next page

fehrest page

فهرست مطالب 
پيشگفتار
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى
سفره گسترده و غذاى آماده الهى
اركان مثل و تشبيه
1- مَثَل آتش
وجه تشبيه
2- مَثَلِ باران و رگبار
وجه تشبيه
يك نكته :
3- مَثَل پشه
شاءن نزول و وجه تشبيه
نكته ها:
الف - معناى (فَما فَوْقَها):
ب - معناى اضلال الهى
ج - تابلوى حشره شناسى
4- مَثَل چوپان و گوسفندان
وجه تشبيه
توضيح لغات :
5- مَثَل بذر پر بركت
وجه تشبيه
نكته ها:
الف - قانون عمومى تعاون در نظام آفرينش
ب - وسوسه شيطان به هنگام انفاق
ج - دعا و نفرين فرشتگان
6- مَثَل باران و سنگ صاف
وجه تشبيه
نكته ها:
1- معناى منّت و آزار
2- ريا بلاى بزرگ اجتماعى
7- مَثَل باغ حاصلخيز
وجه تشبيه
8- مَثَل گردباد آتشبار
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تاءثير اعمال نيك در نسلها
2- معناى اِعْصار
3- اهمّيت تفكّر در قرآن
9- مَثَل آفرينش عيسى و آدم عليهما السّلام
وجه تشبيه
10- مَثَل باد سموم و كشتزار
وجه تشبيه
معناى واژه حرث
11- مَثَل نور و ظلمات
وجه تشبيه
نكته ها:
1- كشش و جذبه الهى
2- مرده هاى متحرّك
3- زيبا جلوه كردن اعمال زشت
12- مَثَل شتر و سوراخ سوزن
وجه تشبيه
13- مَثَل زمين نرم و زمين شوره زار
وجه تشبيه
14- مَثَل سگ هار
وجه تشبيه
1 - خطر بلعم باعوراهاى هر عصر
توضيح چند مطلب
15- مَثَل بناى محكم و بناى سست
درسى بزرگ از داستان مسجد ضرار
16- مَثَل تجارت مجاهدان
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تجارت بى نظير
2- قباله خانه بهشتى
17- مَثَل زندگى و آب
وجه تشبيه
18- مَثَل كور و بينا، كر و شنوا
وجه تشبيه
تمثيلى از شيخ شبسترى
19- مَثَل كف دست و آب
وجه تشبيه
20- مَثَل آب و كف
وجه تشبيه
نكته ها:
1- بهره ها و ظرفيتها
2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى ))
3- كف آب و كف فلزّات
4- پرتاب شدن باطل به خارج
5- بقا به ميزان سود رسانى
6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد
7- تداوم مبارزه حقّ و باطل
21- مَثَل خاكستر و تندباد
وجه تشبيه
آيا مخترعان و مكتشفان كافر نزد خدا پاداش دارند؟
22- مَثَل درخت پاكيزه و درخت ناپاك
وجه تشبيه
نكته ها:
1- كلمات چهارگانه توحيدى
2- دستگيرى الهى به هنگام مرگ يا در قبر
23- مَثَل برده و آزاد
وجه تشبيه
24- مَثَل گنگ مادر زاد و انسان سالم
وجه تشبيه
25- مَثَل منطقه امن
كيفر كفران نعمت
نكته ها:
1- رابطه امنيّت و روزى فراوان
2- معناى كفران نعمت
26- مَثَل زندگى دنيا و گياه
وجه تشبيه
نكته ها:
1- زرق و برق ناپايدار
2- عوامل غرور شكن
27- مَثَل مگس
وجه تشبيه
پاسخ به يك سؤ ال
28- مَثَل چراغ و چراغدان
وجه تشبيه
نكته ها:
29- مَثَل سراب و ظلمات
وجه تشبيه
نكته ها:
1- سه تشبيه براى اعمال كافران
2- سخنى از امام خمينى رحمه اللّه در باره فطرت خدا جويى
30- مَثَل عنكبوت
وجه تشبيه
نكته ها:
1- تفاوت دركها از مثالهاى قرآن
2- اسرارى از زندگى عنكبوتها
3- ضعف انسان نسبت به ساير موجودات
31- مَثَل اصحاب قريه
وجه تشبيه
نكته ها:
1- فال بد و نحوست حربه ضدّ ديانت
2- تاءثير فال نيك و بد
32- مَثَل غلام يك خواجه و غلام چند خواجه
وجه تشبيه
33- مَثَل ياران رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم
وجه تشبيه
34- مَثَل خوردن گوشت برادر مرده
وجه تشبيه
نكته ها:
1- غيبت
2- چرا غيبت به شدّت تحريم شده ؟
3- عوامل و انگيزه غيبت
4- علاج غيبت و توبه آن
5- موارد استثنا در غيبت
35- مَثَل زندگى دنيا و آب باران
وجه تشبيه
توضيح لغات و نكته ها
36- مَثَل نور خدا و پف دهان
وجه تشبيه
37- مَثَل دراز گوش
وجه تشبيه
عالم بى عمل
38- مَثَل چوب خشك (منافقان )
وجه تشبيه
خطر دشمنان چرب زبان
39- مَثَل زنان بد و شوهران خوب
40- مَثَل دو زن الگو و نمونه
وجه تشبيه
فهرست منابع
(... وَتِلْكَ الاَْمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُنَ)
(حشر / 21)
((اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم ، شايد در آن بينديشند!)).
پيشگفتار 
كتاب حاضر شامل چهل ((مثل )) از مَثل هاى تعليمى و تربيتى قرآن مجيد، در موضوعهاى مختلف ، عقيدتى ، اخلاقى ، تاريخى ، سياسى و اجتماعى است كه به ترتيب از سوره ((بقره )) تا سوره ((تحريم )) به شيوه نوينى استخراج شده است ؛ نخست پس از ذكر عنوان هر مثل در آغاز صفحه ، متن آيه (يا آيات ) مورد مثل ، همراه ترجمه آورده شده ، آنگاه وجه شباهت بين مثل و ممثَّل ذكر و در پايان تحت عنوان نكته (يا نكته ها) با استفاده از سخنان پيشوايان دين و نظرات مفسّران بزرگ قرآن كريم ، درسها، پند آموزيها و عبرت گيريهايى كه هدف اصلى از آوردن مثلهاى قرآنى مى باشد، بيان گرديده است .
