصطلاح ، لفظ ((شيعه )) اطلاق مى شود بر پيروان و دوستداران اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، طورى كه براى آنان عَلَم شده است ولذا تا اين كلمه بر زبان كسى جارى شود، ذهن مخاطب انصراف پيدا مى كند به سوى پيروان على عليه السّلام و فرزندان طاهر و معصوم آن حضرت .
ابن منظور مى گويد: ((وقد غلب هذا الاسم على من يتوالى عليّا و اهل بيته -رضوان اللّه عليهم اجمعين - حتّى صار لهم اسما خاصا، فاذا قيل : فلان من الشيعة ، عُرف انه منهم وفى مذهب الشيعة كذا اى عندهم ؛(244) اسم ((شيعه )) علم بالغلبه شده است براى كسانى كه دوستدار على واهل بيت آن حضرت عليهم السّلام هستند و اسم خاص ‍ براى آنان شده است . وقتى گفته شود فلانى شيعه است ؛ يعنى از دوستداران و پيروان اهل بيت عليهم السّلام ، است . و در مذهب شيعه چنين است ؛ يعنى پيروان اهل بيت عليهم السّلام چنين معتقدند)).
عين همين مطلب رافيروزآبادى درقاموس (245) وزبيدى در تاج العروس (246) وابن اثير در نهايه (247) بيان كرده اند.
بنابر اين ((شيعه )) به كسى گفته مى شود كه بعد از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به امامت ((ائمه اثناعشر)) معتقد باشد؛ و به تعبير ديگر، دين را در اصول و فروع از آنان فراگيرد، نه از كسان ديگر. واين بدان جهت است كه قرآن وسنت همچنانكه در بحثهاى سابق ، مواردى را متذكر شديم ، ما را به پيروى از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امر مى كند واهل بيت عليهم السّلام را ((كشتى نجات )) و باب حطه و امان امت و عروة الوثقايى كه انفصام ندارد و يكى از دو ((ثقل )) كه متمسك به آن دو گمراه نخواهد شد، معرفى مى نمايد. ما در بحثهاى آتيه مفصل در اين زمينه ها بحث خواهيم كرد.
از آنچه تاكنون گفته شد، معلوم مى شود كسانى كه به شيعيان مطالب نادرست را نسبت داده اند و آنان را متّهم به بعضى از امور شنيعه نموده اند، مثل اينكه شيعيان معتقد به خدا بودن امامان خود هستند، يا اينكه معتقد به نبوت حضرت على عليه السّلام مى باشند، يا مذهب آنان از يهوديت سرچشمه مى گيرد و... از روى نادانى و جهالت و عدم اطلاع از حقيقت و واقعيت سخن گفته اند و احيانا هم منشاء اين مطالب ، تعصب كور و قضاوت نابخردانه است كه انسان براى حفظ و صيانت از مذهب خودش ، ديگر مذاهب را از طريق متهم نمودن به مطالب پوچ و واهى ، بدنام مى نمايد تا در نتيجه مذهب خودش خوشنام باقى بماند. در حالى كه مكتب تشيع تنها مكتبى است كه در طول تاريخ با نادرستى ها مبارزه نموده و شيعيان تنها مسلمانانى هستند كه مطالب پوچ و غير منطقى را مردود دانسته و نپذيرفته اند.
ائمه معصومين عليهم السّلام طبق شواهد تاريخى موجود، در هر زمان و مكانى كه مى ديدند كس يا كسانى مى خواهند عقايد نادرست و خرافى را وارد اسلام نمايند، با جديت كامل در برابر آنان ايستاده و با ردّ مطالب نادرست آنان ، از حق و حقيقت دفاع مى نمودند.
قابل ذكر است كه بدترين نسبت و تهمتى كه در طول تاريخ به شيعيان از سوى مخالفان وارد شده است ، غلو و ملحق كردن فرق ضاله غُلات به آنان مى باشد كه بدون شك منشاء پيدايش اين تهمت و نسبت دادن گروهاى باطل به شيعيان ، سياستهاى حكام ظالم و خلفاى جورى است كه در زمان امامان دوازده گانه عليهم السّلام به ظلم و جنايت و عصيان و طغيان عليه همه ارزشهاى الهى و انسانى مشغول بودند. و چون معمولا اولين شورشها و انقلابها عليه آنان از طرف پيروان اهل بيت عليهم السّلام و با رهبرى فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله صورت مى گرفت ، خلفاى جور، اعم از اموى و عباسى به اين نتيجه رسيده بودند كه كارى انجام بدهند تا از نفوذ اهل بيت عليهم السّلام در ميان مسلمانان كاسته و پيروان آنان را منزوى نمايند و در نتيجه به مقاصد شوم واهداف پليد خود راحت و آسان نايل آيند.
بهترين عامل به نظر آنان ، متهم كردن اهل بيت عليهم السّلام و پيروان راستين آنها به غلو بود تا عقيده ساير مسلمانان نسبت به آنان ضعيف شده و شيعيان را افرادى ضعيف الايمان يا بى ايمان بشناسند و سخنها و كارهاى آنان را نيز موجب تخريب اسلام و هدم اساس دين بدانند تا از آنان دورى نموده و به هيچ عنوان حاضر نشوند با آنان مراودت و مصاحبت داشته باشند.
البته حكّام جور تا حدودى هم در اين كار موفق شدند و عده اى از مردم عوام را كه بدون تعقل و تفكر هر گفته اى را باور مى كنند و به هر سخن پوچى گوش فرا مى دهند، عليه شيعيان كه پيروان اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستند، تحريك نموده و ضربه هاى دردآورى بر آنان وارد نمودند.
