next page

fehrest page

back page

دين را بايد از پيامبر(ص ) فرا گرفت
طبق نصوص قرآن كريم ، انسان مسلمان مكلّف است آنچه را پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از طريق وحى به دست آورده و به مردم به عنوان دين معرفى و ابلاغ نموده است ، پذيرفته و به آن عمل نمايد. از باب نمونه چند آيه از قرآن كريم را كه دالّ بر همين معناست ، به عنوان شاهد ذكر مى نماييم :
1 - (... مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ ...)(251) ؛ ((هر چه را پيامبر براى شما آورده است ، بپذيريد و از هر چيزى كه شما را باز داشته ، دورى كنيد)).
در اين آيه مباركه كاملا تصريح شده است كه دين فقط بايد از شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گرفته شود و ديگران حق ندارند بدون اينكه چيزى را از آن بزرگوار شنيده باشند، آن را به عنوان دين به خورد مردم بدهند؛ چون طبق نص ‍ قرآن كريم : (إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَمُ ...)(252) ؛ ((دين در نزد خداوند اسلام است )).
و اين دين هم فقط براى شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جانب خداوند آمده است ، نه براى كس يا كسان ديگر. و براى اينكه كاملا متوجه شويم كه هر چه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى گويد، از جانب خداوند است بايد گوش جان به كلام ((وحى )) كه در باره پيامبر مى فرمايد: (وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىَّ# إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى )(253) ؛ ((پيامبر هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد هر چه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست )).
2 - (هُوَ الَّذِىَّ اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ ...)(254) ؛ ((او كسى است كه رسولش را با هدايت و دين حق ارسال نمود؛ (يعنى دين فقط بر او وحى شده و بايد هم از او گرفته شود)).
3 - (وَاءَطِيعُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)(255) ؛ ((از خداوند و پيامبر، اطاعت كنيد تا مورد رحمت خداوند متعال قرار بگيريد))؛ يعنى اطاعت در درجه اول بايد از خداوند باشد و در درجه دوّم ، بايد مردم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اطاعت نمايند.
معلوم است كه اطاعت از خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فقط در امور خاصى نيست ، بلكه در تمام شؤ ون زندگى بايد اين اطاعت وجود داشته باشد و اين جز ديانت چيز ديگرى نخواهد بود.
4 - (... مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا)(256) ؛ ((ما هرگز (قومى ) را مورد عذاب قرار نخواهيم داد، مگر (آنكه ) با فرستادن پيامبرى ، (حجّت را بر آنان تمام كرده باشيم )).
مستفاد از آيه مباركه ، حرمت مخالفت رسول است به اين معنا كه مخالفت غير رسول اگر منتهى به مخالفت رسول نباشد، موجب عذاب نخواهد بود.
5 - (وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَلِدًا فِيهَا...)(257) ؛ ((و آن كسى كه خدا و رسول او را نافرمانى نموده و از حدودى (كه خداوند براى انسان معين كرده است ) تجاوز كند، خداوند او را داخل آتش (جهنم برده ) و براى هميشه معذب خواهد بود)).
6 - (يََّاءَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ...)(258) ؛ ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چيزى را بر خدا و رسولش مقدّم نشمريد! (بر خدا و رسول او پيشى نگيريد))؛ يعنى از پيش خودتان و مطابق سليقه هاى شخصى ، حكمى يا احكامى صادر نكنيد، بلكه امر جعل و تشريع را به خدا و پيامبرش واگذار نماييد.
اين آيات و ده ها آيه ديگر در قرآن كريم ، ما را امر مى كند كه دين را فقط از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اخذ كنيم و اگر از غير پيامبر چيزى را شنيديم و آن را مخالف سنت رسول خدا يافتيم ، بر ما واجب است كه با آن مخالفت نموده و از پذيرش آن خود دارى نماييم .
راه به دست آوردن سنّت پيامبر (ص )
مسلّم است كه عمل به دستورات دين مقدس اسلام مختص به دوران پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله نبوده ، بلكه تا روز قيامت ادامه خواهد داشت .
مسلمانان صدر اسلام چون با حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله معاصر بودند، احكام را از خود آن حضرت گرفته و به آن عمل مى كردند. اما بعد از رحلت آن بزرگوار، وظيفه چه خواهد بود؟ آيا دين هم با رفتن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از ميان مى رود، يا باقى مى ماند؟
و در صورت بقا، آيا مى توان از هر كسى احكام دين را فرا گرفت و به هر گفته اى همان ارزش و اعتبار گفته هاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را داد؟ و آيا آيه مباركه (...مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...)(259) مخصوص همانهايى است كه شخص آن حضرت را ملاقات مى كردند؟
هرگز! بلكه آيندگان همان وظيفه گذشتگان را دارند و كسانى كه پيامبر را نديده اند با كسانى كه آن حضرت را زيارت نموده اند، همه موظفند دين و عقايد دينى را از او بياموزند و بس . منتها چون بعد از رحلت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، امكان آموختن دين و احكام آن از خود آن بزرگوار وجود ندارد، پس بايد دنبال كسانى رفت كه دين را به معناى واقعى آن ، از آن حضرت فرا گرفته و عالم به تمام كليّات و جزئيات آن هستند و بدون كم و زياد هم به ديگران تحويل مى دهند؛ زيرا در اين صورت است كه مسلمانان عصرهاى بعد از عصر رسالت مى توانند مطمئن شوند كه به آيه مباركه (... مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ...) عمل كرده اند.
