next page

fehrest page

back page

آگاهى از قرآن

در جنگ احد، بر اثر بى احتياطى و گوش به فرمان نبودن چند نفر، تعدادى از سلحشوران اسلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند، مدينه ، منطقه كوهستانى است ، مردم در زمان جنگ خسته و جراحت ديده اند، علاوه بر اين كه عدد مسلمانها هم كم بود، قبر كندن در سرزمين كوهستانى دشوار است ، رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم دستور فرمود هر چند شهيد را در يك قبر بسپارند، فرمود: هر يك از آنها كه علم و آگاهيش به قرآن بيشتر است و بيشتر آن را حافظ است ، بدن او را جلوى ديگرى قرار دهند. آرى هر كه عالم تر و آگاه تر و قرآنى تر است ، حتى بدنش هم بايد قبله آن ديگرى باشد فخيرها اءوعاها (101)


دعاى پيامبر (ص ) بر حضرت على (ع )

((در كافى از على عليه السلام آمده است : و در هر روز و هر شب ، يكبار بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد مى شدم و ايشان با من خلوت مى كرد و هر چه مى كرد من نيز بودم . و اصحاب رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى دانند كه بيش از آن كه من به خانه حضرت روم ، او به خانه من آمد و بعضى اوقات كه بر او وارد مى شدم در خانه با من خلوت مى كرد، و زنان خود را از اتاق بيرون مى ساخت ، و چون به خانه من مى آمد و با من خلوت مى نمود، نه فاطمه و نه احدى از فرزندانم را بيرون نمى كرد. و چون پرسش مى كردم جواب مى داد و چون سكوت مى كردم و مسايلم پايان مى يافت ، ايشان شروع به سخن مى كرد، و هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد جز آن كه آن را بر من قرائت مى كرد و بر من املا مى فرمود و من با خط مى نوشتم و تاءويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عامش را به من مى آموخت .
برايم از خداوند درخواست نمود كه در فهم و حفظ آن موفق شوم ، لذا هيچ آيه اى را از كتاب خدا و هيچ علمى را كه بر من املا فرمود و من نوشتم ، از زمانى كه برايم دعا فرمود فراموش نكرده ام و او (در آموختن من ) هيچ چيزى را كه خداوند بدو آموخته بود، از حلال و حرام و امر و نهى ، كان اءو يكون ، و هيچ كتابى كه پيش از او نازل شده ، از طاعت و معصيت ، ترك نكرد جز آن كه آن را به من آموخت و من حفظش كردم ؛ پس حتى يك حرف از آن را نيز فراموش نكردم . دستش را بر سينه ام نهاد و از خداوند درخواست نمود كه قلبم مملوّ از علم و حكمت و نور شود.
من خطاب به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا! پدر و مادرم به فدايت ! از زمانى كه مرا دعا فرموده ايد، چيزى را فراموش نكرده و چيزى بر من فوت نشده است . آيا به نظر شما از اين پس من چيزى را فراموش خواهم كرد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خير! نه بر تو بيم فراموشى خواهم داشت و نه جهل )).(102)


رعايت حدود قرآن

آقاى الهى قمشه اى استاد ما كه حقّا خودش را خوب ادب كرده بود، بد دهن نبود، گاهى از اين عارف نماها و درويش مسلكها ناراحت كه مى شد، مى گفت : اين ((خواهر نامردها! اين موپرستها و بوقعلى شاها و... )) كار را خراب كرده اند!
بله آقا اين علوم استاد مى خواهد، درس خواندن لازم دارد. من يك موقعى از يكى از خيابانهاى تهران عبور مى كردم ، آقايى جلو آمد و گفت : جناب شيخ ، چند تا سؤ ال قرآنى دارم آيا جواب مى دهيد؟ گفتم : ايستادن كه صلاح نيست ، در حال راه رفتن حاضرم آن چه مى دانم بگويم ! شروع كرد به خواندن چند آيه از قرآن امّا با غلطهاى بى شمار و فاحش ! گفتم : آقاى عزيز آيات را صحيح نخوانديد، صحيح آن اين است كه من مى خوانم ! بلافاصله با حالت خاصى پرسيد: آقا ما الان كجا هستيم ؟! گفتم در فلان خيابان ! گفت : منظورم اين است كه در كدام منطقه جهان و در چه شهرى هستيم ؟! گفتم : يعنى چه ؟ خوب معلوم است در ايران و در تهران هستيم !! گفت : حالا اگر بگوييم : طهران يا تاهران فرقى مى كند؟ چه فرقى در واقع ايجاد مى شود؟ حالا آيات قرآن را هرگونه بخوانيم چه فرقى مى كند! گفتم : نه آقاى عزيز، الفاظ و معانى حدود خاصى دارند كه بايد آنها را رعايت كرد و چنين نيست كه شما مى گوييد.(103)


