next page

fehrest page

back page

تذكر لازم
شيعيان معتقدند كه منصب نبوّت و امامت به ((زن )) داده نمى شود و مسلماً در اين مساءله اهل سنت نيز با شيعيان هم عقيده هستند. اما لازم است تذكر داده شود كه پيروان اهل بيت عليهم السّلام اگر چه حضرت زهرا عليها السّلام را امام نمى دانند، ولى قائل به عصمت آن حضرت بوده و گفتار، كردار و تقرير آن بانوى بزرگوار را به عنوان مدركى از مدارك احكام اخذ مى نمايند؛ چون پس از عصمت و عدم صدور خطا از ايشان ، نتيجه گرفته مى شود، هر عملى را كه آن حضرت انجام بدهد و هر مطلبى را كه بيان كند و هر كار يا گفتارى را كه مورد تقرير و امضا قرار بدهد واجب الاتباع خواهد بود؛ زيرا به خاطر مقام عصمت از گناه و خطا، كشف مى شود كه آن عمل يا آن گفتار يا آن تقرير، صددرصد مطابق قرآن و سنت است .
در اين رابطه دلايلى هم وجود دارد.
1 - آيه مباركه ((تطهير)) كه در بحث تشيّع چيست ، براى اثبات عصمت آل عبا عليهم السّلام از جمله شخص ‍ حضرت زهرا عليها السّلام مورد استفاده قرار گرفت و ثابت شد كه مراد از ((رجس )) كه طبق آيه مباركه از اهل بيت نفى شده است ، هر نوع ناپاكى و عيب ، اعم از گناه ، خطا، عذاب و ... مى باشد.
2 - آيه مباركه ((مودّت )) كه ما را امر به دوستى اهل بيت عليهم السّلام و در نتيجه امر به پيروى از آنان مى نمايد، وجه استدلال به اين آيه هم در بخش ((تشيع چيست )) گذشت و رواياتى را در آنجا متذكر شديم كه دلالت مى كردند براينكه ((ذوالقربى )) عبارتند از: على ، فاطمه ، حسن ، حسين عليهم السّلام و نُه امام از فرزندان امام حسين عليه السّلام و گفته شد كه طبق اين آيه مباركه ، ما مكلف هستيم از همه ذوالقربى (از جمله حضرت زهرا عليها السّلام ) در مسائل دينى و امور اسلامى پيروى نماييم .
3 - حديث شريف ((ثقلين )) كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در آن حديث ، اهل بيت و عترتش را ((عِدل )) قرآن معرفى نموده و از مسلمين خواسته است كه به قرآن وا هل بيت متمسك باشند و تمسك يعنى پيروى و حضرت زهرا عليها السّلام بدون شك از اهل بيت محسوب مى شود و پيروى از آن حضرت واجب است و اين وجوب پيروى وقتى است كه احتمال گناه يا خطا در آنان داده نشود، اين مطلب هم در بخش تشيع چيست ، مورد بحث قرار گرفته است .
4 - بخارى در صحيح ، در كتاب بدء الخلق ، باب مناقب اقرباى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و منقبت فاطمه عليها السّلام به سند خود از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: ((فاطمة بضعة منّى ، فمن اغضبها اغضبنى ؛(458) فاطمه پاره اى از من است ، هر كه او را غضبناك كند، مرا غضبناك نموده است )).
يعنى غضب او، غضب من است و چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برخلاف خواست و اراده خداوند، قدمى برنمى دارد، پس غضب آن حضرت هم غضب خداوند است و در نتيجه هر جا فاطمه غضب كند، آنجا خداوند نيز غضب نموده است . و چون قرآن كريم سخن گفتن از روى هوا و تعارف و احساسات را از پيامبر نفى مى كند؛ (وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَىَّ# إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى )(459) ؛ ((پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد و هر چه مى گويد جز وحى كه بر او نازل شده است چيز ديگرى نخواهد بود))، نتيجه مى گيريم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با مقرون دانستن غضب حضرت زهرا عليها السّلام با غضب خودش ، مطابق وحى سخن گفته است .