هدف از گردآورى اين مثلها، تنبّه و بيدارى و عبرت آموزى است ، زيرا استفاده از مثل ، يكى از بهترين شيوه ها و مؤ ثّرترين روشها و ساده ترين و عمومى ترين راههاى تربيتى است .
نقش مثالهاى قرآنى در اثبات معارف الهى  
در مثالهاى قرآن ، نوعاً مسائل معنوى ، عقلى و عقيدتى كه غير قابل ديدن با چشم سر است ، به محسوسات و چيزهاى قابل رؤ يت تشبيه شده تا آن مطالب معنوى ، در ذهن جايگزين و اطمينان بخش گردد. زيرا اُنس و اُلفت انسان بيشتر با محسوسات و اشياى ديدنى است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار تا اندازه اى دورتر مى باشد، مثالها و تشبيهاى معقول به محسوس ، آنها را از فاصله دوردست نزديك مى آورد و در آستانه حسّ قرار مى دهد.
گاه مى شود يك مثال به جا و مناسب و هماهنگ با مقصود، مطلب را براى همه قابل فهم مى سازد بسيارى از مسائل علمى كه در شكل اصلى خودش تنهابراى خواصّ قابل فهم است ، و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى برند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته شد، براى همگان قابل درك مى گردد و هركس در هر حد و پايه اى از معلومات باشد، مى تواند از آن بهره گيرد. علاوه بر اين ، مثال هماهنگ و منطبق با مقصود، نقش به سزايى در مجاب كردن و خاموش ساختن افراد لجوج دارد. بنا بر اين مثل در توضيح و تفهيم و اثبات حقايق و مغلوب كردن لجوجان نقش انكار ناپذيرى دارد.
سفره گسترده و غذاى آماده الهى  
رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم طى گفتارى ، قرآن كريم را به طعام گسترده الهى تشبيه نموده و فرمودند:
((اِنَّ هذَا الْقُرانَ مَاءْدُبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّموا مِنْ مَاءْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛(1) اين قرآن غذاى آماده الهى است ، لذا آنچه توان داريد، از خوان نعمت خداوند بهره جوييد)).
آرى ، قرآن مجيد طعام گسترده و سفره پر نعمت الهى است كه هر كس به اندازه ظرفيت وجودى خودش ، از اين خوان پر بركت برخوردار مى گردد؛ دانشمندان ، فيلسوفان ، عارفان و افراد عامّى هر كدام به اندازه توان و پيمانه تفكّر و معرفت خويش از آن بهره مند مى گردند.
نكته ظريفى كه از اين حديث شريف نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده مى شود، اين است كه مى فرمايد: قرآن غذاى آماده الهى است ، نه سفره گسترده بدون غذا كه هركس غذاى خود را در آن نهد و بخورد. بنا بر اين كسى كه خواسته ها، برداشتها و تفسيرهاى شخصى خود رابر قرآن تحميل نمايد و به عنوان تفسير و نظر قرآن عرضه كند، هيچ گاه از اين خوان گسترده الهى بهره مند نخواهد شد.
شرط برخوردارى از اين غذاى آماده معنوى اين است كه انسان ذهنش را از پيش داوريها و القائات جوّى محيط خالى كند و بسان گرسنه اى كه خود را محتاج به غذا مى داند، بر خوان الهى مؤ دّب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش ‍ و كسانى كه اين كتاب آسمانى بر آنها نازل شده است ، فرا گيرد.
اركان مثل و تشبيه  
در اين قسمت بى تناسب نيست كه جهت آگاهى و يادآورى خوانندگان گرامى ، اختصاراً به اركان مَثَل و تشبيه اشاره شود.
تمثيل و تشبيه داراى چهار ركن است :
1 ((مُشَبَّه )): چيزى كه آن را تشبيه مى كنند.
2 ((مُشَبَّهٌ بِهِ)): چيزى كه به آن تشبيه مى گردد.
3 ((وجه شَبَه )): صفت و حالت مشتركى كه ميان ((مشبّه )) و ((مشبّه به )) وجود دارد و سبب تشبيه مى شود.
4 ((ادات تشبيه )): كلماتى كه در تشبيه به كار برده مى شود.
ادات تشبيه در عربى عبارتند از: كاف (ك )، كَاءَنَّ، مثل ، شبه و غيره و در فارسى عبارتند از: مثل ، مانند، چون ، همچون ، همچو، بسان ، بگونه ، همانند، همسان و... .
مثال عربى
((مَثَلُ نوُرِالْمُؤ مِنِ كَمِشْكوةٍ؛ مثل نور مؤ من ، همانند مشكات (چراغدان و نورافكن ) است )).
دراين تشبيه ((مشبّه )) نور مؤ من ، ((مشبّه به )) مشكات كاف (ك )، ((ادات تشبيه )) و ((وجه شباهت )) نور و روشنايى است . در اين عبارت ((نور ايمان )) كه غير محسوس ‍ و غير قابل ديدن است ، به نور و روشنايى چراغ كه محسوس و قابل رؤ يت مى باشد، تشبيه گرديده است . اين گونه تمثيل ها را، تشبيه معقول به محسوس ‍ مى نامند.
مثال فارسى
سر از البرز بر زد قرص خورشيد چو خون آلوده دزدى سر ز مَكْمَن در اين بيت ، خورشيد، ((مشبّه ))، دزد خون آلود، ((مشبّه به ))، كلمه چو، ((ادات تشبيه )) و ((وجه شباهت )) قرمزى است كه صفت مشتركى است ميان خورشيد به هنگام طلوع و رنگ دزد آنگاه كه از كمينگاه بيرون آيد.
تمثيل و تشبيه داراى اقسام زيادى است كه در كتابهاى معانى و بيان به طور مبسوط پيرامون آن بحث شده است . علاقه مندان مى توانند جهت اطّلاع بيشتر به كتب مربوطه مراجعه نمايند.
در پايان اميد وارم خداوند متعال تمثيلهاى اين كتاب را مايه تدبّر، تفكّر و بيدارى خوانندگان قرار دهد (... وَتِلْكَ الاَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرُونَ)(2)؛ ((اين مثلهايى است كه براى مردم مى آوريم ، تا در آن تفكّر و انديشه كنند)).