اگر مسلمانان با ديد بدون تعصب اين مطلب را مورد بررسى قرار بدهند متوجه خواهند شد، تنها كسى كه تمام جزئيات دين را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در زمان حيات آن حضرت ، اخذ نموده و از همه بيشتر مورد اعتماد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده ، على بن ابى طالب عليه السّلام است . واين موضوع را از رواياتى كه در مجاميع حديثى اهل سنت ، در رابطه با مقام و منزلت آن حضرت نقل شده است ، مى توان استفاده كرد.
ترمذى در صحيح ، از عمران بن حصين نقل مى كند كه پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله لشكرى را تحت فرماندهى على عليه السّلام به سوى ((يمن )) روانه نمود. آنان جنگيدند و پيروز شدند و غنايم زيادى به دست آوردند، عده اى از مسلمانان نسبت به فرماندهى على عليه السّلام اعتراض داشتند، چهار نفر از ميان آنان تصميم گرفتند وقتى به مدينه برگشتند، اعتراضشان را به عرض پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برسانند.
در آن زمان رسم مسلمانان چنان بود كه هر وقت از جنگى بر مى گشتند، اول به حضور حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شده بعد از عرض ارادت ، به سوى خانه هايشان رهسپار مى شدند.
وقتى شاكيان و معترضين خدمت آن حضرت رسيدند، يكى از آن چهار نفر برخاست و شروع به شكايت از على عليه السّلام نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله صورت مبارك خود را از او برگردانيد، نفر دوم از جا حركت نمود و گفته مرد اول را تكرار نمود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از او نيز اعراض كرد. نفر سوم نيز بابى اعتنايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مواجه شد، تا اينكه چهارمين نفر لب به شكايت از على عليه السّلام باز نمود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضب از چهره مباركش پيدا بود، به آنان نگاه نمود و فرمود: ((از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ انّ عليّا منّى وانا منه وهو ولىّ كل مؤ من بعدى ؛ به درستى كه على از من و من از او هستم (بين من و او فرقى وجود ندارد) و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).(260)
سند اين روايت به هيچ عنوان قابل خدشه نيست ؛ زيرا بزرگان صحابه مثل على عليه السّلام و ابن عباس و عمران بن حصين و وهب بن حمزه و بريده اسلمى آن را از پيامبر نقل مى كنند و خوانندگان محترم نيز ملاحظه كردند كه دانشمندان بزرگ علم حديث و حفّاظ والامقام اهل سنت آن را در كتابهاى خودشان آورده اند.
جالب اينجاست كه هيثمى در مجمع الزوايد حديث را از بريده اسلمى اين چنين نقل مى كند:
((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه غضبناك بود، فرمود: چرا يك عده از على عيبجويى مى كنند، كسى كه از على عيبجويى كند، از من عيبجويى نموده و كسى كه از على جدا شود، از من جدا شده است . به درستى كه على از من و من از او هستم ، او از طينت من است و من از طينت ابراهيم آفريده شده ام و از ابراهيم بالاتروبرترم )).
بريده مى گويد: آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرا ( كه يكى از شاكيان بودم ) مخاطب قرار داده فرمود: ((اى بريده ! آيا نمى دانى كه براى على عليه السّلام بيشتر از يك جاريه است كه از ميان غنايم برداشته است ؟ و آيا نمى دانى كه او بعد از من ولى شماست ؟)).
بريده مى گويد: عرض كردم اى رسول خدا! تو را به حق آشنايى كه بين ما بوده قسم مى دهم دستت را دراز كنى تا دوباره با تو بيعت كنم . وى مى افزايد: از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جدا نشدم تا با آن حضرت دوباره بيعت نمودم .(261)
محب طبرى بعد از نقل احاديث مورد استدلال شيعه بر خلافت بدون فصل على عليه السّلام ، در كتاب الرياض النضرة چنين مى گويد: از جمله آن احاديث (كه از متن و سند قوى ترى برخوردار است )، حديث عمران بن حصين است كه از پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: ((انّ عليا منّى وانا منه وهو ولى كل مؤ من بعدى ؛ على از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى هر مؤ من است )).