مناوى در فيض القدير(460) مى گويد: سهيلى به اين روايت استدلال نموده و گفته است : هر كس فاطمه عليها السّلام را سب و دشنام بدهد، كافر خواهد بود (زيرا با سب و دشنام دادن ، آن حضرت غضبناك مى شود و در نتيجه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر سب كننده ، غضبناك مى شود). همچنين وى گفته است : طبق اين روايت حضرت زهرا عليها السّلام از شيخين (ابوبكر و عمر) افضل است .(461)
5 - حاكم در مستدرك به سند خود از على عليه السّلام نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خطاب به فاطمه عليها السّلام فرمود: ((ان اللّه يغضب لغضبك و يرضى لرضاك ؛(462) دخترم ! خداوند غضب مى كند هر كجا تو غضب كنى و راضى مى شود به آنچه تو به آن راضى باشى )).
حاكم در ذيل حديث مى گويد: اين حديث از نظر سند صحيح است .(463)
دلالت اين روايت بر عصمت حضرت زهرا عليها السّلام از خطا و گناه به هيچ عنوان قابل خدشه نيست ، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غضب و رضاى خداوند را مقرون با غضب و رضاى آن حضرت دانسته است . پس فاطمه عليها السّلام راضى نمى شود مگر به آنچه خداوند به آن راضى باشد و بر چيزى غضب نمى كند، مگر آنكه آن چيز مغضوب خداوند هم باشد.
همچنين فاطمه عليها السّلام از كسى راضى نمى شود، مگر آنكه خداوند از آن كس راضى باشد، و بر كسى غضب نمى كند، مگر آنكه آن كس مغضوب خداوند باشد.
ناگفته نماند كه طبق نقل مورخين و علماى بزرگ شيعه ، حضرت زهرا عليها السّلام در بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت در مكه مكرمه از حضرت خديجه كبرى عليها السّلام به دنيا آمده و در سن هجده سالگى ، در حالى كه 75 روز يا 95 روز از رحلت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشته بود؛ يعنى سيزدهم جمادى الاولى يا سوم جمادى الثانى ، سال يازدهم هجرت ، و به سبب ضربات تازيانه ((قنفد)) يا ((مغيره )) و فشار داده شدن بين در و ديوار، بازوى مباركش ورم كرده و پهلويش شكسته بود، مظلومانه به شهادت رسيد.
امير مؤ منان على عليه السّلام طبق وصيت آن بانوى بزرگوار، متولى غسل و كفن و دفن او شده و آن حضرت را شبانه در جايى كه معلوم نيست به خاك سپردند، تا مظلوميت و غربت آن مظلومه تا روز قيامت مشهود و معلوم باشد.
على عليه السّلام وقتى جسد مطهر آن سيده زنان عالميان را به خاك سپرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مخاطب قرار داد و عرض كرد:
((السلام عليك يا رسول اللّه ! عنّى و عن ابنتك النازلة فى جوارك و السريعة اللحاق بك ! قلّ يا رسول اللّه ! عن صفيتك صبرى ورّق عنها تجلّدى الاّ انّ فى التاءسى لى بعظيم فرقتك و فادح مصيبتك موضع تعز فلقد و سدتك فى ملحودة قبرك و فاضت بين نحرى و صدرى نفسك ((فاناللّه و انا اليه راجعون )) فلقد استرجعت الوديعة و اخذت الرهينة ، اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهّد الى ان يختار اللّه لى دارك الّتى انت بها مقيم و ستنبئك ابنتك بتظافر امتك على هضمها، فاحفها السؤ ال واستخبرها الحال ، هذا و لم يطل العهد و لم يخل منك الذكر والسلام عليكما سلام مودع ، لاقال و لاسئم ، فان انصرف فلاعن ملالة و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد اللّه الصابرين (464) ؛ سلام و درود بر تو اى رسول خدا! از من و دخترت كه در جوار تو فرود آمده و به زودى به تو پيوست ، اى رسول خدا! صبر و شكيبايى من از مفارقت و جدايى برگزيده تو، كم گرديد و طاقت و توانايى من از دست رفت ، ولى براى من ، پس از مفارقت و جدايى از تو و سختى مصيبت و اندوه تو، شكيبايى و صبر جا دارد؛ يعنى هر چند مصيبت مفارقت از فاطمه عليها السّلام جانگداز است ، ولى از مصيبت مفارقت از تو سخت تر نخواهد بود و چون بر آن مصيبت شكيبا و صبور بودم ، بر اين مصيبت نيز خواهم بود، در حالى كه سرت را بر لحد آرامگاهت آرام نهادم و بين گردن و سينه ام جان از تنت خارج شد، پس صبور هستم ، چون ما مملوك و بنده خداوند بوده و به سوى او باز خواهيم گشت .
اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپرده بودى ، به تو باز گردانيده شد و آنچه از تو، بود به تو ملحق گرديد، ولى در اين مصيبت عظمى ، روز و شب در حزن و اندوه خواهم بود، شبم به بيدارى خواهد گذشت تا اينكه خداوند براى من سرايى را كه تو در آن اقامت گزيده اى اختيار نمايد و مرا به تو ملحق سازد.
اى رسول خدا! به همين زودى دخترت فاطمه به تو خبر خواهد داد، اجتماع امتت را بر ستم بر آن مظلومه (زيرا كه حقش را نشناخته ، فدكش را غصب و پهلويش را شكسته و احترامش را نگه نداشتند) پس از او سؤ ال كن (و زياد سؤ ال كن ) و سرگذشت او را (در اين چند روز كه بين تو و او فاصله بوده ) از خودش بپرس (تا به تو خبر بدهد) از آن همه ستمگرى كه بر او گذشت در حالى كه از رفتن تو مدتى نگذشته بود و ياد تو از بين نرفته بود.
بر هر دوى شما سلام و درود باد! درود و سلام كسى كه وداع مى كند، نه درود و سلام كسى كه خشمگين و ناراحت باشد، پس اگر بروم ، از روى بى علاقگى نسبت به شما دو نفر نخواهد بود و اگر بمانم نه از روى بدگمانى است به آنچه خداوند صابران را وعده فرموده است )).
در آخر بحث لازم است گفتارى از ((ملاعبدالعلى ))، صاحب كتاب فواتح الرحموت را نقل و رد نماييم .
ملا عبدالعلى ضمن آنكه عصمت ائمه را رد مى كند و آن بزرگواران راچون مجتهدانى مى داند كه جايز الخطا هستند و ادعا مى كند كه بعضى از صحابه فتاوى حضرت على عليه السّلام را ردّ كردند و آن حضرت يا ديگر اصحاب هيچ گونه اعتراضى نكردند او مى افزايد حتى ممكن است گاهى لغزشى هم براى اهل بيت اتفاق بيفتد و آن لغزش عبارت است از واقع شدن ايشان در امرى كه مناسب شاءن آنان نيست ، منتها اين كار و لغزش تعمداً از آنان صورت نمى گيرد، چنانكه واقع شد از سيّده نساء عليها السّلام به خاطر ناراحت شدنش بر خليفه رسول خدا، وقتى كه آن حضرت را از فدك منع نمود و به عنوان ميراث پدرش به او تحويل نداد، اما دراين هجران و ناراحت شدن گناهى بر آن حضرت نيست ؛ زيرا اين كار لغزشى است كه سهواً و خطاءً صورت گرفته و هيچ گونه تعمدى در كار نبوده است .(465)
قبل از جواب گفتار نادرست ملاّ عبدالعلى ، ذكر اين نكته لازم است كه برخى از علماى اهل تسنن هيچ وقت فكر پويا و باز نداشته و جوانب گفتار و انظارشان را مورد دقت قرار نمى دهند و از اينكه چه تالى فاسدى بر كلماتشان مترتب مى شود، ابا ندارند بلكه تلاش مى كنند حق بودن آنچه را كه به آن معتقد هستند به اثبات برسانند، حتى اگر در اين مسير دچار ارتكاب گناه يا تهمت و افترا هم بشوند. اين خصوصيت مانع بسيار بزرگى بر سر راه آنان از پذيرش حق و حقيقت است .
پس از بيان اين نكته اينك مى پردازيم به جواب از گفتار نادرست آقاى ملاعبدالعلى و مى گوييم :
اولاً : رواياتى در رابطه با مقام اهل بيت عليهم السّلام وارد شده و در كتب اهل سنت نيز روايت شده كه اگر مورد دقت قرار گيرند، مسلماً نتيجه آنها بلندى مقام اهل بيت عليهم السّلام از بشر عادى و ثبوت عصمت آن بزرگواران خواهد بود.