قم
29/11/ 1376
حسين حقيقت جو
1- مَثَل آتش 
(اءُوْلََّبِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ صُمُّ(3) بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَرْجِعُونَ).(4)
(( (منافقان ) كسانى هستند كه هدايت را به گمراهى فروخته اند؛ و اين (داد و ستد و) تجارت (براى ) آنها سودى نداده و خود هدايت نيافته اند. مثل آنان ، مثل كسى است كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطرافش را روشن ساخت ، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند و آنها را در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، رها مى سازد. آنها كر و گنگ و كور، بنا بر اين (از راه خطا) باز نمى گردند!)).
همچو آن كز بهر نور افروخت نار
روشنايى برد زان پروردگار
ترك ايشان كرد و در تاريكى اند
زان نمى بينند و دور از نيكى اند
صُمّ و بكم و عمى گشتند اين حرون (5)
گفت از اين معنى فهم لا يرجعون (6)
وجه تشبيه  
خداوند متعال طى هشت آيه قبل ، ويژگيهاى منافقان را بر شمرده ، آنان را به عنوان آدمهاى دوچهره ، بى ايمان ، خدعه گر، بى شعور، داراى مرض قلبى و روحى ، دروغگو، مفسد، مغرور، خود برتر بين ، سفيه ، نادان ، همكار شياطين ، استهزا گر، طغيانگر، و بالا خره مشترى و خريدار ضلالت و گمراهى معرفى مى كند، ولى در اين آيه آنان را به مسافرى تشبيه كرده كه در شب ظلمانى ، در بيابانى گرفتار شده است و آتشى مى افروزد تا در پرتو آن راه را از بيراهه تشخيص دهد و در گودالهاى بيابان سرنگون نگردد. ولى همين كه آتش را بر افروخت و اطرافش را روشن ساخت ، ناگهان طوفانى سخت بر مى خيزد و آن آتش را خاموش مى سازد، و او دوباره در تاريكى وحشت انگيز، سرگشته و حيران مى ماند و نمى داند چه كند. بنا بر اين ، وجه شباهت در اين تشبيه ((حيرت زدگى و سرگردانى )) است .
آرى ، كسى كه با خدا و مؤ منان ، حيله گرى و نيرنگ بازى كند، ثمره كارش و نتيجه معامله و تجارتش جز تحيّر و سرگردانى نخواهد بود.
منافقان همواره خود را زرنگ و باهوش و فهيم مى دانند و مؤ منان راستين و يكدل را سفيه و نادان مى شمرند و روى همين پندار غلط، راه نفاق و دورويى را پيشه خود مى سازند تا از منافعى كه به دو طرف مى رسد، برخوردار شوند! و هر دسته كه غالب گردند، آنها را از خود بدانند؛ اگر مؤ منان پيروز شوند، در صف مؤ منان و اگر غلبه با كافران باشد، با آنها باشند و به اصطلاح هم از ((توبره )) بخورند، و هم از ((آخور))!
آنان نمى دانند كه نفاق و دورويى براى مدّت طولانى نمى تواند مؤ ثّر واقع شود. ممكن است چند صباحى از مصونيّتها و مزاياى اسلام برخوردار شوند و از رفاقت با كفار و شياطين نيز بهره جويند، ولى اين كار كوتاه مدّت است ، همانند آتشى است كه در بيابان تاريك در معرض وزش طوفان و گردباد قرار گرفته باشد، لذا ديرى نمى پايد كه چهره واقعى نفاق آشكار و منافقان رسوا مى شوند و آنها به جاى كسب موفّقيت و محبوبيّت ، منفور و مطرود جامعه خواهند شد و همچون كسى كه در بيابان ظلمانى ، راه گم كرده و چراغ را از دست داده ، سرگردان مى مانند.
منافقان نه تنها با مؤ منان خدعه مى كنند، كه با كافران و همكيشان خود نيز نيرنگ روا مى دارند!
اينان افراد سر درگم و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخّصند و در حقيقت برده منافع خويش هستند؛ نه به راه مؤ منان اعتقاد دارند و نه به كيش كافران اعتماد!
قرآن مجيد در آيه اى ديگر حالت تحيّر و دغدغه و آشفتگى فكرى و تزلزل درونى منافقان را چنين ترسيم مى كند:
(مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَا لِكَ لاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ وَلاََّ إِلَى هََّؤُلاََّءِ ...)(7)؛ ((آنها افراد (بى هدف و) سرگردانى هستند كه نه سوى اينها و نه سوى آنهايند! (نه در صف مؤ منانند و نه در صف كافران !) )).
بعضى از مفسران از جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) اين نكته را استفاده كرده اند كه :
منافقان براى رسيدن به ((نور)) از ((نار)) استفاده مى كنند؛ آتشى كه هم دود و سوزش دارد و هم خاكستر، در حالى كه مؤ منان از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ايمان بهره مى گيرند.
منافقان گرچه تظاهر به نور ايمان دارند، امّا باطنشان ، نار است و اگر نورى هم باشد ضعيف و كوتاه مدّت است .
اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است و يا اشاره به ايمان نخستين آنهاست كه به تدريج بر اثر تقليدهاى كور كورانه و تعصّبهاى غلط و لجاجتها و عداوتها، پرده هاى ظلمانى و تاريك بر آن مى افتد نه تنها يك ظلمت بلكه به تعبير قرآن ((ظلمات )).(8)
بعضى ديگر گفته اند: اگر جمله (اِسْتَوْقَدَ ناراً) (روشن كردن آتش ) را به معناى ظريف ادبى آن كه ((فتنه انگيزى )) است ، در نظر بگيريم ، در اين صورت باز مى توان گفت كه منافق تشبيه شده است به ((فتنه انگيز)) و ((مفسد)). بنابراين وجه شباهتشان ايجاد فتنه و فساد است .(9)
جمله (صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ)، در حقيقت تشبيه ديگرى از طرز تفكر و بينش منافقان است ؛ يعنى دنياپرستى و زرق و برق ماديّات و دلبستگى آنان به عالم محسوسات ، منافقان را چنان مجذوب كرده كه نيروى تفكّر و تعقّل را از آنها ربوده و آنان را نسبت به درك معارف و بيان حقايق الهى كور و كر و لالشان كرده است ، به گونه اى كه همه چيز را از ديدگاه مادّيات و به قول ((مولوى )) با چشم ((آخور بين )) ارزيابى و تجزيه و تحليل مى كنند:
چشم آخِر بين تواند ديد راست
چشم آخُر بين غرور است و خطاست (10)
2- مَثَلِ باران و رگبار 
(اءَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ اءَصَبِعَهُمْ فِىَّ ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّوَا عِقِ حَذَرَ ا لْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ يَكَادُ ا لْبَرْقُ يَخْطَفُ اءَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآ اءَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَ آ اءَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاءَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ).(11)
((يا همچون بارانى از آسمان ، كه در شب تاريك تواءم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران ) ببارد، آنها از ترس مرگ ، انگشتانشان را در گوشهاى خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد (و آنان در قبضه قدرت الهى هستند) (روشنايى خيره كننده ) برق ، نزديك است چشم آنان را بربايد، هر لحظه اى كه (برق جستن مى كند و صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد، (چند قدمى ) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش ‍ مى شود، توقف مى كنند و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنها را از بين مى برد، چرا كه خداوند بر هر چيز تواناست )).