مرد روستايى حافظ قرآن

آسيد مهدى قاضى ، آقازاده آقاى قاضى بزرگ استاد علامه طباطبايى مى فرمود: كه يك مرد روستايى بى سواد، شبى در امامزاده داوود تهران خوابيد و در خواب ديد كه به او مى گويند: نوشته هاى روى ديوارها را بخوان ، گفت : نمى دانم ، گفتند: بخوان ! صبح كه از خواب برخاست ، ديد قرآن را حفظ است ! در آن عوالم ، نمى دانيم چه خبر است . نابينايى كه قرآن را از حفظ مى خواند، در جواب كسانى كه به دروغ به او گفتند، اين آيه كه مى خوانى در قرآن نيست ، كتاب قرآن را برداشت و با انگشت آيه را نشان داد و گفت : مگر كورى ؟ نمى بينى ؟!(104)


قرآن را حفظ كنيد

استاد فرمودند: دو تا طلبه آمدند پيش من ، يكى گفت : آقا من دارم ديوان شعر شما را حفظ مى كنم و يك مقدارى را هم حفظ كرده ام . به او گفتم برو قرآن حفظ كن ، حفظ كردن ديوان چه فايده اى دارد؟ گفت : چشم .(105)


تمسك به آيات قرآن

يعقوب احمر گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم ، اندوه ها و چيزهايى مرا رسيده است كه هيچ خيرى برايم نمانده است مگر اين كه طايفه اى از آن را از دست داده ام ، حتى قرآن هم طايفه اى از آن را از دست داده ام . يعقوب گفت : تا قرآن را آن چنان ياد نمودم ، امام در آن هنگام بى تاب شد و فرمود: همانا كه مرد سوره اى از قرآن را فراموش مى كند، پس آن سوره روز قيامت در نزد آن مرد آيد تا از درجه اى از بعض درجات بر او مشرف شود و بدو سلام گويد، و مرد جواب سلام دهد، پرسد: تو كيستى ؟ گويد: من آن سوره اى هستم كه مرا تباه كردى و رها نمودى ؛ آگاه باش اگر به من تمسك مى نمودى ، تو را به اين درجه مى رساندم .(106)


- درمان با سوره يس

يكى از مشايخ روايت مى كرد كه در سوره مباركه يس اسمى هست كه به بركت آن كورى مادر زاد و پيسى برطرف مى شود، او را گفتند كه آيا اگر كسى تمام سوره را بخواند نفعى از اين مقوله كه مى گويى به او خواهد رسيد؟
جواب داد: هرگاه حكيم يك دوا را براى مرضى مقرر كرده باشد و آن دوا در دكان عطارى باشد و مريض برود تمام ادويه دكان او را بخورد آيا نفعى به او خواهد رسيد؟(107)


على عليه السلام قيم قرآن

از منصور بن حازم نقل است : ((به امام صادق عليه السلام عرض كردم : خداى متعال ، بزرگتر و با كرامت تر از آن است كه به واسطه خلقش شناخته شود، بلكه اين خلق است كه به واسطه او شناخته مى شوند.
امام عليه السلام فرمود: سخنت درست است !
عرض كردم : كسى كه مى داند او را خدايى است ، سزاوار است كه اين را نيز بداند كه همان خدا را، رضا و سخطى است و رضا و سخطش جز به واسطه وحى و يا رسول شناخته نشود؛ پس آن كه خود، پيامبر و رسول نيست ، بايستى به جستجوى پيامبر باشد و چون او را جويد، در خواهد يافت كه پيامبران ، حجت خدايند و طاعتشان واجب و فرض است . من از مردم پرسيدم : آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، حجت خداوند بر خلقش بود؟
مردم گفتند: آرى !
گفتم : حال كه ايشان رحلت فرموده ، حجت كيست ؟
گفتند: قرآن ، حجت است ! من نيز به قرآن رجوع كردم ، ولى دريافتم كه مرجييان و قدريان و حتى زنديقى كه ايمانى ندارد، در (معانى ) آن اختلاف نظر دارند و هر كدام براى تفوق و پيروزى بر ديگرى از آن بهره مى جويند! پس دريافتم كه قرآن جز به قيّمى كه هر چه او درباره قرآن بگويد حق است ، حجت نخواهد بود. از آنان پرسيدم : قيّم قرآن كيست ؟
پاسخ دادند: ابن مسعود! او قرآن را خوب مى داند و همچنين عمر و حذيفه !
گفتم : آيا تمامش را مى دانند؟
پاسخ دادند: خير!
پس كسى جز على عليه السلام را نيافتم كه بگويند او تمام قرآن را مى داند. چون مساءله اى پيش آيد، همه مى گويند: نمى دانم ! نمى دانم ! ولى آن على عليه السلام است كه مى فرمايد: مى دانم .
پس گواهى مى دهم كه على عليه السلام ، قيم قرآن بوده ، اطاعت از او واجب است و او بعد از رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، حجت خداست بر مردم ، و آن چه او درباره قرآن گويد، حق است .
پس امام فرمود: خدايت رحمت كند!...)).(108) (109)