ثانياً : بعداً خواهد آمد كه مجتهد به كسى مى گويند كه احكام را از ادلّه و مدارك آن استخراج و استنباط نمايد، در حالى كه اهل بيت عليهم السّلام هيچ گاه نگفته اند كه فتواى ما در فلان مسئله چنين است ، يا حكم فلان موضوع به نظر ما چنان خواهد بود، بلكه خود احكام واقعى موضوعات را كه توسط وحى بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده و از آن حضرت به آنان منتقل گرديده به مردم ابلاغ مى نمودند.
ثالثاً : مواردى را كه ايشان به عنوان ردّ بعضى از صحابه بر اميرمؤ منان عليه السّلام نقل كرده اند، هيچ گونه دلالتى بر خطاى آن حضرت نمى كند و بر فرض ثبوت ، بزرگترين دليل بر بطلان راءى و نظر آنهايى است كه در برابر على عليه السّلام قرار گرفتند و اگر اين كار آنها از روى عمد و آگاهى بوده ، مرتكب گناهى عظيم شده اند؛ زيرا مناوى (466) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ((انا و على حجة اللّه على عباده ؛ من و على حجت خداوند بر بندگانش هستيم )).
همچنين خطيب بغدادى (467) ، محب طبرى (468) ومتقى هندى (469) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((انا و هذا (على عليه السّلام ) حجة على امتى يوم القيامة ؛ ((من و اين مرد (على ) حجت خداوند هستيم بر امت در روز قيامت )).
يعنى خداوند با ما دو نفر بر مردم احتجاج مى كند، به اين بيان كه عذرها و بهانه تراشيهاى آنان با بودن ما دو نفر در ميانشان قطع مى گردد، و اگر بگويند ما نمى دانستيم يا متوجه حقيقت نشديم ، خداوند ما را به رخ آنها مى كشد كه مگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان شما نبود يا مگر على عليه السّلام در ميان شما نبود، مى رفتيد و از آنها سؤ ال مى كرديد.
روايتى را هم قبلاً با ذكر كتبى كه آن را نقل كرده اند در رابطه با عصمت اهل بيت عليهم السّلام ذكر نموديم و نتيجه آن اطاعت مطلقه از على عليه السّلام بود به اين معنا كه كسى حق ندارد خود را در برابر آن حضرت قرار بدهد، همان طورى كه حق ندارد خود را در برابر خدا و پيامبرش قرار بدهد و آن روايت اين بود: ((من اطاعنى فقد اطاع اللّه و من عصانى فقد عصى اللّه و من اطاع علياً فقد اطاعنى و من عصى علياً فقد عصانى ؛(470) اطاعت من پيامبر، اطاعت خداوند و نافرمانى من نافرمانى خداوند است و اطاعت على اطاعت من و نافرمانى على نافرمانى من است )).
ترمذى (471) ، حاكم (472) و فخررازى در تفسير كبير، ذيل تفسير بسمله ، و همچنين خطيب (473) ، هيثمى (474) ، مناوى (475) و متقى هندى (476) از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((على مع الحق و الحق مع على ))؛ على عليه السّلام با حق و حق با على عليه السّلام هست ))؛ يعنى على عليه السّلام در تمام مراحل ، در جنگ ، در صلح ، در حكم كردن و در قضاوت ، در تفسير و تاءويل قرآن از حق جدا نيست .
حاكم (477) ، مناوى (478) ، متقى (479) ، هيثمى (480) ، ابن حجر(481) و شبلنجى (482) از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت مى كنند كه فرمود: ((على مع القرآن و القرآن مع على ؛ على با قرآن و قرآن با على مى باشد)).
يعنى هر چه او بگويد، همان است كه خداوند بر پيامبرش نازل فرموده است .
شما را به خدا! آيا مسلمانى كه اين همه روايات را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده و مقام على عليه السّلام را بشناسد، مى تواند به خودش جراءت داده و در برابر آن حضرت قرار بگيرد و بگويد كلام على عليه السّلام يا مثلاً فتواى آن حضرت اشتباه و غلط است ؟
پس نتيجه مى گيريم كه مخالفت بعضى با على عليه السّلام نه تنها چيزى از شاءن و مقام آن حضرت كم نمى كند، بلكه مثبت خطا و اشتباه خود مخالفت كنندگان خواهد بود.