او كصيّب من سما ظلمات فيه
رعد وبرق افزون در آن تاريك تيه (12)
مى كنند انگشت در آذان كه صوت
نشنوند از رعدها از بيم موت
بى خبر كز قدرت و علم بسيط
حق به جان كافران باشد محيط
بين يكادُ البَرقُ يَخطَف تا چه سان
مى رساند آن بصرها را زيان
ره چو روشن شد بر ايشان مى روند
بر ضلالت تا كه دور از ره شوند
چون شود تاريك گردند از فتن (13)
ثابت اندر گمرهى خويشتن
ور خدا خواهد برد سمع و بصر
زين گروه كج نهاد كور و كر
كو بود قادر به كلّ ممكنات
ما سوى را كرده محوِ برد و مات (14)
وجه تشبيه  
به دنبال آيات گذشته كه درباره منافقان بود، خداوند متعال در اينجا نيز بار ديگر صحنه زندگى آنان را با مثلى ديگر مجسّم مى سازد و آنان را به مسافرى تشبيه مى كند كه در بيابان دچار رگبار تواءم با ظلمت شده ؛ ظلمتى كه قوّه بينايى و تشخيص را از او ربوده است . در اين هنگام از يك سو رگبار شديد او را وادار به فرار مى كندو از سوى ديگر تاريكى ظلمانى مانع فرارش مى شود و غرّش رعد و برق صاعقه وحشتناك نيز، مضطرب و هراسانش مى كند، به گونه اى كه هيچ پناهگاهى نمى يابد و نمى داند چه كند!
مسافر گرفتار در تاريكى دهشت انگيز و هراسان از غرش رعد و برق و صاعقه ، چاره اى جز اين ندارد كه از نور برق بهره بگيرد. برق هم لحظه اى مى آيد و زود خاموش مى شود. همين كه برق مى آيد، چند قدمى در پرتو آن راه مى رود و چون خاموش مى شود، مى ايستد و در تاريكى ، وحشت زده و سرگردان مى ماند.
((وجه شباهت )) در اين تشبيه ، ممكن است ((ترس و دلهره درونى )) آنان باشد، همچنانكه در آيات ديگر بر اين مطلب تصريح شده است ؛ از جمله مى فرمايد:
(... فَإِذ آ اءُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُّحْكَمَةٌ وَذُكِرَ فِيهَا ا لْقِتَالُ رَاءَيْتَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ ا لْمَغْشِىِّ عَلَيْهِ مِنَ ا لْمَوْتِ ...).(15)
((هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مى شود كه در آن نامى از جنگ و جهاد به ميان آمده است ، منافقان بيمار دل را مى بينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته ، با نگاهى (مات و مبهوت و چشمانى كه حدقه آنها از كار ايستاده ) به تو مى نگرند!))؛ يعنى منافقان از شنيدن نام جنگ ، چنان وحشت و اضطراب آنان را فرا مى گيرد كه نزديك است غالب تهى كنند! فكرشان از كار مى افتد، سياهى چشم شان از حركت باز مى ايستد و همچون كسانى كه نزديك است قبض روح شوند، نگاهى بى حركت و خيره دارند، بى آن كه پلكهاى چشم شان به هم بخورد. اين گويا ترين تعبيرى است كه قرآن از حال منافقان ترسو و بزدل مى كند.(16)
آرى ، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤ منان روز افزون كه همچون سيل خروشان و باران پر بركتى به هر سو پيش مى روند، قرارگرفته اند. افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان ، پناه نبرده اند تا ازشرّ صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند.
جهاد مسلّحانه مسلمانان در برابر دشمنان ، همانند خروش رعد و صاعقه ، بر سر منافقين فرود مى آمد، آنها گاه گاه فرصتهايى براى پيدا كردن راه حقّ پيدا مى كردند و انديشه هايشان بيدار مى گشت ، ولى افسوس كه اين بيدارى همچون برق آسمان دوام نمى يافت و آنان تا مى خواستند چند گامى بردارند، خاموش ‍ مى شد و تاريكى غفلت و سپس توقّف و سرگردانى جاى آن را مى گرفت .
پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى چشم منافقان را خيره كرده بود وآيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانشان برمى داشت ، همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، لذا هر دَم احتمال مى دادندآيه اى نازل گردد وپرده ازرازهاى ديگرى بردارد ورسواترشوند ... .
امروز ما با چشم خود تمام اين نشانه ها را يك به يك در وجود منافقان عصر خويش مى بينيم ، سرگردانى آنها، وحشت و اضطرابشان و خلاصه بى پناهى و بدبختى و سيه روزى و رسوايى آنها را همانگونه كه قرآن كريم ترسيم نموده ، مشاهده مى كنيم .(17)
در روايت است كه چون منافقان نزد رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى آمدند، از ترس اين كه مبادا حكم الهى بر كشتن ايشان صادر شود، انگشت در گوش خود مى نهادند. از اين رو خداوند متعال آنان را به جماعتى تشبيه نموده است كه به هنگام شنيدن صداى صاعقه ، از ترس جان خود، انگشت به گوش مى نهند.
هرگاه آيات و بيّنات نورانى قرآن به ديده بصيرت منافقان مى رسيد نزديك بود دلهاى ايشان از توجّه به كيش خود بركنده شود و به ايمان گرايش يابد. خداوند اين حالت را به برق تشبيه كرد كه به خاطر روشنايى و درخشندگى زياد، نزديك است ديده هاى اصحاب باران را بربايد.