و حديث ((بريده )) است كه مى گويد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((لاتقع فى على فانّه منّى وانا منه وهو وليّكم بعدى ؛ بر على عليه السّلام اشكال و ايراد نگيريد؛ زيرا او از من است و من از او هستم و او بعد از من ولى شماست )).(262)
دلالت اين حديث شريف بر رجوع به على عليه السّلام بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در تمام امور زندگى مادى و معنوى حتّى مسأ له خلافت واضح و ظاهر است ؛ زيرا كلمه ((ولى ))، در لغت گر چه به معانى مختلفه آمده است ، ولى اينجا مسلّم است كه مراد از آن مالك ، ولىّامر، خليفه ، جانشين ، رهبر و مقتداست ؛ زيرا پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((او بعد از من ولى شماست ))؛ يعنى تا من هستم ، خودم ولى امر شما هستم و بعد از من او ولى امر شماست . و اگر ((ولى )) به معانى ديگر از قبيل دوست ، ناصر، هم پيمان و غير آن حمل شود، نيازى به گفتن ((من بعدى )) نخواهد بود؛ زيرا در آن صورت منافات و معارضه اى با زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ندارد.
روايتى را در بخش ((تشيع چيست ؟)) از كتب اهل سنّت نقل نموديم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((من اطاعنى فقد اطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه ومن اطاع عليّا فقد اطاعنى ومن عصى علّيا فقد عصانى (263) ؛ هر كس مرا اطاعت كند خدا را اطاعت نموده و هر كس على را اطاعت كند مرا اطاعت نموده است ، هر كس مرا نافرمانى كند، خدا را نافرمانى نموده و هر كس على را نافرمانى كند، مرا نافرمانى نموده است )).
از اين روايت نتيجه مى گيريم كه اطاعت على عليه السّلام اطاعت خداوند و نافرمانى آن حضرت ، نافرمانى خداوند است . پس اگر كسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام مراجعه كند، نه تنها اشتباه نكرده بلكه اين رجوع براى او لازم و واجب هم بوده است .
حاكم (264) ، خطيب بغدادى (265) ، هيثمى (266) مناوى (267) و متقى (268) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع الحق والحق مع على ؛ على هميشه با حق و حق هميشه با على عليه السّلام هست )).
حاكم (269) ، هيثمى (270) و ابن حجر(271) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود: ((على مع القران و القران مع على لن يفترقا حتّى يردا على الحوض ))؛ على عليه السّلام هميشه با قرآن و قرآن هميشه با على است و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در نزد حوض كوثر به من ملحق شوند)).
از اين دو روايت هم لزوم رجوع در اخذ دين واحكام آن به حضرت امير مؤ منان على عليه السّلام كاملا واضح و روشن است و نياز به بحث و بررسى ندارد.
از طرف ديگر همه امت اجماع دارند بر اينكه بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان امت از على عليه السّلام داناتر وجود ندارد و اين مطلبى است كه در تمام كتب تاريخى و حديثى به آن اذعان شده است و از رجوع صحابه به آن حضرت در فهم معضلات دينى و احكام شرعى نيز مى توان اين مطلب را استفاده كرد.
پس اگر كسى بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اسلام را از على عليه السّلام گرفته باشد، راه درست و واقعى را پيموده و بر اين عمل مثاب خواهد بود؛ زيرا اسلام كه مركب از اصول و فروع است ، اگر از خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يا از كسانى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را درك نموده و تمام جزئيات و ابعاد دين را از آن حضرت آموخته اند، گرفته نشود، خالى از اشتباه و نقص نبوده ، بلكه نسبت دادن هر چيزى كه از ديگران به دست آمده ، به پيامبر و دين نيز خالى از اشكال نخواهد بود.
وقتى به تاريخ مراجعه كنيم ، مى بينيم در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نه از ابوالحسن اشعرى و نه از ((ما تريدى )) و نه از ((واصل بن عطا)) كه مبين اصول دين براى فرق اهل تسنّن هستند، خبرى بوده و نه از امامان چهارگانه مذاهب اربعه ، بلكه تمام آنها دهها سال بعد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ديده به جهان گشوده اند، در حالى كه على عليه السّلام شب و روز را با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سپرى نموده و جز در موارد محدودى ، از آن حضرت جدا نبوده است .
طبق نصّ صريح قرآن كريم در آيه مباركه مباهله : (... فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ اءَبْنَآءَنَا وَاءَبْنَآءَكُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَكُمْ وَاءَنفُسَنَا وَاءَنفُسَكُمْ ...)(272) ؛ ((اى پيامبر ( به نصاراى نجران بگو براى اثبات حق بودن خود بياييد همديگر را نفرين كنيم و براى اين كار ) به آنها بگو ما فرزندان خود را مى آوريم شما هم فرزندانتان را بياوريد، ما زنانمان را مى آوريم شما هم زنانتان را بياوريد، ما خودمان مى آييم شما هم خودتان بياييد))، على عليه السّلام نفس پيامبر است ؛ زيرا در آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حسنين عليهماالسّلام و حضرت زهرا عليها السّلام و على عليه السّلام را به همراه خود برد و چون كلمه ((ابنائنا)) شامل حسنين عليهماالسّلام و ((نسائنا)) شامل حضرت زهرا عليها السّلام مى شود، پس بايد على عليه السّلام مشمول كلمه ((انفسنا)) شود و در اين صورت بين شخص على عليه السّلام و نفس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دوئيت و جدايى معنا ندارد.