آنچه گفتيم تنها مربوط به گذشته نيست ، بلكه هنوز هم عده اى پيدا مى شوند كه مطالب بيهوده و تهمتهاى نارواى آن دروغگويان بى خرد را باور نموده و حتى براى ردّ شيعيان و تكفير و تفسيق آنان كتابها مى نويسند، در حالى كه اگر كسى از روى انصاف و خالى از تعصب بخواهد متوجه حقيقت امر شود، بايد به كتب فقهى شيعيان مراجعه كند تا ببيند كه چگونه علماى بزرگوار شيعه در طول تاريخ ، غُلات را نجس و كافر خوانده ، و از جمله كفار و مشركين به حساب آورده اند.
همچنين انسانهاى محقق و با درايت ، وقتى به روايات وارده از ائمّه معصومين عليهم السّلام مراجعه كنند، متوجه مى شوند كه امامان بزرگوار شيعه ، هميشه متوجه اين حركت شوم سياسى بوده و با شدّت تمام با آن به مبارزه بر خاسته اند.
به طور مثال حضرت امام صادق عليه السّلام به ((مرازم )) كه يكى از اصحاب آن حضرت است ، فرمود: ((برو و به غلات بگو برگرديد به سوى خدا و توبه كنيد؛ زيرا شما فاسق وكافر و مشرك هستيد)).
باز به او فرمود: ((وقتى به كوفه رسيدى ، نزد بشار شعيرى كه يكى از غاليهاى آن زمان بوده ، برو و به او بگو جعفر بن محمد مى گويد اى كافر! اى فاسق ! من از تو بيزارم )).
مرازم مى گويد: ((وقتى به كوفه رسيدم و بشار شعيرى را ديدم ، فرمايش امام صادق عليه السّلام را به او ابلاغ نمودم ، ولى او بدون آنكه به روى خود بياورد (مثل اينكه از قبل به آنها گفته شده بود كه اگر ائمه از شما بيزارى جستند، شما بيزارى نجوييد و خودتان را به آنان متصل نموده و وانمود كنيد كه از آنان جدا نيستيد)، گفت : مولايم از من ياد نموده و براى من پيغام فرستاده است )).
مرازم مى گويد: ((به او گفتم بلى ، امام صادق عليه السّلام فرمود اى كافر! اى فاسق ! من از تو بيزارم ، وى باز بدون آنكه به ظاهر ناراحت شود با خوشحالى گفت : خداوند به تو جزاى خير دهد كه پيغام مولايم را به من رسانيدى )).(248)
شما را به خدا! آيا ممكن است در يك كشور اسلامى ، آن هم در زمانى قريب به عصر رسالت ، كسانى از مسير اصلى اسلام خارج شوند و ادعا نمايند كه كس يا كسانى خدا هستند و در اين راستا، تبليغات گسترده اى هم داشته باشند، اما هيچ كس به آنان چيزى نگويد و هيچ قاضى و محكمه اى آنان را احضار نكند و مورد باز خواست قرار ندهد، مگر اينكه پشتوانه سياسى قوى و محكم داشته و از طرف قدرت يا قدرتهايى ، مورد حمايت قرار گرفته باشند؟
همين ((بشار شعيرى )) روزى خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد، حضرت تا او را ديد فرمود: ((از نزد من بيرون برو، خداوند تو را لعنت كند، به خدا قسم ! سقفى پيدا نخواهد شد كه بر سر من و تو سايه بيندازد))، كنايه از اينكه با تو زير يك سقف نخواهم نشست و هيچ گونه آشنايى و صحبتى با تو نخواهم داشت .
وقتى هم كه وى از محضر امام صادق عليه السّلام خارج شد، حضرت فرمود: ((واى بر او! خداوند هيچ كس را به اندازه اين فاجر، حقير و خوار نكرده است ، به درستى كه او شيطان پسر شيطان است ، هدف او اغواى شيعيان و اصحاب من است ، پس از او دورى كنيد و حاضر به غايب اطلاع بدهد كه من (امام صادق ) بنده خدا و فرزند كنيز خدا هستم ، من از اصلاب به ارحام منتقل شده و به دنيا آمده و روزى هم از دنيا رفته و روزى هم برانگيخته شده و مورد سؤ ال قرار مى گيرم )).(249)
همچنين حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام به يكى از دوستان خود به نام ((محمَّد)) نوشت : ((من از ابن نصير فهرى و ابن باباى قمى ، به سوى خدا بيزارى مى جويم ، پس تو هم از آن دو بيزارى بجوى . من تو و جميع شيعيانم را از اين دو شخص برحذر داشته و به شما مى گويم كه من اين دو نفر را لعن كرده ام ، خداوند آن دو را لعنت كند، ابن بابا گمان مى كند كه من او را به عنوان پيامبر مبعوث نموده ام ، خداوند او را لعنت نمايد، شيطان بر او تسلّط يافته و او را به گمراهى كشانيده است ، پس خداوند لعنت كند كسى را كه از او حرف شنوى كند، اى محمّد! اگر دستت به او رسيد، سرش را از بدنش جدا كن )).(250)
آيا با وجود اين گونه روايات براى سركوبى غُلات و نفى انديشه غلط آنها، ممكن است شيعيان غلو نموده و چيزى را كه امامان آنها سركوب كرده اند، پذيرا شوند؟
چگونه ممكن است شيعيان معتقد به اين عقيده باشند در حالى كه تمام جزئيات دين را از شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و از طريق ائمه اطهار عليهم السّلام ، يعنى على عليه السّلام و يازده فرزند بزرگوارش به دست آورده اند.
پس از توضيح اين مبحث اينك لازم است براى روشن شدن حقيقت ، خصوصيات و ويژگيهاى ((شيعه )) مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

next page

fehrest page

back page