همچنين هرگاه مسلمانان به غنايم فراوان و پيروزى دست مى يافتند، منافقان با شتاب به سوى آنان مى آمدند و دين اسلام را مى پسنديدند، ولى هنگامى كه با مشكل و كمبودى روبه رو مى شدند، متحير شده ، دركفر توقّف مى كردند (و مى گفتند: اين بدبختيها و مشكلات و كمبودها همه از نكبت و نحوست دين محمّد است !) خداوند حالت ايشان را به حال اهل باران تشبيه كرد كه چون برق جستن مى كند، چند قدمى در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش ‍ مى گردد، مى ايستند.(18)
بعضى از مفسّران براى تاءييد اين وجه تشبيه ، به آيه ذيل استنادكرده اند كه مى فرمايد:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ اءَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَاءَنَّ بِهِى وَإِنْ اءَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ ...)؛(19) ((بعضى از مردم خدا را تنها بازبان مى پرستند، همين كه (دنيا به آنها رو كند و نفع و) خيرى به آنان رسد، حالت اطمينان پيدا مى كنند (و آن را دليل بر حقّانيت اسلام مى گيرند) امّا اگر مصيبتى براى امتحان به آنها برسد دگرگون مى شوند (و به كفر رو مى آورند)) ).
از آيه فوق ، اين طور استنباط مى شود كه منافقين دين و ايمان را به عنوان وسيله اى براى نيل به ماديّات پذيرفته اند كه اگر اين هدف تاءمين شد، دين را حق مى دانند و گرنه بى اساس مى شمرند! البته اين ويژگى منحصر به منافقان نيست ، بلكه بسيارى از افراد سست عنصر و ضعيف الا يمان كه با كوچكترين چيزى ايمانشان به باد فنا مى رود، اين گونه اند؛ همچنان كه حضرت سيد الشهدا سلام اللّه عليه در كربلا فرمود:
((فَاِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُ لَعِقٌ عَلى اءَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِصُّوا بِالْبَلا ءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ(20)؛ مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است ، تا آنجا دين را قبول دارند كه به زندگى و رفاه شان آسيب وارد نشود! پس آنگاه كه در بوته آزمايش قرار گيرند، از دين بر مى گردند، تنها افراد كمى از آزمايش پيروزمند بيرون مى آيند و پا برجا و ثابت قدم در دين مى مانند)).
يك نكته :  
((منافق )) از ماده ((نفْق )) به معناى نفوذ و پيشروى است ، و نفق به معناى كانالها و نقبهايى است كه زير زمين مى زنند تا براى استتار، از آن استفاده كنند.
بعضى از مفسران گفته اند: بسيارى از حيوانات مانند موش صحرايى و روباه و سوسمار براى لانه خود دو سوراخ قرار مى دهند يكى آشكار كه از آن وارد و خارج مى شوند، و ديگرى پنهانى كه اگر احساس خطرى كنند، از آن مى گريزند، اين سوراخ پنهانى را ((نافقاء)) مى گويند.(21)
با توجه به معناى ((نَفْق )) و آنچه بيان شد، ((منافق )) كسى است كه طريقى مرموز و مخفيانه براى خود برگزيده ، تا با مخفى كارى و پنهانى در جامعه نفوذ كندو به هنگام خطر از طريق ديگر فرار نمايد.
مساءله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكّه تقريباً منافقى وجود نداشت ، زيرا مخالفان قدرتمند هرچه مى خواستند، به طور آشكار بر ضدّ اسلام مى گفتند و انجام مى دادند و از كسى پروا نداشتند و نيازى به كارهاى منافقانه نبود. امّا هنگامى كه نفوذ و گسترش اسلام در مدينه ، دشمنان را در موضع ضعف و ناتوانى قرار داد، ديگر اظهار مخالفت به طور آشكار مشكل ، و گاه غير ممكن بود، لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خود، تغيير چهره داده ، ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند، ولى در خفا به اعمال ضد اسلامى خود ادامه مى دادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى ، منافقان در صفوف انقلابيون قرار مى گيرند، و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مى شوند. بنابر اين مساءله نفاق و منافقان مخصوص عصر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبوده ، بلكه هر جامعه اى مخصوصاً جوامع انقلابى گرفتار آن مى شود، به همين دليل بايد تحليلها و موشكافيهاى قرآن را روى اين مساءله ، نه به عنوان يك مساءله تاريخى ، بلكه به عنوان يك مساءله مورد نياز، مورد بررسى دقيق قرار داد و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت .
براى مبارزه با روح نفاق بايد نشانه هاى آن را همچنان كه قرآن به طور گسترده بازگو كرده است ، دقيقاً شناخت ، زيرا تنها از طريق اين نشانه ها مى توان به خطوط و نقشه هاى منافقين پى برد و آن را نابود كرد.
خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است ، چرا كه از يك سو شناخت آنها غالباً آسان نيست ، و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند، و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است . علاوه بر آنچه كه گفته شد، روابط مختلف منافقان با ساير اعضاى جامعه ، كار مبارزه با آنها را دشوار مى سازد. به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود، بيشترين ضربه را از منافقان خورده ، و قرآن نيز سخت ترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنها را بيش از هر دشمن ديگر كوبيده است .(22)
3- مَثَل پشه 
(إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْىِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا(23) بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَاءَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونَ اءَنَّهُ ا لْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَاءَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَ آ اءَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاًيُضِلُّبِهِى كَثِيرًا وَيَهْدِى بِهِى كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِى إِلا ا لْفَسِقِينَ).(24)
((خداوند از اين كه (به موجودات ظاهراً كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمى كند. (در اين ميان ) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند حقيقتى است از طرف پروردگارشان ، و امّا آنها كه راه كفر را پيموده اند، (اين موضوع را بهانه كرده ،) مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است ؟! (آرى ،) خدا جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!)).