براى تاءييد مطلب فوق نكته اى را از كتاب محاسن بيهقى نقل مى نماييم :
مردى در محضر ((ابن عايشه )) برخاست و گفت اى ابا عبدالرحمن ! افضل اصحاب پيامبر كيست ؟
ابن عايشه جواب داد: ابوبكر، عمر، عثمان ، عبدالرحمن ، طلحه و زبير.
آن مرد گفت : پس على بن ابى طالب در كجا قرار دارد و مرتبه او در چه حد است .
ابن عايشه جواب داد: تو از من در باره اصحاب پيامبر سؤ ال نمودى يا از نفس آن حضرت ؟
آن مرد گفت : از اصحاب آن حضرت پرسيدم .
ابن عايشه ، آيه مباهله را قرائت نمود و گفت : اصحاب كى مى توانند مثل نفس پيامبر باشند(273) ؛ يعنى طبق نص اين آيه ، على عليه السّلام نفس پيامبر است و هيچ يك از اصحاب نفس آن حضرت نيستند، پس با على عليه السّلام قابل مقايسه نخواهند بود.
آيا در اين صورت ممكن است كه پيروان على عليه السّلام كمتر از پيروان ابوالحسن اشعرى و يا ابوحنيفه باشند؟ يا آنان مسلمان ، اما شيفتگان خاندان رسالت از اسلام خارج باشند ؟
فصل دوّم : امامت پس از على (ع )
بعد از على عليه السّلام هم باز ما وظيفه داريم دين را از كسى بياموزيم كه او از على عليه السّلام آموخته و بدون كم و زياد هر چه را على عليه السّلام از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فراگرفته ، او از على عليه السّلام فرا گرفته باشد. و آن كس ‍ مسلما امام حسن عليه السّلام وامام حسين عليه السّلام هستند و بعد از آنها هم امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام تا برسد به امام دوازدهم حضرت مهدى منتظر حجة ابن الحسن (عج )؛ زيرا آنچه آنان به مردم مى گويند از روى حدس و گمان نبوده ، بلكه ((ابا عن جدٍ)) و ((خلفاً عن سلفٍ)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى نمايند.
در ميان امت عظيم اسلامى هم كسى با آنان قابل مقايسه نيست و علم ، فضل ، درايت ، شجاعت ، سخاوت و بقيه صفات حسنه و نيكوى آنان ، زبانزد خاص و عام است . بلكه كسى پيدا نمى شود كه منكر بالا بودن و برترى آنان باشد، مگر اينكه چشم دلش كور بوده و نتواند حق را آن طور كه هست ببيند.
ابن صباغ مالكى در رابطه با علوم اهل بيت عليهم السّلام مطلبى را از بعضى از اهل علم روايت مى كند كه آوردن خلاصه ترجمه آن به فارسى خالى از فايده نخواهد بود.
بعضى از اهل علم گفته اند: علوم اهل بيت عليهم السّلام مثل علوم ديگر انسانها نيست كه توقف به درس و تكرار داشته باشد و روز بعد علم آنها بيشتر از روز قبل بشود؛ زيرا كه آنان مخزن اسرار و مُلهم به الهامات خداى قهار هستند.
علوم و معارف آنان بالاتر از درك و فهم ديگران است و اگر كسى منكر علوم آنان شود، مثل آن است كه در روز آفتابى و روشن ، منكر آفتاب و نورانيت آن شود. عالَم غيب براى آنان مثل عالَم حضور است و هيچ چيز از ديدشان مخفى نيست . هر چه را از حقايق و معارف بخواهند به آن آگاهى پيدا كنند، در مواقع عبادت و مناجات به آن آگاه مى شوند.
آگاهى و دانش آنان ، چنان است كه زمان پيرى و بزرگسالى ايشان فرقى با زمان طفوليتشان ندارد، بلكه در خردسالى و بزرگسالى ، يكسانند و مثل ساير مردم نيستند كه علوم شان به تدريج به دست بيايد. اين موارد از امور واضح و روشن و ثابت براى آن بزرگواران است و مانند خورشيد در زندگى آنان نور افشانى مى كند.
سؤ ال نكرده است از آنان سؤ ال كننده اى يا امتحان گيرنده اى مگر اينكه متوجه شده است ، علوم ايشان بر چه اساس و از چه منشاء به دست آمده است و در اين رابطه ، هيچ كس با آنان قابل مقايسه نخواهد بود.(274)
على عليه السّلام هم وقتى مى خواهد اهل بيت عليهم السّلام را معرفى كند، چنين مى فرمايد: ((لايقاس بال محمَّد صلّى اللّه عليه و آله من هذه الامة احد ولا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين وعماد اليقين اليهم يفى ء الغالى وبهم يلحق التالى ولهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية والوراثة (275) ؛ هيچ كس از اين امت با آل محمَّد صلّى اللّه عليه و آله قابل مقايسه نبوده و كسانى كه هميشه از نعمت و بخشش ايشان ( در رابطه با معارف و علوم ) بهره مند شدند، با آنان برابر نخواهند بود. آل محمَّد صلّى اللّه عليه و آله اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند ( زيرا اسلام به سبب هدايت ايشان برپاست ). دور افتادگان از راه حق ، به آنان رجوع كرده و واماندگان به ايشان ملحق مى شوند. خصايص و ويژگيهاى امامت و ولايت ( از قبيل علم ، شجاعت ، زهد، ديانت و آيات باهره و كرامات ظاهره ) در آنان جمع و حق ايشان است و بس ؛ آنان كسانى هستند كه وصيت و وراثت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله برايشان ثابت است )).