فضيلت سوره واقعه

عبدالله بن مسعود از صحابه بزرگ پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود، وقتى مريض شد كه در همان مريضى رحلت كرد عثمان بن عفان بر او وارد شد كه از او عيادت كند.
عثمان از او پرسيد: شكايت تو چيست ؟
گفت : گناهان من .
گفت : چه مى خواهى ؟
گفت : رحمت رب خودم را.
گفت : آيا طبيب را دعوت نمى كنى ؟
گفت : طبيب مريضم كرد.
گفت : آيا امر ندهيم كه تو را عطايى كنند؟
گفت : آن وقت كه بدان محتاج بودم مرا از آن بازداشتى و الان به من عطا مى كنى كه از آن مستغنى ام ؟
گفت : عطا براى دخترانت باشد.
گفت : آنان را حاجت به عطا نيست چه اين كه من آنان را امر كرده ام كه سوره واقعه را بخوانند فانى سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول : من قراء سورة الواقعه كل ليلة لم تصبه فاقة اءبدا. رسول الله فرمود: هر كس ‍ سوره واقعه را هر شب بخواند هيچگاه تنگدستى به او روى نمى آورد.(110)


خواندن سوره توحيد

پيامبر بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواند و فرمود: ((نود هزار فرشته كه در ميانشان جبرييل حاضر بود در نماز او شركت جستند. از جبرييل پرسيدم : به چه علت استحقاق يافته است كه شما بر او نماز گذاريد.
گفت : او سوره قل هو الله را دايم ، چه ايستاده و چه نشسته و چه پياده و چه سواره و در حال رفتن و آمدن مى خواند)).(111)


مانع ضرر دشمن

در قرآن است لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (112) آن را علماى تركستان دليل گرفته بودند كه جز با تيغ و نيزه جنگ كردن جايز نيست ، و توپ روسى را تحريم كردند، تاجرى گفت : بايد با توپ به جنگ توپ رفت ، امير بخارا به فتواى علما او را كشت . گروهى گفتند: پيغمبر توكل بر خدا كرد ما هم تاءسى به او كنيم ، و گروهى گفتند: هر كس سوره يس بخواند از ضرر دشمن ايمن است . عبدالله عمروعاص براى آن كه خداوند اطاعت پدر را واجب كرده به امر پدر با اميرالمؤ منين عليه السلام جنگ كرد. يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا(113) و لكن يضل من يشاء و يهدى من يشاء.(114) شيخ بهايى در تعريف ملاى رومى و مثنوى وى گويد:
من نمى گويم كه آن عالى جناب
هست پيغمبر ولى دارد كتاب
مثنوى او چو قرآن مدل
هادى بعضى و بعضى رامضل (115)


درجات بهشت

حفص گفت : از امام هفتم شنيدم به مردى مى گفت : آيا بقاى در دنيا را دوست دارى ؟ آن مرد گفت : آرى . امام فرمود: براى چه ؟ گفت : براى قرائت قل هوالله احد. امام پس از ساعتى سكوت از آن مرد، فرمود: اى حفص ، هر كس از اولياء و شيعيان ما بميرد و قرآن را نيكو نداند، در قبرش قرآن را به او تعليم مى نمايند تا خداوند درجه او را به علم قرآن بالا ببرد؛ چه اين كه درجات بهشت بر قدر آيات قرآن است . به او مى گويند: بخوان قرآن را و بالا برو. پس ‍ مى خواند و بالا مى رود.(116)