زد به لا يَسْتَحْيى آن شاه اجل
بر بعوضه اهل دنيا را مثل
پس به مافوقش كه آن بال بقّ است (25)
نيست ممنوع آن مثالى كز حقّ است
كافران گويند زان مقصود چيست
غير دنيا و اهل آن مقصود نيست
يعنى اين دنيا كم از بال بقّ است
نزد حقّ وان كس كه او اهل حقّ است
هست مغبون آن كه او بربال بقّ
قانع آمد شد حسود اهل حقّ
گمرهان را زان فزايد اشتباه
يافت زان اهل هدايت انتباه
زان يضِلُّ گفت سلطان نصير
بهر قومى هم به يَهْدى كثير
زان نشد گمره كس اِلاّ فاسقون
كه بود آن قلب دونشان واژگون
فاسق از دنيا نگيرد جز وبال
هم فزايدشان ز قرآن بر ضلال
سركش از رحمان و با شيطان خوشند
وَز دَمِ شيطانى اندر آتشند
شد صفات نفسشان غالب به قلب
گشتشان نور قبول از قلب سلب
بعدشان بر بعد، از قرآن فزود
منظلم تر شد دل ظلمت نمود(26)
شاءن نزول و وجه تشبيه  
جمعى از مفسّران از ((ابن عباس )) درباره شاءن نزول آيه فوق چنين نقل كرده اند:
هنگامى كه خداوند در آيات گذشته پيرامون اوصاف منافقين ، دو مثال (آتش و باران ) را بيان كرد، منافقين گفتند: خداوند برتر و بالاتر از اين است كه چنين مثالهايى بزند، و به اين طريق در ((وحى )) بودن قرآن اظهار ترديد كردند. در اين موقع ، آيه بالا نازل شد و به آنها پاسخ داد.
بعضى ديگر گفته اند: هنگامى كه در آيات قرآن ، مثالهايى به ((ذباب )) (مگس ) و ((عنكبوت )) نازل گرديد، جمعى از مشركان اين موضوع را بهانه قرار داده ، زبان به اعتراض گشودند و مسخره كردند كه اين چگونه ((وحى )) آسمانى است كه سخن از ((عنكبوت )) و((مگس )) مى گويد؟ آيه فوق نازل شد و با تعبيراتى زنده به آنها جواب داد.(27)
بعضى از مفسران مى گويند، تعبير به ((يستحيى )) در آيه ، احتمال دارد در مقابل سخن كافران باشد كه مى گفتند:((اءَما يَسْتَحْيى رَبُّ مُحَمَّدٍ اءَن يضربَ مثلاً بِالذُّبابِ وَالْعَنْكَبوُتِ؛ آيا خداى محمّد شرم نمى كند كه در كتاب خود به مگس و عنكبوت مثال بزند)).
خداوند در جواب آنان فرمود: (إِنَّ اللَّهَ لاَيَسْتَحْىِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا ).
كافران و بهانه جويان خُردى پشه يا مگس را وسيله استهزاى قرآن و اعتراض به آن قرار داده بودند، در صورتى كه :
اولاً:
در مثال مناقشه نيست ، آنهم مثلى كه از ناحيه خدا صادر شود. زيرا همه كائنات مخلوق او هستند و براى او كوچك و بزرگ ندارد. ممكن است گاهى مصلحت در اين باشد كه به يكى از موجودات بسيار كوچك طبيعت ، همانند پشه و يا حتى كوچك تر از آن و يا كمى بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت مثال بزند، و گاهى به موجودات بزرگ .
ثانياً:
هنگامى كه گوينده درمقام ((تحقير)) و بيان ((عجز)) و ناتوانى مدّعيان است ، بلاغت سخن ايجاب مى كند كه براى نشان دادن ضعف و زبونى آنان به موجودهاى ضعيفى مَثَل بزند و آنها را از جهت ضعف به پشه ، مگس ، عنكبوت و امثال آن تشبيه كند. لذا در اين گونه موارد، اگر به جاى اين مثالهاى كوچك ، از مثالهاى بزرگى همچون آفرينش كواكب و آسمانهاى پهناور استفاده شود، بسيار نامناسب است و هرگز با اصول فصاحت و بلاغت سازگار نخواهد بود.
زمخشرى مى گويد: ((تعجب آور است از اينها كه چگونه اين مثلها را انكار كردند در حالى كه مردم همواره به ((چهار پايان ))، ((پرندگان ))، ((مار و افعيهاى زمين ))، ((حشرات ))، ((كرم )) و ((جانوران كوچك )) مثال مى زنند و اين گونه مثلها در ميان عرب شهرنشين و بيابان گرد معروف است و آنان گاهى به حقيرترين چيزها مثل مى زنند و مى گويند:
اجمع من ذرّة :
((جمع كننده تر از مورچه ))،
و اءجراءُ مِن الذّباب :
((و گستاخ تر از مگس ))،
و اءسمع من قراد:
((و شنونده تر از ميمون ))،
و اءصرد من جرادةٍ:
((و ضعيف تر از ملخ (در مقابل سرما، ) ))
و اءضعف من فراشة :
((و ضعيف تر از پروانه ))،
و آكل من السوس :
((و خورنده تر از موريانه ))،
و اعراب اگر بخواهند كسى را به پشه تشبيه كنند، اين گونه مى گويند:
اءضعف من بعوضةٍ:
((ضعيف تر از پشه ))،
وَ اءعزُّ مِنْ مُخّ البَعوض (28):
((نايابتر از مغز سر پشه )).
علامه طبرسى به نقل از ((ربيع بن انس )) مى گويد:
پشه تا وقتى كه گرسنه باشد زنده است و همين كه سير و فربه شد، مى ميرد. همچنين مردمى كه اين مثل در باره آنان زده شده است ، وقتى كه همه چيز دنيا برايشان فراهم مى گردد و موقع كاميابى فرا مى رسد، ناگاه دست حق گريبان آنها را مى گيرد چنانكه خداوند مى فرمايد:
(فَلَمَّا نَسُواْ مَاذُكِّرُواْ بِهِى فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ اءَبْوَا بَ كُلِّ شَىْءٍ حَتَّىَّ إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ اءُوتُوَّاْ اءَخَذْنَهُم بَغْتَةً...).
(( (آرى ) هنگامى كه (اندرزها سودى نبخشيد و) آنچه را به آنها يادآورى شده بود فراموش كردند، درهاى همه چيز (از نعمتها) را به روى آنها گشوديم ؛ تا (كاملا) خوشحال شدند (و دل به آنها بستند) ؛ ناگهان آنها را گرفتيم (و سخت مجازات كرديم ) )).(29)
نكته ها:  
الف - معناى (فَما فَوْقَها): 
در اين كه منظور از كلمه (فَما فَوْقَها) چيست ؟ مفسران دو گونه تفسير كرده اند: گروهى گفته اند منظور ((بالاتر از آن در كوچكى )) است ، زيرا آيه در مقام بيان كوچكى مثال است و برترى از اين نظر مى باشد.