ابن ابى الحديد معتزلى در ذيل شرح جملات فوق مى گويد: ((اما در رابطه با وصيت ، پس شكى نيست كه على عليه السّلام وصى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اگر چه يك عدّه از روى عناد و جهالت منكر اين مطلب شده اند)).
بعد مى گويد: ((ما از وصيّت ، نصّ و خلافت را، اراده نكرده ايم ، بلكه امور ديگرى است كه اگر آشكار شود، اشرف و اجلّ از خلافت خواهد بود. و اما وراثت را اماميّه حمل مى كنند بر ميراث مال و خلافت و لكن ما حمل مى كنيم بر وراثت علم )).(276)
ما از ابن ابى الحديد مى پرسيم آن امورى كه شما از وصيت اراده كرده ايد واشرف و اجلّ از خلافت است ، چيست ؟ و بر فرض كه وراثت به وراثت علم حمل شود، پس اهل بيت عليهم السّلام وارثان علوم پيامبرند، بنابراين واجب است علوم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آنان گرفته شود، نه از كسانى كه وارث علوم آن حضرت نيستند، و چون وارث نيستند، مسلماً نمى دانند كه موّرث براى وارث يا وارثان خود چه به ارث گذاشته است .
على عليه السّلام در ادامه آنچه از آن حضرت در رابطه با اهل بيت عليهم السّلام نقل شد، چنين مى فرمايد: ((هم موضع سرّه و لجاء امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه ))(277) ؛ ((آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نگاه دارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت اند (به آنچه او از جانب خداوند به آن امر نموده است قيام نموده اند). آنان خزانه دانش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اند (هر چه آن وجود محترم مى دانسته مى دانند)، آل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مرجع حكم يا حكمتهاى آن حضرت مى باشند (اگر كسى بخواهد حكم آن حضرت را بداند و فرمانش را بشناسد، يا حكمتهاى آن وجود مبارك را به دست بياورد، بايد به اهل بيت مراجعه نمايد)، آنان حافظ كتابهاى پيامبر (قرآن و سنت ) مى باشند و مانند كوهها از دين او حمايت مى نمايند (تا از عواصف و بادهاى مخالف وتحريف وتخريب ، متزلزل نشده و به سبب ايشان باقى و برقرار بماند).
حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به كمك آنان پشت مباركش را راست نمود (با ترويج ايشان دين اسلام قوى گشت ) و لرزش بدنش را زايل ساخت )).
همچنين از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((هم عيش العلم و موت الجهل يخبركم حلمهم عن علمهم و ظاهرهم عن باطنهم و صمتهم عن حكم منطقهم لايخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه و هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام بهم عاد الحق الى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه و انقطع لسانه عن منبته ، عقلوا الدين عقل و عاية و رعاية لا عقل سماع و رواية فان رواة العلم كثير و رعاته قليل )).(278)
((آل محمد صلّى اللّه عليه و آله زنده كننده علم و دانايى و نابود كننده جهل و نادانى هستند. بردبارى ايشان شما را آگاه مى سازد از دانايى شان ( زيرا بردبارى نمى كنند جز در مواقع لزوم )، ظاهرشان شما را آگاه مى كند از باطنشان (كردار و گفتار آنان دال بر كمال اخلاص و عبوديتشان براى پروردگار مى باشد). خاموشى آنان آگاه كننده شما هست از راستى و درستى گفتارشان ( زيرا خاموشى و بى جا سخن نگفتن شخص ، دليل است بر اينكه گفتار او از روى علم و حكمت است )، آنان با حق مخالفت ننموده و در آن اختلاف ندارند (همه يكسان سخن مى گويند و آخر ايشان همان را مى گويد كه اول ايشان گفته بود) اهل بيت ، ستونهاى دين و پناهگاههاى آن هستند (به وسيله دانايى ، دين را حفظ نموده و احكام آن را به مردم مى آموزند و آنان را از گمراهى نجات مى دهند) به وسيله ايشان حق به اصل و موضع خود باز مى گردد، باطل و نادرستى از جاى آن دور و نابود مى شود و زبانش آنجا كه حق آشكار گرديده ، بريده مى شود (بر اثر علم و دانايى ايشان ، حق آشكار و باطل نابود مى شود). آنان دين را شناخته اند، شناختى كه از روى دانايى و رعايت نمودن (عمل كردن ) است ، نه شناختى كه از روى شنيدن و نقل باشد (كه اگر چنين بود، بر ديگران مزيتى نداشتند)، به درستى كه روايت كنندگان دين بى شمار و رعايت كنندگان آن انگشت شمارند)).