بسم الله
استعاذه به خدا

((محمد تقى عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام روايت مى كند كه حضرت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا به يمن فرستاد؛ پس به وصيت ، مرا گفت : اى على ! هر كس استخاره كند ضرر نكند و هر كس استشاره كند پشيمان نشود. اى على ... به نام خدا استعاذه كن ! چرا كه خداوند متعال ، بسم الله را بر امت من در صبحگاهان مبارك گردانيد، و مى فرمود: هر كس در راه خدا براى خود دوستى برگزيند، خداوند در بهشت براى او خانه اى برگزيند.(117)


عبور از دريا توسط بسم الله

جناب ثقة الاسلام كلينى در كتاب شريف اصول كافى از امام صادق عليه السلام روايت فرموده است كه : شخصى همراه حضرت عيسى عليه السلام بود تا به دريا رسيدند و با حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از دريا مى گذشتند - اين جانى است كه در آب تصرف مى كند، اين همان جان است كه مرده را زنده مى كند، و ابراء اكمه و ابرص مى نمايد و جانهاى مرده را زنده مى كند و حيات مى دهد، و هر كسى كه به تعليم معارف حقه نفوس را احياء مى كند عيسوى مشرب است - آن شخص كه ديد بر روى آب مثل زمين هموار عبور مى كنند. در عين عبور به اين فكر افتاد كه حضرت چه مى گويد و چه مى كند كه بر روى دريا اين گونه راه مى رود، ديد حضرت مى گويد: بسم الله ، از روى عجب به اين گمان افتاد كه اگر خودش از تبعيت كامل بيرون آيد و مستقلا بسم الله بگويد مانند حضرت مى تواند بر آب بگذرد، از كامل بريدن همان و غرق شدن همان ، استغاثه به حضرت روح الله نمود، آن جناب نجاتش داد.(118)


- رفع كند فهمى به وسيله بسم الله

عالم جليل سيد يعقوب بن متولد 1176 ه‍ ق در كوه كمر مرند و متوفى 1256 در خوى ، از حفاد امام زين العابدين عليه السلام ، مقبره او در خوى مزار عموم است .
در كتاب ((اختران تابناك )) تاءليف خطيب دانشمند حاج شيخ ذبيح الله محلاتى (119) آمده است كه : در ميان كليّه علماء چنين معروف است كه سيد يعقوب در يكى از شبها جدّ بزرگوارش حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ، را در خواب ديد و به آن حضرت از كند فهمى خود شكايت نمود، حضرت على بن ابى طالب به وى فرمود: بگو بسم الله الرحمن الرحيم . پس از اين كه بسم الله از مقام ولايت به وى تلقين شد و از خواب برخاست ديد آن چه را كه بايد بداند مى داند.(120)


- بهترين آنهاست

از امام صادق عليه السلام پرسيدم از (آيه ): سبعا من المثانى و القرآن العظيم (121) آيا مراد سوره فاتحة الكتاب است .
فرمود: ((بلى )). عرض كردم : ((بسم الله الرحمن الرحيم )) از همان هفت (آيه ) است ؟
فرمود: ((آرى آن بهترين آنهاست .))(122)


- چرا سوره برائت بسم الله ندارد

ابن عباس گويد: از على - كه خدا از او خشنود گردد - پرسيدم چرا در سر آغاز سوره برائت ((بسم الله الرحمن الرحيم )) نوشته نشده است .
در پاسخم فرمود: ((چون بسم الله ... )) پناه و زنهار است و در برائت زنهارى نيست با فرمان دست بر قبضه شمشير زدن و بر فرق مشركين كوبيدن نازل شده است .(123)


اخلاق
برترين جهاد

امام اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پاره اى از لشكر (براى جهاد با دشمن ) فرستاد، چون بازگشتند رسول خدا بديشان گفت : خوش آمدند گروهى كه جهاد اصغر كردند و جهاد اكبر برايشان باقى است .
گفته شد: اى رسول خدا جهاد اكبر چيست ؟
فرمود: جهاد با نفس
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: برترين جهاد آن است كه كسى با نفس خود كه در ميان دو پهلوى اوست جهاد كند.(124)


- اخلاق نفسانى

امام اميرالمؤ منين على عليه السلام به يكى از دانشمندان يهود گفت : هر كس طباع او معتدل باشد مزاج او صافى گردد، و هر كس مزاجش صافى باشد اثر نفس در وى قوى گردد، و هر كس اثر نفس در او قوى گردد به سوى آن چه كه ارتقايش ‍ دهد بالا رود، و هر كه به سوى آن چه ارتقايش دهد بالا رود به اخلاق نفسانى متخلق گردد و هر كس به اخلاق نفسانى متخلق گردد موجودى انسانى شود نه حيوانى ، و به باب ملكى درآيد و چيزى او را از اين حالت برنگرداند.
پس يهودى گفت : الله اكبر! اى پسر ابوطالب ، همه فلسفه را گفته اى - چيزى از فلسفه را فروگذار نكرده اى ؟(125)