رابعاً : آنچه به عنوان لغزش و خطا براى حضرت زهرا عليها السّلام ذكر شده ، بى پايه و اساس بوده ، بلكه لغزش و خطاى خليفه اول و دوم را ثابت مى كند؛ زيرا در درجه اول غضب حضرت زهرا عليها السّلام (طبق رواياتى كه در چند صفحه قبل با ذكر اسناد و كتب آورده شد)، غضب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و در نتيجه موجب غضب خداوند است و روى همين جهت بر مسلمانان واجب است كارى كه موجب غضب و ناخشنودى دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى شود انجام ندهند، در حالى كه خليفه اول و دوم برخلاف گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن حضرت را غضبناك نمودند و در درجه دوم حضرت زهرا عليها السّلام ((فدك )) را به عنوان ((ارث )) از خليفه تقاضا نمى كرد، بلكه آن حضرت ادعاى ((ملك )) داشت و اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فدك را در زمان حيات خود به او بخشيده است . اين ادعا با خبر واحدى كه خليفه اول از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كرد (نحن معاشر الانبياء لانورث ) هيچ گونه منافاتى نداشت و در درجه سوم بر فرض ‍ كه آن حضرت ادعاى ميراث مى كرد، خداوند در قرآن به ارث بردن ((سليمان )) از ((داوود)) تصريح مى كند و خبر واحد نمى تواند ناسخ آيات و احكام قرآنى باشد.
آقاى عبدالفتاح عبدالمقصود نويسنده و دانشمند معروف مصرى در مقدمه اى كه بر كتاب فدك ، نوشته مرحوم سيد محمد حسن موسوى قزوينى حائرى دارد، مى گويد: نظر اساسى در رابطه با فدك آن است كه فدك ملك خالص رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوده است و احتمال مى رود كه تا آخر عمر در ملك آن حضرت باقى مانده است يا اينكه آن حضرت آن را قبل از وفات خودش به دخترش فاطمه عليها السّلام نحله نموده و بخشيده باشد.
اگر گفته شود كه تا آخر عمر، از آن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و به كسى تمليك نشده بود، سزاوار آن بود كه به حضرت زهرا عليها السّلام از باب اينكه ميراث است تعلق بگيرد.
و اگر گفته شود كه با حديث ((نحن معاشر الانبياء لا نورث )) امكان تعلق گرفتن از راه ميراث نبود بلكه بايد صدقه داده مى شد، جا دارد كه سؤ ال كنيم چرا خود پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين حديث عمل نكرده و در زمان حيات خويش فدك را صدقه نداده است .
در حالى كه ثابت است آن حضرت قبل از وفات ، مالك هفت دينار بود و مى ترسيد از اينكه قبض روح شود و آن هفت دينار در ملكش باقى بماند، به همين جهت اهل بيت خود را امر نمود كه آن دنانير را صدقه بدهند و وقتى آنان تساهل كردند، فرمود: آن دينارها را بياوريد و چون آوردند فرمود: چگونه است گمان محمد صلّى اللّه عليه و آله به پروردگارش اگر ملاقات كند او را در حالى كه اين هفت دينار در ملك او باقى مانده است ، پس امر نمود كه آن دينارها را صدقه بدهند.
آيا ممكن است گفته شود: پيامبرى كه از هفت دينار ناچيز و قليل غافل نمى ماند و قبل از وفات آن را از ملك خود خارج مى سازد، از باغ بزرگى مثل فدك غافل شود و در رابطه با آن هيچ تصميمى نگيرد.
و آيا ممكن است كه گفته شود صدقه منحصر به مال منقول است ، نه غيرمنقول چون خداوند مى فرمايد: (... وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرهُمْ بِعَذابٍ اءليمٍ)(483) ؛ ((آنانكه طلا و نقره را گنجينه (جمع ) مى نمايند و در راه خدا انفاق نمى كنند، به آنان بشارت بده عذاب دردناك را؟)).