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح اين جمله از كلام امام عليه السّلام : ((لايخالفون الحق ولايختلفون فيه ؛ اهل بيت عليهم السّلام با حق مخالفت ننموده و در آن اختلاف ندارند))، مى گويد: اهل بيت عليهم السّلام هيچ وقت از حق عدول نكرده و اختلاف در آن ندارند چنانكه غير اهل بيت از فرق و ارباب مذاهب در حق اختلاف مى كنند. پس بعضى از ارباب مذاهب هستند كه در يك مسأ له دو قول يا بيشتر دارند، و بعضى از آنان اول نظرى ارائه مى كنند بعد از آن بر مى گردند، و بعضى از آنان در اصول دين راءى و عقيده اى اثبات نموده و بعد از مدتى آن را نفى مى نمايند.(279)
على عليه السّلام در جاى ديگرى از نهج البلاغه در باره اهل بيت عليهم السّلام مى فرمايد: ((نحن الشعار و الاصحاب و الخزنة و الابواب و لا تؤ تى البيوت الا من ابوابها فمن اتا ها من غير ابوابها سمّى سارقاً(280) ؛ ما اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله (از جهت نزديكى و قرب به آن حضرت چون ) پيراهن (تن او) هستيم و اصحاب و خزانه داران و درهاى علوم آن حضرت مى باشيم (هر چه آن حضرت مى دانسته ، در نزد ما موجود است و اگر كسى بخواهد به آن علوم برسد، بايد از طريق ما راه بيفتد زيرا) داخل خانه ها نمى شود رفت ، مگر از دروازه ها و اگر كسى وارد منازل شود اما از درب وارد نشود، به او سارق و دزد گفته مى شود (هر كه بخواهد از غير راه ما به خدا ورسول او آشنايى پيدا نمايد، از دين بهره نبرده ودر آخرت هم گرفتار عذاب است )).
با اين همه دليل و برهانى كه ذكر شد، آيا باز هم كسى پيدا خواهد شد كه از روى انصاف و بى غرضى در اين مطالب دقت كند و بعد دوباره بگويد: دين را مى شود از غير اهل بيت عليهم السّلام نيز به دست آورد همان طورى كه از اهل بيت عليهم السّلام مى شود آموخت ؟ يا كسى پيدا مى شود كه بگويد با اينكه اهل بيت عليهم السّلام معدن اسرار علوم الهى و منبع فيض و اهل سرّ رسول خدا بوده اند، بر ديگران ترجيح نداشته بلكه كسانى بالاتر و برتر از آنان در ميان امت اسلامى وجود دارد؟
شيعه و پيروى از رسول خدا(ص )
ممكن است بعضى از برادران اهل تسنن كه از حقّانيّت و واقعيت راه و روش شيعيان غافل هستند، اعتراض نموده بگويند كه شيعيان نيز براى خودشان مذهبى دارند كه سالها بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيدا شده و تقريباً معاصر با ظهور مذاهب چهارگانه اهل سنت است ، و آن مذهب ، مذهب امام صادق عليه السّلام مى باشد كه از هر شيعه وقتى سؤ ال شود مذهب از كه دارد؟ بلادرنگ مى گويد از امام جعفر صادق عليه السّلام و امروز مذهب جعفرى در قبال مذاهب حنفى ، مالكى ، شافعى و حنبلى قرار دارد. پس اينكه شيعيان مى گويند ما از شخص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيروى مى كنيم ، درست نيست .
در جواب بايد گفت : شيعيان گر چه خودشان را پيرو مذهب امام صادق عليه السّلام مى دانند، ولى اولاً: اسم آنان در كتب مخالف و موافق ، اماميه هست ؛ يعنى كسانى كه قائل به امامت دوازده امام عليهم السّلام هستند و ثانياً: شيعيان اگر مى گويند مذهب از امام صادق عليه السّلام دارند، به اين معنا نيست كه تنها به راءى و نظر امام صادق عليه السّلام عمل مى كنند، بلكه مراد آن است كه دين را از امام صادق عليه السّلام اخذ كرده اند؛ زيرا بيشتر حقايق اسلام در زمان امام صادق عليه السّلام روشن شد و بيشترين علوم و معارف در زمان آن حضرت و مدتى هم در زمان پدر بزرگوارش ، امام باقر عليه السّلام براى مردم بيان گرديد.
كسى كه به متون و مجاميع حديثى شيعيان مراجعه كند، مى بيند كه بيشترين احاديث در رابطه با احكام و ديگر معارف دينى از امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام روايت شده است ، چون قبل از اين دو امام بزرگوار، دوران سلطه امويان و سختگيرى آنان نسبت به ((بنى هاشم )) بود، طورى كه امام حسن عليه السّلام را منزوى و بعد توسط زهر به شهادت رسانيدند و امام حسين عليه السّلام را در كربلا و در عاشوراى سال 61 هجرى به آن وضع فجيع شهيد نموده و اهل بيت آن حضرت را به اسارت بردند.