بدترين دشمنان

سعدى در باب هفتم گلستان گويد: ((بزرگى را پرسيدم از معنى اين حديث كه اءعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك ؟ گفت : به حكم آن كه هر دشمنى را كه بر وى احسان كنى دوست گردد، مگر نفس را كه هر چند مدارا بيشتر كنى مخالفت زيادت كند)).(126)


- آفت طمع

حنين ، موزه دوزى يعنى كفش دوزى از هل حيره بوده است ، مردى اعرابى خواست از او موزه اى بخرد، در بهاى آن چند بار حرف در ميانشان ردّ و بدل شد، سرانجام اعرابى با آن همه چانه زدن موزه را نخريد و حنين سخت در غضب شد و بر سر آن شد كه اعرابى را نيز به خشم آورد. چون اعرابى رهسپار شد، حنين از سوى ديگر رفته يك لنگه كفش را بر سر راه وى انداخت ، و پيش رفته لنگه ديگر را نيز بر سر راه وى نهاد، و خود در كنارى كمين كرده بنشست . چون اعرابى به لنگه نخستين برخورد كرد، گفت : اين لنگه كفش چه قدر شبيه به كفش حنين است ، اگر آن لنگه ديگر با اين بود مى گرفتمش ، چون پيش رفت و به لنگه ديگر رسيد پشيمان شد كه لنگه پيشين را ترك گفته است ، از شتر فرود آمد و زانويش ‍ را ببست و براى گرفتن موزه اول برگشت ، حنين فرصت كرده شتر را با آن چه بر او بود در ربود.
چون اعرابى به خانه خود بازگشت ، كسانش پرسيدند: از سفرت چه آورده اى ؟
گفت : دو لنگه موزه حنين را آورده ام . پس اين داستان مثل شده است براى هر كس كه از سفر خود نااميد بازگردد.(127)


ادعاى بى جا

ابن سكّيت گفته است : حنين مردى دلاور بود، نسبت خود را به اسد بن هاشم بن عبدمناف ادعاء كرد، يك جفت موزه سرخ رنگ پوشيد و نزد عبدالمطلب آمد و گفت : اى عمّ! من فرزند اسد بن هاشمم .
عبدالمطلب گفت : نه چنين است كه من پوشاك - يعنى موزه - فرزند هاشم را در تو مى بينم ، شمايل هاشم را در تو نمى يابم ، برگرد. حنين نااميد برگشت . و اين مثل شده است كه رجع حنين بخفيه (128)


مرافقت با درويشان

((با شهنشاه خواجه لولاك
گفت لاتعد عنهم عيناك ))
اشاره است به كريمه و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربّهم ج والعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هويه و كان اءمره فرطا (129)
آيه در شاءن سلمان و ابوذر و صهيب و خباب و غير آنان از فقراى اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است . و به عبارت تفسير منهج الصادقين :
جمعى از مؤ لفة القلوب چون عيينة بن حصين و اقرع بن حابس و اءمثال ايشان گفتند: يا رسول الله ما اشراف عربيم با سلمان و ابوذر و ساير فقراى مسلمانان همنشينى نتوانيم كرد، اگر تو ايشان را دور سازى ما نزديك تو آمده به تعلّم احكام شرع قيام نماييم ، آيه آمد كه صبر كن بر صحبت درويشان كه در اوقات صبح و شام براى رضاى خداى به پرستش او مى گذرانند بايد كه در نگذرد چشمهاى تو از ايشان - يعنى بايد كه نظر از ايشان بر ندارى و به غير ايشان التفات نكنى - در حالتى كه به آن نگريستن تو به غير، خواهى آرايش زندگانى دنيا را، و فرمان مبر آن را كه غافل گردانيده ايم دل او را از ياد كردن خود، و او پيروى كرده است آرزوهاى خود را و هست كار آن پيش افتاده بر حق و در گذشته از صواب ...
حافظ را در مدح درويشان غزلى بدين مطلع است : ((روضه خلد برين خلوت درويشان است ... )) و متاءله سبزوارى نيز به استقبال از حافظ غزلى بدين مطلع سروده است : ((جام جم مظهر اعظم دل درويشان
است )).(130)