هرگز التزام به اين دو مطلب ممكن نيست و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبل از وفات ، فدك را صدقه نداده است ، اصلاً در مجال تطبيق حديث منقول از طريق ابى بكر قرار نمى گيرد؛ زيرا فدك ملك آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله نبوده بلكه ملك غير آن حضرت بوده ، ملك دخترش فاطمه عليها السّلام كه هيچ كس در اين ملكيت با آن حضرت نزاع و مخاصمه نداشته است چنانكه در تاريخ ثابت است .(484)
آقاى محمود ابو ريّه در بعضى از حواشى كتاب شيخ المضيره مى گويد: ما در مجله مصرى الرسالة (شماره 518، سال يازدهم ) مقاله اى منتشر كرديم و آنجا در رابطه با فدك و ارث بودن آن ، مطالبى نوشتيم از جمله گفتيم : ما بر فرض ‍ اينكه قبول كنيم خبر واحد ظنى ، قرآن را تخصيص مى زند و قبول كنيم كه اين حديث (نحن معاشر الانبياء لانورث ) از پيامبر ثابت است و قبول كنيم كه اين خبر بر عموم خودش باقى مانده و مخصص ندارد، با تمام اين فرضيات ، ابوبكر اين توان و قدرت را داشت كه بعضى از ماترك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به دخترش فاطمه عطا كند؛ مثلاً فدك را به آن حضرت اختصاص مى داد و اين حق براى ابوبكر، بلامعارض بود؛ زيرا براى امام جايز است كه هرچيزى را كه بخواهد و به هر كسى كه بخواهد تخصيص بدهد. و خود ابوبكر، زبير بن عوام و محمد بن مسلمه را به بعضى از متروكات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تخصيص داد، علاوه بر اين ، فدكى را كه ابوبكر از فاطمه عليها السّلام منع كرد، پس از چندى عثمان آن را به دامادش مروان بخشيد و به او اختصاص داد.(485)
حالا قضاوت با خوانندگان است كه بگويند آيا فاطمه عليها السّلام در اين خشم و ناراحتى ذيحق بوده است يا اينكه اين كار آن حضرت لغزشى به حساب مى آيد؟
5 - معاد
شيعيان چون ديگر مسلمانان معتقدند كه زندگى و حيات انسان فقط منحصر به همين عالم نبوده بلكه بعد از مرگ ، عالمى ديگرى پيش رو دارد كه اصطلاحاً به آن ، ((عالم آخرت )) گفته مى شود.
و به طور خلاصه و اجمال بايد گفته شود كه انسانها پس از آنكه از نظر جسمى در اين عالم مردند و اجساد آنها به خاك سپرده شد، در قبر دوباره زنده شده ، مورد ((سؤ ال )) و بازخواست قرار مى گيرند، بعد ارواح آنان در بدنهايى كه شبيه بدنهاى دنيايى آنان هست ، قرار گرفته و روانه ((عالم برزخ )) كه بين عالم دنيا و آخرت قرار دارد مى شوند. در آنجا يا متنعم به نعمت و يا معذّب به عذاب و نقمت خواهند بود تا روز قيامت فرا برسد و آن روزى است كه ارواح خلق اولين و آخرين با همان بدنهاى دنيايى در صحرايى به نام ((صحراى محشر)) گردهم مى آيند و آنجاست كه محكمه عدل خداوند، داير شده و همه مورد سؤ ال و بازپرسى قرار مى گيرند.
پس از پايان آن روز عده اى به سبب طاعات يا شفاعت اولياى خدا روانه بهشت شده و عده اى هم محكوم گرديده و روانه جهنم مى شوند.
عالم آخرت ، ((عالم تكليف )) و امر و نهى نيست ، بلكه آن عالم ، ((عالم حساب )) و در نتيجه پاداش يا كيفر است .
همچنين بهشت و جهنم ابدى بوده و هيچ وقت به پايان نخواهند رسيد. ولى ذكر اين نكته لازم است كه اهل بهشت براى هميشه در بهشت مى مانند، اما بعضى از جهنمى ها در جهنم دوره اى را مى گذرانند و بعد نجات پيدا نموده روانه بهشت مى شوند، مثل كسانى كه از اول به طور موقت فرستاده مى شوند يا اينكه به سبب شمول رحمت و عنايت الهى يا شفاعت انبيا و اوليا مورد عفو و اغماض قرار مى گيرند.