بنا بر اين معناى آيه چنين خواهد بود: (( (خداوند از مثال زدن ) به پشه و كوچك تر از آن (همانند بال پشه ) شرم ندارد)). چنانكه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود:
((إِنَّ الدُّنْيا لا تَعْدِلُ عِنْدَ اللّهِ بِجَناحِ بَعُوضَةٍ؛(30) دنيا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش ندارد)).
در حديثى ديگر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((لَوْ كانَتِ الدُّنْياتَعْدِلُ عِنْدَاللّه جَناحَ بَعُوضَةٍ ما سقى كافِراً مِنْها شَرْبَةَ ماءٍ؛(31) اگر دنيا پيش خدا به اندازه بال پشه ارزش مى داشت ، هرگز به كافران قطره اى آب نمى داد)).
بعضى ديگر گفته اند: مراد ((بالاتر از نظر بزرگى )) است . در اين صورت ، جمله (فما فوقها) به معناى ((مازاد عليها)) است ؛ يعنى خداوند از مثل به موجود كوچكى همچون پشه ابا ندارد، چه رسد به موجود بزرگتر از آن مانند مگس و عنكبوت . خلاصه اين كه خداوند متعال براى ارشاد بندگان ، هم به موجودات كوچك مثال مى زند و هم به مخلوقات بزرگ ؛ هر كدام بر طبق مقتضاى حال و به تناسب موضوع .(32)
ب - معناى اضلال الهى  
در جمله (يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهدى بِهِ كَثيراً) نيز، ميان مفسّران دو نظريه است : گروهى مى گويند اين جمله ، نقل گفتار كافران است كه در اعتراض به مثلها مى گفتند: ((خدا چه منظورى از اين مثلها دارد كه مايه تفرقه شده ، گروهى را به وسيله آن هدايت كرده ، و گروهى را گمراه ساخته است ؟!)).
جمعى ديگر از مفسّران احتمال داده اند كه جمله مذكور سخن خدا باشد، نه نقل گفتار كافران . در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود كه خداوند در جواب آنان كه مى گفتند: (ماذا اءَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً)؛ ((هدف خدا از اين مثلها چيست ؟)) مى فرمايد: ((هدف اين است كه گروه زيادى را هدايت و گروه ديگرى را گمراه مى سازد، ولى جز فاسقان گمراه نمى شوند)).
خلاصه اين كه خداوند به وسيله اين گونه مثالها بندگانش را آزمايش مى كند، و در نتيجه مؤ منان درآن تفكّر وانديشه مى كنند وهدايت مى شوندوكافران وفاسقان چون وچرا و اعتراض مى نمايند و گمراه مى گردند؛ يعنى آنچه كه باعث گمراهى آنان شده ، كفر و فسق و لجاجت آنهاست ، نه اين نوع مثالها.
مثلاً: اگر كسى طلا يا نقره اى را براى آزمايش به كوره بيندازد و معلوم شود طلا يا نقره فاسد و قلاّبى بوده ، به او مى گويند، ((اءَفْسَدْتَ فِضَّتَكَ؛ نقره ات را فاسد كردى )). منظور اين است كه طلا و نقره ات در آزمايش ، بى عيار و قلابى از كار در آمد، نه اين كه تو آن را فاسد كردى .
همچنين اگر شتر كسى گم شود، مى گويند: ((فلانٌ اءضَلَّ ناقَتَهُ؛ فلانى شترش را گم كرد)). مراد اين است كه شترش گم شده است ، نه اين كه عمدا و از روى قصد آنرا گم كرده است .
با توجه به دو مثال فوق ، معناى (يُضِلُّ بِهِ كَثيراً) اين است كه چون كافران و فاسقان كفر و فسق پيشه كرده اند، خداوند هم عنايت خاصّ و دستگيرى ويژه اش را از آنان بر مى دارد و به حال خود رهايشان مى سازد. به قول شاعر:
راه هست و چاه و ديده بينا و آفتاب
تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود
بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش
ج - تابلوى حشره شناسى  
از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:
((علّت اين كه در قرآن به پشه مثال زده شده اين است كه خداوند تمام آنچه را كه در جثّه بزرگ فيل آفريده ، در بدن اين حشره كوچك نيز قرار داده به اضافه دو عضو ديگر (كه در پشه وجود دارد و فيل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخكها و بالها) )).(33)
خداوند مى خواهد با اين مثال ظرافت آفرينش را براى مؤ منان بيان كند، تفكّر در باره اين موجود ظاهراً ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است ، انسان را متوجه عظمت آفريدگار مى سازد. براى اينكه خرطوم پشه همانند خرطوم فيل ، تو خالى است و با نيروى مخصوصى خون را به خود جذب مى كند؛ اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنياست و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است .
بعضى از محققان مى گويند: ((نيش پشه همانند متّه اى است كه وقتى آن را در بدن انسان يا حيوانات فرو مى برد، در هر ثانيه سه هزار بار مى گردد! درست مثل اين كه به يك دستگاه فشار قوى برق متّصل است و در يك چشم به هم زدن مقدار لازم از خونى كه روزى اوست ، از بدن مى كشد!)).(34)
((خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده ، بالهايى به او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند، اين بالها آنچنان به سرعت بالا و پايين مى شود كه حركت آن با چشم قابل رؤ يت نيست ، اين حشره به قدرى حسّاس است كه به مجرّد تكان خوردن چيزى ، احساس خطر مى كند و به سرعت ، خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند)).(35)
صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) مى گويد: ((پيل و شير و نهنگ و مار و كژدم ازو گريزان و بر حذر)).(36)
نويسنده كتاب ((اسرارى از زندگى حيوانات )) مى نويسد: ((حشره شناسان تا كنون براى پشه ها سه نوع صدا و سخن تشخيص داده اند، صداى خشم ، صداى كمك و صداى طلب معشوق .
دانشمندان آمريكايى براى از بين بردن پشه هاى موذى صداى جنس نر آن را به هنگامى كه ماده را به سوى خود مى طلبد، ضبط كرده و در نقاط معيّنى پخش ‍ مى كنند. وقتى پشه هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا كه ((زبان پشه )) ناميده شده ، جمع مى شوند آنها را به وسيله ((دِدِتِ)) يا سمهاى ديگر معدوم مى نمايند.