- پاداش صدقه

پيامبر فرمود: كسى كه صدقه اى بدهد، براى او در بهشت دو برابر آن خواهد بود.
ابو دحداح گفت : اى پيامبر خدا من دو باغ دارم ، اگر يكى از آن دو را صدقه بدهم براى من در بهشت دو برابر آن است ؟
پيامبر گفت : آرى .
گفت : مادر دحداح و دخترم در بهشت با من اند؟
گفت : آرى ، پس بهترين يكى از آن دو باغ را به رسول الله داده است ، پس آيه نازل گشت و خداوند پاداش صدقه او را به دو هزار هزار مضاعف گردانيد.(131)


- شكايت از ظلم

مى گويند مردى قصير در نزد انوشيروان از دست كسى شكايت كرد كه فلانى به من ظلم كرده است .
انوشيروان گفت : به آدمهاى كوتاه كسى ظلم نمى تواند بكند.
گفت : آن كه به من ظلم كرد از من كوتاه تر است .
بگذريم كه حرف حرف مى آورد. و اين را هم بدان كه :
كوتاه بود فتنه سبك روح بلند
اى معتدل القامه تويى دانشمند(132)


- عمل صالح

از قصه آدم فوايد بسيار به دست آيد: خداوند پس از تعليم توحيد و نبوت و معاد مردم را به عمل صالح خواند، و عمل صالح از كسى متوقع است كه غرض الهى دارد چون هر كس اعمالش مناسب با اءهم اغرض اوست چنان كه طالب مال اگر در علم به پايه بوعلى سينا برسد با فقر خويش را بدبخت مى داند، و عمل او همه در راه مال است ؛ و آن كه همّش تحصيل رضاى خداست به غير عمل صالح آرامش دل ندارد؛ و خداوند در قصه آدم او را خليفه خود قرار داد تا غرض اءهم وى تخلّق به اخلاق الله باشد و سزاوار خليفتى اوگردد.(133)


سبب دروغ گفتن

مهدى بن منصور خليفه عباسى كبوتر باز بود، غياث بن ابراهيم حديثى به اين عبارت نقل نمود كه پيغمبر گفت : لاسبق الافى حف او حافر اءو نصل اءو جناح . يعنى گروبندى جايز نيست ؛ مگر در حيوان مركوب ، يا حربه آهن ، يا بال پرنده . مهدى ده هزار درم به او داد و چون بيرون رفت ، نگاه به پشت گردن او كرده گفت : شهادت مى دهم كه پشت گردن كسى است كه بر پيغمبر دروغ بسته ، چون پيغمبر بال مرغ را ذكر نكرده ، اين مرد خواست به ما تقرب جويد. آن گاه فرمود كبوتر را ذبح كردند و از كار خود دست كشيد كه من موجب اين دروغ شدم .(134)


خودبينى حجاب راه

شيخ سعدالدين حموى سوار بود و به رودخانه اى رسيد و اسب از آب نمى گذشت ، امر كردند كه آب را تيره ساختند و به گل آلوده كردند و اسب در حال بگذشت فرمود: تا خود را مى ديد از اين وادى عبور نمى توانست كرد.(135)


روزه سكوت

در روايت است كه حضرت عيسى (على نبينا و آله و عليه السلام ) به حواريون خود، دستور ((صوم سكوتى )) داد كه افطار آن ((موت )) باشد! ما از بس ‍ جفنگ مى گوييم ، دلمان را زنگ فرا گرفته است ! باز در روايت است كه حضرت آدم عليه السلام ، با عده اى از اولادش نشسته بود و همه مشغول و سرگرم حرّافى و صحبت بودند، يكى از ايشان پرسيد كه شما چرا سخن سخن نمى گوييد، شما هم حرفى بزنيد! حضرت آدم عليه السلام فرمود: ما كه از بهشت خارج شديم ، خدا وعده اى داد كه اگر مى خواهيد دوباره به بهشت ، بازگرديد، از راه ((سكوت )) برگرديد!(136)


اخلاص در عمل

منقول است كه مرحوم حاجى سبزوارى (رضوان الله عليه ) براى عيادت بيمارى مى رفت و عده اى هم با او بودند. نزديك منزل بيمار كه رسيد، برگشت و نرفت .
اطرافيان پرسيدند: آقا چرا تا اين جا آمديد و حالا بر مى گرديد؟ آقا جواب داد: كه خطورى به قلبم كرد كه بيمار وقتى مرا ببيند، از من خوشش خواهد آمد و مى گويد كه سبزوارى ، چه انسان والا و بزرگى است كه به عيادت من بيمار آمده است . حالا برمى گردم تا هنگامى كه اخلاص اوليه را بيابم و تنها براى خدا به عيادت بيمار بيايم .(137)