يكى از مباحثى كه براصل معاد متفرع مى شود و مورد بحث علماى كلام و عقايد قرار گرفته است ، اين است كه آيا ثوابى را كه خداوند به مطيع عنايت مى كند به سبب استحقاق اوست ، يا اينكه تفضلى است از خداوند متعال .
عده اى از معتزله و جمعى از شيعيان معتقدند كه چون تكليف ، مشقت است و هر مشقتى را بايد عوضى باشد؛ زيرا در غير اين صورت قبيح خواهد بود و صدور قبيح هم از خداى متعال محال است ، در نتيجه ثواب و پاداش در اثر استحقاق به مطيع تعلق مى گيرد.
اما در قبال اين نظر، عده اى از معتزله و اهل تحقيق از علماى شيعه و اشاعره معتقدند كه انسان در اثر طاعت و عبادت حقى پيدا نمى كند تا مستحق ثواب و پاداش شود، بلكه خداوند او را مورد تفضل قرار داده و پاداشى در خور اعمال او و بلكه به مراتب بالاتر از آنچه انجام داده است به او عطا مى نمايد.
منتها فرقى كه بين اشاعره و شيعيان وجود دارد در يك نكته هست و آن اينكه شيعيان مى گويند، عبد در اثر طاعت و بندگى مستحق پاداش نيست ، ولى خداوند متعال از باب تفضل و عنايتى كه دارد يقيناً مطيع را پاداش مى دهد؛ چون مقتضاى حكمت آن ذات بى مثال همين است ، و الاّ قبيح بوده وصدور قبيح از آن خداى حكيم محال است .
ولى اشاعره مى گويند: خداوند اگر شخص مطيع را به جهنم هم ببرد و عذابش نمايد، باز اين كار بلا اشكال خواهد بود.
البته مبناى اين بحث ، مسأ له ((تحسين و تقبيح عقلى )) است كه ((عدليه )) به آن معتقدند و ((اشاعره )) آن را قبول ندارند و ما مختصرى در اين رابطه در ذيل اصل عدل توضيح داديم .
كسانى كه مايلند در اين زمينه آگاهى پيدا كنند به كتب كلامى و فلسفى مراجعه نموده و اقوال و ادله را تفصيلاً مطالعه و بررسى نمايند.
ضمناً ما بحث ((معاد)) را در همين جا خاتمه مى دهيم ؛ زيرا در اصل آن بين مسلمين اختلافى وجود نداشته و در فروعات آن ، اقوال مختلفى به چشم مى خورد كه ذكر و تفصيل آن از هدف و مرام اين كتاب خارج است .
مبانى عقيدتى شيعه
الف - شيعه و قرآن
شيعيان معتقدند كه ((قرآن )) موجود در دست مسلمين ، همان قرآنى است كه از جانب خداى متعال براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده ، و هيچ گونه كم و زيادى در آن صورت نگرفته است و اين عقيده ، عقيده شيعيان در طول اعصار و قرون بوده وبعد از اين هم خواهد بود.
شيخ المحدثين مرحوم صدوق در كتاب اعتقادات چنين مى گويد: اعتقاد ما شيعيان در رابطه با قرآن اين است كه قرآن موجود، همان قرآن منزل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده و هيچ چيز از آن كم نشده است و كسانى كه به شيعيان نسبت داده اند كه قرآن بيشتر از اين است ، دروغ گفته اند.
عين همين مطلب را ديگر بزرگان شيعه از قبيل مرحوم شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى نيز در كتب خودشان متذكر شده اند. اينها علماى بزرگ شيعه هستند كه در حدود هزار سال قبل ، زندگى مى كردند.
از علماى معاصر نيز مرحوم آيت اللّه العظمى سيد ابوالقاسم خوئى رحمه اللّه در مقدمه تفسير ((البيان )) مى نويسد: معروف بين مسلمين عدم وقوع تحريف در قرآن است و آنچه الا ن در دست ما موجود است ، تمام قرآنى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است .