تقليد از سخن پشه هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه ها از سمپاشى مزارع و كشتزارها بهتر و به صرفه تر است ، زيرا سم تنها حشره موذى را از بين نمى برد بلكه ميليونها حشره مفيد مانند ((زنبور عسل )) را نيز نابود مى سازد و از ميزان ميوه ها و حبوبات هم مى كاهد زيرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقيح گلها ميوه ها را فراوان مى كنند.
از طرف ديگر هزينه سمپاشى مزارع خيلى بيشتر و سنگين تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى باشد)).(37)
به طور كلّى مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آيات و دقايقى كه در آفرينش آنها به كار رفته ، يكى از مهمترين رشته هاى دانش بشر است .
در دنياى كنونى ، دانشكده هاى حشره شناسى در سراسر كشورهاى پيشرفته بسيار است .
اسلام در چهارده قرن قبل با مثل زدن به پشه ، مگس و عنكبوت و نامگذارى بعضى از سوره هاى قرآن مجيد به اسم بعضى از حشرات ، مانند نحل (زنبور) و نمل (مورچه )، در حقيقت تابلو ((حشره شناسى )) را بالابرده و افكار پيروان خود را به مطالعه در آفرينش حيرت زاى حشرات جلب كرده است .
در تاريخ نوشته اند كه : طغيان و سركشى ((نمرود)) به حدّى رسيده بود، كه با كمال گستاخى به جنگ با خدا برخاسته و لشگر انبوهى را براى اين نبرد آماده كرده بود! خداوند متعال پشه هاى كوچكى را به جنگ آنان فرستاد و لشگر او را از پاى درآوردند و پشه اى هم به درون مغز نمرود رفت و پس از چهل روز شكنجه و ناراحتى ، سرانجام توسط اين پشه كشته شد؛ (...فَاعْتَبِرُواْيا اءُوْلِى الاَْبصارِ).(38)
((شعبى را پرسيدند كه هيچ چيز از حكمت خالى نيست در آفرينش آن ، در اين پشه و عنكبوت آفريدن چه حكمت است ؟ جواب داد كه حكمت اندر آفرينش ‍ آن اگر خود آن بودى كه نمرود طاغى به پشه اى هلاك كرد و مصطفى را به خانه عنكبوت كه بر در غار ساخت از دشمن برهانيد اگر همين بودى حكمت اندر آفرينش آن ، كفايت بودى )).(39)
4- مَثَل چوپان و گوسفندان 
(وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لاَيَسْمَعُ إِلا دُعَآءً وَنِدَآءً صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَعْقِلُونَ).(40)
((مثال (تو در دعوت ) كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند؛ ولى آنها چيزى جز سر و صدا نمى شنوند؛ (و حقيقت و مفهوم گفتار او را درك نمى كنند. اين كافران ، در واقع ) كر و لال و نابينا هستند؛ از اين رو چيزى نمى فهمند!)).
بر مثل اين كافران بر داعيند(41)
آنچنان كه هر رمه (42) بر راعيند(43)
مر بهائم (44) را كند ناعق صدا
بشنوند امّا نفهمند آن ندا
بل ز حيوانند بى ادراك تر
خواندن ايشان بود دور از ثمر
زان كه آنها بشنوند آواز را
ليك نتوانند فهم راز را
وين گُرُه را غير از آن كه نيست هوش
هم زبهر استماعى نيست گوش
از حجر در عقل و دانش كمترند
نه همين گنگ انديا كور و كرند
با بتانى كه پرستند از غلط
گوييا هم دانش اند و هم نَمَط(45) (46)
وجه تشبيه  
طبق نظر بيشتر مفسّران ، خداوند متعال در اين آيه كافران متعصّب را كه از سنّتهاى غلط پيشينيان خود، كور كورانه تقليد مى كنند، به گوسفند و ديگر حيوانات تشبيه كرده است كه از نهيبهاى چوپان خيرخواه جز سر و صدا چيزى نمى فهمند؛ مثلاً: چوپان از راه دلسوزى به گوسفندانى كه از گله جدا شده اند، نهيب مى زند و مى گويد: از گله دور نشويد كه طعمه گرگ مى گرديد، ولى گوسفندان از محتواى كلمات و جمله ها چيزى نمى فهمند و اگر گاهى عكس ‍ العملهايى نشان مى دهند، بيشتر به خاطر تن صدا و طرز اداى كلمات است . بنا بر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((نفهمى و گنگى شنونده )) است .
البتّه مطابق اين تفسير، آيه نياز به تقدير دارد و در اصل چنين است : ((مَثَلُ الدّاعِى لِلَّذينَ كَفَرُوا إِلَى الاْ يمانِ؛ مثال كسى كه كافران را به سوى ايمان دعوت مى كند، مثل چوپان دلسوز است ...)).(47) در اين صورت جمله (صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَيَعْقِلُونَ) توصيفى است براى افرادى كه تمام ابزار درك و شناخت را عملاً از دست داده اند، نه اين كه چشم و گوش و زبان ندارند، دارند ولى چون از آن استفاده نمى كنند، گويى ندارند!
شايد بتوان گفت : وجه شباهت ميان كافران و گوسفندان از يك جهت همان ((تقليدهاى كور كورانه و پيروى هاى بى دليل )) است زيرا در ميان گوسفندان تقليد و پيروى چشم و گوش بسته امر طبيعى است ، چنان كه گفته اند:
چون ز تلّى بر جهد يك گوسفند
گله گله گوسفندان مى جهند
((نقولا الحدّاد)) مى گويد:
((اگر در گذرگاه تنگى عصايى را به طور افقى نصب كنيم و چند گوسفند را يكى يكى و پشت سر هم از آن راه باريك عبور دهيم ، مشاهده مى كنيم كه گوسفند اوّل وقتى به عصا مى رسد براى گذشتن از آن مانع ، جهش مى كند و گوسفندان بعد نيز از روى چوب مى پرند و خود را به آن طرف مى رسانند اگر پس از عبور نيمى از گوسفندان ، چوب را برداريم ، اوّلين گوسفندى كه مانع از سر راهش ‍ برداشته شده چون ناظر پريدن گوسفند پيش از خود بوده وقتى به آن نقطه مى رسد، جهش مى كند و گوسفندان بعد نيز يكى پس از ديگرى در آن محل از جا مى جهند. پرش نيمه اول گوسفندان روى ضرورت و براى گذشتن از مانع است ولى نيمه دوّم اين عمل را بر اثر منابهه و محاكات (تقليد) تكرار مى كنند)).(48)

next page

fehrest page