- مقام رضا

استاد فرمودند: در محضر مرحوم آقاى طباطبايى كسى جراءت نداشت صحبت دنيا بكند، 17 سال ما در خدمت ايشان بوديم ، يك بار اجازه نداد كسى از دنيا و امور دنيوى صحبت كند. وقتى من يك بار از اين مقوله چيزى گفتم آن چنان زد توى دهنم كه چه بگويم !! ايشان واقعا در مقام ((رضا)) بود.(138)


بلال با اعمال درست

((مردى نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و به آن حضرت عرض كرد كه : بلال با فلانى مناظره مى كند و الفاظ وى ملحون است و آن كس عباراتش معرب و صحيح است و به بلال مى خندد. امام فرمود: اى بنده خدا اعراب و تقويم كلام براى تقويم و تهذيب اعمال است ، آن كس را اگر افعال او نادرست باشد اعراب كلامش سودى ندهد، و بلال را كه افعالش به درستى آراسته است لحن الفاظش ‍ زيانى نرساند)).(139)


پاداش صبر ايّوب




((باز چون اسب لطف را زين كرد
لقمه كرم را ملخ چين كرد
خود از او نزد عقل و راءى زرين
كرم سيمين بود ملخ زرين
در عطا چون بلاى مبلى ديد
با بلا در عطا همى خنديد
اشارت است به احوال وقايع حضرت ايوب پيامبر عليه السلام قوله سبحانه : و ايوب اذ نادى ربّه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و ءاتيناه اءهله و مثلهم معهم رحمة من عندنا و ذكرى للعابدين . (140)
مفسران قرآن كريم در اين مقام رواياتى نقل كرده اند، از آن جمله در تفسير منهج الصادقين آمده است كه :
از ابن عباس مروى است كه حق تعالى جميع اولاد و اموال و مواشى وى را مضاعف به وى داد، و ابر سرخ و سفيد فرستاد تا ملخ زرين بر وى بباريد. و در احقاف آورده كه سه شبانه روز در حوالى سراى او باريد. و در حديث آمده كه هر قطره آب غسل كه از وى مى چكيد ملخ زرين شد و ايوب آن را به دست جمع كرد، وحى آمد كه اى ايوب نه من تو را مستغنى گردانيده ام و جمع اموال را با ضعف آن به تو دادم از براى چه اين را جمع مى كنى ؟
فرمود: بار خدايا چون كه اين از بدن من جدا شده كه محل ابتلاء و امتحان تست ، پس آن را بركتى و كرامتى ديگر خواهد بود و مزيت تيمن و تبرك خواهد داشت بر اموال ديگر.(141)


تحريم ربا

هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام از سبب تحريم ربا پرسيد. حضرت فرمود: ((اگر ربا حلال مى بود، مردم تجارات و حرفه هاى مورد نياز خويش را ترك مى گفتند. پس خداوند ربا را حرام فرمود تا مردم از حرام به سوى حلال و تجارات و خريد و فروش بگريزند...))(142)


كفاره غيبت

و در كافى و نيز من لايحضره الفقيه ، از ابوعبدالله ، امام صادق عليه السلام نقل است : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را پرسيدند كه كفاره غيبت چيست ؟ فرمود: ((هرگاه به ياد شخصى كه غيبتش نموده ، افتد، براى او از خداوند طلب غفران كند.))(143)


همنشين خوب

حواريون عيساى پيامبر به او گفتند: ما با چه كسى همنشينى كنيم ؟ حضرت عيسى عليه السلام فرمود: كسى كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد و وقتى به سخن مى آيد، حرف او موجب فزونى دانش شما بشود، چيزى به شما ياد بدهد... رفتار و كردار او شما را در كار آخرت ترغيب و تحريص كند.(144)


جهاد اصغر و جهاد اكبر

در كتاب اربعين علامه بهاءالدين عاملى قدس سره از حضرت امير مؤ منان روايت است كه فرمود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از سپاهيان خويش را (به جهاد) اعزام داشت . چون بازگشتند، فرمود: ((مرحبا به قومى كه جهاد اصغر را به انجام رسانيدند و جهاد اكبر بر عهده شان باقى است .)) پرسيدند: ((اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست ؟))
فرمود: ((جهاد با نفس )). سپس فرمود: ((برترين جهاد، آن است كه شخص با نفس خويش كه ميان دو پهلوى اوست ، به جهاد برخيزد.))(145)