در دوران امامت امام زين العابدين عليه السّلام نيز اختناق و خفقان به حدّى بود كه كسى جراءت نداشت بيايد و از اهل بيت عليهم السّلام چيزى سؤ ال نمايد يا حكمى از احكام را بپرسد، به حدى اهل بيت عليهم السّلام در تنگنا قرار گرفته بودند كه خود هم نمى توانستند علنى و بدون دردسر و گرفتارى ، بيان حقايق و معارف بنمايند.
وضع چنان بحرانى و مشكل بود كه امام زين العابدين عليه السّلام معارف و علومى را كه از پدر و جدش اميرمؤ منان على عليه السّلام و بالا خره از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به ارث برده بود، در قالب دعا بيان مى كرد كه آن دعاهاى سراسر مملوّ از عرفان و حقايق دين و ايمان و معارف و علوم قرآن ، به نام ((صحيفه سجّاديه )) در زمان ائمه هدى عليهم السّلام جمع آورى و تدوين گرديد و امروز در دسترس عموم قرار دارد و به آن لقب ((زبور آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله )) داده شده و گاهى به نام ((اخت القرآن )) خوانده مى شود.
حافظ سليمان قندوزى حنفى كه از بزرگان محدثين و علماى اهل سنت است ، در اواخر كتاب ينابيع الموده ، دعاهاى چندى از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام را از صحيفه نقل نموده و در اول آن باب ، چنين مى گويد:
((الباب الثامن و التسعون فى ايراد بعض الادعيَّة والمناجاة الّتى تكون فى الصحيفة الكاملة ، للامام الهمام زين العابدين عليه السّلام و هى زبور اهل البيت الطيبين سلام اللّه عليهم )).(281)
((باب 98 كتاب ، اختصاص دارد به ذكر بعضى از دعاها و مناجات كه در صحيفه كامله از امام زين العابدين عليه السّلام نقل شده و اين صحيفه ، زبور اهل بيت طيبين - سلام اللّه عليهم اجمعين - مى باشد)).
اين اختناق و خفقان ادامه داشت تا دولت ستمگر امويان به ضعف و سستى گراييد. امام محمد بن على باقر عليه السّلام از اين وضع و موقعيت استفاده نموده ، شروع به بيان حقايق و معارف اسلامى و علوم الهى نمود.
بالا خره دوران جنگ و نزاع بين ((عباسى ها)) و ((اموى ها)) آغاز شد و امام صادق عليه السّلام كه در آن دوران بعد از پدر بزرگوارش عهده دار مقام امامت شده بود، مدرسه بزرگى تشكيل داده و احكام الهى را آن چنان كه بر پيامبر نازل شده بود، و آن حضرت از طريق آباى گرامى اش به تمام آن احكام دانا و عالم بود، بيان نمود.
قابل ذكر است كه در آن مدرسه ، تنها فقه تدريس نمى شد، بلكه اصول عقايد، علوم طبيعى و ديگر معارف نيز مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت .
دانشمندان شيعه و سنى ، تعداد شاگردان آن حضرت عليه السّلام را در آن زمان حدود چهار هزار نفر مى دانند كه از اقصى نقاط بلاد اسلامى براى فراگرفتن معارف و احكام و ديگر دانشهاى الهى و انسانى به سوى مدينه رهسپار گشته و خوشه چين خرمن دانش بى حد و مرز آن بزرگوار مى شدند.
اين وضع ادامه داشت تا عباسيان از نظر قدرت و حكومت قوى شدند و چون از ناحيه اهل بيت عليهم السّلام احساس ‍ خطر مى كردند، دوباره اختناق و خفقان را حاكم ساخته و از رفت و آمد مردم با اهل بيت عليهم السّلام جلوگيرى نمودند.
آنان نه تنها كمتر از امويان يا مثل امويان ، بلكه به مراتب بيشتر از آنان نسبت به اهل بيت عليهم السّلام سختگيرى نموده و آن بزرگواران را مورد اذيت و آزار قراردادند، تا آنجا كه امام صادق عليه السّلام را در جوار قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زهر جفا شهيد نموده و امام موسى كاظم عليه السّلام را مدت هفت يا چهارده سال زندانى و بعد به شهادت رسانيدند. حضرت امام على بن موسى الرضا عليه السّلام را از مدينه به خراسان تبعيد نموده و بالا خره مسموم كردند و امام محمد تقى و امام على نقى و امام حسن عسكرى را در تمام مدت عمر شريفشان زير نظر گرفته و با وضع رقت بارى به شهادت رسانيدند.
براى دست يافتن بر امام دوازدهم و به شهادت رساندن آن بزرگوار سالها تلاش كردند و كسانى را كه معتقد به غيبت آن حضرت و زنده بودنش بودند، با انواع و اقسام شكنجه و زندان وادار مى كردند تا دست از اين عقيده بردارند.