بعد مى نويسد: خيلى از بزرگان علماى شيعه نيز بر اين مطلب تصريح كرده اند كه از جمله آنها مى توان رئيس المحدثين شيخ صدوق محمد بن بابويه را نام برد كه عدم تحريف را از معتقدات شيعه مى داند.
همچنين شيخ الطائفه ابو جعفر محمد بن حسن طوسى قدّس سرّه در اول تفسير تبيان بر اين مطلب تصريح نموده وقول به عدم تحريف را از استادش سيّدمرتضى علم الهدى قدّس سرّه نيز نقل مى نمايد، وبه بهترين وجه و تمام ترين دليل براين عقيده استدلال مى كند.
مفسر شهير و عاليمقام مرحوم طبرسى در مقدمه تفسير مجمع البيان وشيخ الفقهاء مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء در بحث قرآن از كتاب كشف الغطاء نيز ثابت كرده اند كه قرآن كريم تحريف نشده و دست نخورده باقى مانده است ، و حتى در كشف الغطاء ادعاى اجماع شده است بر عدم وقوع تحريف .
علامه جليل مرحوم شهشهانى نيز در بحث قرآن از كتاب العروة الوثقى ، قول به عدم تحريف را به جمهور مجتهدين نسبت داده است .
محدث بزرگوار ملاّ محسن فيض كاشانى در دو كتاب وافى (486) و علم اليقين (487) و دانشمند بزرگ فقيه مجاهد مرحوم شيخ محمد جواد بلاغى در مقدمه تفسير آلاء الرحمن نيز قول به عدم تحريف رااز معتقدات شيعه دانسته اند.
آيت اللّه العظمى خوئى رحمه اللّه در آخر مى گويد: خلاصه كلام آنكه مشهور بين علماى شيعه و محققين ايشان بلكه متسالم عليه بين همه آنان اين است كه قرآن ، تحريف نشده و همان طور كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده بود الا ن موجود است .(488)
به نظر ما يكى از بهترين دلايل بر عدم وقوع تحريف در قرآن كريم ، قرآنهاى موجود در بلاد مسلمين است كه هيچ گونه تفاوتى با هم نداشته و از جميع جهات با هم مطابقت دارند. در اينجا خوب است داستانى را نقل كنيم :
يكى از بزرگان حوزه علميه قم حكايت مى كرد كه در بعضى از سالها كه به حج مشرف شده بود، در مكه يا مدينه بين او و يكى از علماى اهل تسنن بحثى واقع شد.
در ضمن آن مباحثه ، عالم سنى گفت : شما شيعيان قرآنى داريد كه غير از قرآن منزل است ، و مطالب موجود در آن قرآن ، ربطى با مطالب قرآن موجود در ديگر بلاد اسلامى ندارد.
آن عالم بزرگوار شيعى مى گويد: به او گفتم بهترين راه براى اثبات باطل يا حق بودن گفتار شما، اين است كه همين الا ن با من به ايران برويد، مصارف رفت و برگشت شما هم به دوش من باشد، و به مجرد فرود آمدن در تهران ، شما آزاديد هر خانه اى را كه بخواهيد در بزنيد، نه يك خانه بلكه تا آنجا كه براى شما يقين حاصل شود و از صاحبان آن خانه ها بخواهيد، قرآنهايى را كه دارند براى شما بياورند. اگر آن قرآنها با قرآنهاى موجود در ديگر بلاد اسلامى تفاوت داشتند، شما در كلام و گفتارتان صادق و ذيحق هستيد؛ و اما اگر مثل بقيه قرآنهاى موجود در ديگر بلاد اسلامى بودند، آن وقت بايد حرف خود را پس گرفته و ديگر اين نسبت دروغ را به شيعيان ندهيد.
بنابر آنچه گذشت ، رواياتى كه در كتب فريقين آمده ، و ظاهر آنها وقوع تحريف در قرآن كريم است ، يا بايد به وجهى مناسب تاءويل و توجيه شود و يا بايد طرح شده و مورد قبول واقع نشود؛ زيرا همه مسلمانان اجماع و اتفاق نظر دارند بر اين كه با استناد به خبر واحد غير مفيد علم ، نمى توان پذيرفت چيزى از قرآن كم ، يا بر آن افزوده شده است .

next page

fehrest page

back page