بنابر آنچه گفته شد، چون اكثر معارف و علوم الهى و قرآنى در زمان امام صادق عليه السّلام بيان گرديد، شيعيان نيز آن حضرت را به عنوان ((رئيس مذهب )) خود، اعلام و معرفى نمودند.
از سوى ديگر چون پيدايش مذاهب اربعه ، تقريباً معاصر با زمان امامت امام صادق عليه السّلام هست و اهل تسنن خودشان را در آن زمانها به يكى از آن مذاهب منتسب مى كردند چنانكه امروز نيز چنين است ، شيعيان نيز اسم مذهب خويش را ((جعفرى )) گذاشته و امام صادق عليه السّلام را به عنوان ((رئيس مذهب )) خود معرفى نمودند.
خلاصه ، اگر شيعيان ، امام صادق عليه السّلام را رئيس مذهب خود مى نامند، معنايش اين نيست كه اين مذهب را آن حضرت ابداع و اختراع كرده باشد، بلكه مذهب ، همان مذهب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است ؛ چون تمام امامان دوازده گانه پيرو همان مذهب بوده و آنان مروج ، مبيّن و مبلّغ اسلام واقعى ، يعنى همان دينى كه خدا براى پيامبرش ‍ نازل كرده ، هستند و از خود چيزى به اسلام اضافه ننموده و به نظر خود چيزى از آن كم هم نكرده اند. از خود اجتهاد ننموده و دين را از طريق اجتهاد و قياس به دست نياورده اند، بلكه هر چه مى گويند منقول از شخص نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله است و - همان طورى كه در كلام ابن ابى الحديد معتزلى گذشت - آخر آنها همانى را مى گويد كه اول آنها سالها قبل گفته بود.
در حالى كه مذاهب ديگر، مبتنى بر اجتهاد و راءى است ؛ يعنى رؤ ساى مذاهب اربعه راءى و نظر وبرداشت شخصى خودشان را از دين به پيروان خود ارائه مى دهند و لذا اختلاف و نزاع در مسائل فقهى بين آنان بيش از حد است ؛ مثلاً: شافعى و احمد بن حنبل معتقدند كه رضاع و شيردادن ، نشر حرمت نمى كند، مگر اينكه پنج بار تحقق پيدا كند و در مقابل ، ابو حنيفه و مالك قائلند كه رضاع نشر حرمت مى كند ولو يك بار هم باشد.(282)
و گاهى اين اختلاف حتى در مذهب واحد هم ديده مى شود؛ مثلاً: در مسأ له اى ، نظر ابويوسف غير از نظر ابوحنيفه است و ((زفر)) درست در نقطه مقابل آن دو قرار دارد، و محمد بن حسن شيبانى قول و راءى ديگرى را ارائه مى دهد، در حالى كه وقتى به تاريخ زندگى شاگردان ائمه عليهم السّلام مراجعه مى شود، هيچ وقت از آنان نظرى ، در مقابل نظر ائمه عليهم السّلام ديده نمى شود؛ يعنى اينكه آنان بيايند و به آنچه از امامان رسيده است ، اشكال واعتراض نموده و بعد از ردّ و ايراد، بر نظر و راءى خودشان استدلال كنند.
از باب نمونه در بحث ((تكبيرة الاحرام )) ابوحنيفه ، افتتاح نماز را مشروط به گفتن ((اللّه اكبر)) نمى داند و صيغه اى كه صحّت نماز را به آن متوقف مى داند، عبارت است از كلمه اى كه دلالت بر تعظيم خداى عزوجل بنمايد، بدون آنكه مشتمل بر ((وعد)) و مثل آن باشد، پس به نظر ابوحنيفه به جاى ((اللّه اكبر)) مى شود گفت : ((سبحان اللّه )) يا ((الحمدللّه )) و اگر چنانچه اسمى كه دال برذات باشد و بر صفت دلالت نكند مثل ((اللّه )) يا ((لااله الاّ اللّه )) يا ((رحمان )) يا ((ربّ)) و ديگر چيزى به آن افزوده نشده ، در اول نماز به جاى تكبيرة الاحرام گفته شود، از نظر ابوحنيفه درست است ، درحالى كه ابويوسف و محمد بن حسن شيبانى اين مطلب را قبول ندارند.(283)
يا اينكه ابوحنيفه گفتن ((تكبير)) را به فارسى جايز مى داند ولو گوينده قادر به تلفظ به عربى هم باشد، اما در مقابل ابويوسف و محمدبن حسن ، شرط صحّت تكبير را به فارسى عدم قدرت بر تلفظ به الفاظ عربى دانسته اند.(284)
پس خود همين اختلاف در راءى و نظر، شاهد بزرگى است بر اينكه مذاهب اربعه مبتنى بر راءى و نظر و اجتهاد است ، نه بر نقل احكام گرفته شده از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله .

next page

fehrest page

back page