گناه
- معصيت خداوند

لقمان پسرش را گفت : پسركم ! چون خواستى معصيت خداوند را مرتكب شوى ، جايى برو كه او، تو را نبيند. اين اشاره است به اين كه ، جايى را نمى يابى كه خدا تو را در آن نبيند، پس از او نافرمانى مكن ! چنانكه خداوند فرموده است : و هو معكم اينما كنتم . (146)


آثار گناه

((شخصى نزد امير مؤ منان عليه السلام آمد و گفت : اى امير مؤ منان ! از نماز شب محروم شده ام .
حضرت فرمود: گناهانت تو را مقيد كرده و دست و پايت را بسته اند)).
كلينى قدس سره در باب ذنوب از كتاب ايمان و كفر، نقل مى نمايد كه امام صادق عليه السلام فرمود: ((چون مرد گناه كند، از نماز شب محروم گردد و عمل زشت ، از چاقويى كه در گوشت فرو رود، سريعتر در كسى كه مرتكب آن شده ، فرو مى رود)).(147) (148)


- جبران نماز شب

((شخصى نزد سلمان فارسى آمد گفت : اى اباعبدالله . من توان آن ندارم كه در شب نماز به جاى آورم . سلمان گفت : در روز گناه مكن !))(149)


فسق عمار ذى كناز

ابوالفرج الاصفهانى در شرح حال عمار ذى كناز به نقل از العمرى مى نويسد:
((پس از هشام بن عبدالملك ، وليد بن يزيد مرا خواست و گفت : آيا شعرى از عمار ذى كناز در خاطر دارى ؟ گفتم : آرى ! قصيده اى از او در ياد دارم و آن را حفظ كرده ام . پس ، اين قصيده را خواندم كه : حبذا اءنت يا سلامة الفين حبذا...
خلاصه ، العمرى پس از ذكر قصيده مى گويد: وليد آن قدر خنديد كه به پشت افتاد و دست و پايش به تكان خوردن افتاد و دستور داد شراب آوردند و مرا به خواندن امر كرد. پس ، شروع به خواندن ابيات كردم و آنها را تكرار نمودم و او مى نوشيد و دست مى زد، تا آن كه مست شد. سپس ، دستور داد تا دو جامه و سى هزار درهم ، مرا دادند. پس از آن ، گفت : عمار چه مى كند؟
گفتم : زنده اى چون مرده است ، چشمش به كورى گراييده و بدنش ضعيف گشته و بى حركت . پس ، امر كرد ده هزار درهم به او بدهند.
گفتم : آيا اميرالمومنين را چيزى بگويم كه اگر آن را انجام دهد، ضررى در اين كار به او نمى رسد و اين كار از دنيا و هر چه در آن است براى عمار دوست داشتنى تر است .
گفت : اين كار چيست ؟
گفتم : او هميشه در ميخانه است و در حال مستى ؛ ماءموران وى را جلب مى نمايند و آنقدر مى زنند تا بدنش به شدت مجروح مى شود، ولى عادت خود را ترك نمى كند. بنويس كه متعرض او نشوند. وليد به عاملش در عراق نوشت كه هر يك از ماءموران كه او را در حالت مستى و غير آن نزد او آورند، دو حد بر او بزنند و عمار را رها كنند)).(150)


فرشتگان كاتب

ابوامامه ، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه فرمود: ((فرشته چپ ، شش ساعت ، قلم از نوشتن عمل بنده خطاكار يا زشتكار باز نگاه دارد. پس ‍ چنان چه پشيمان شود و از خداى بخشش طلبد، آن را ننويسد، وگرنه يك گناه بر او نخواهد نوشت .)) در روايت ديگر است : ((فرشته جانب راست ، بر فرشته جانب چپ ، امير است . پس چون بنده اى عملى نيك انجام دهد، هشت برابرش ‍ برايش بنويسد، و چون عملى زشت به انجام رساند و فرشته جانب چپ اراده كند كه آن را بنويسد، فرشته جانب راست او را گويد: باز ايست ، و او هفت ساعت باز ايستد. اگر از خداوند طلب بخشش كند، بر او چيزى ننويسد، و چنانچه چنين نكند تنها يك عمل زشت بر او نوشته شود))(151)


ويران كننده كعبه

((وليد بن يزيد بن عبدالملك بن مروان ، به كفر والحاد مشهور و عنادش آشكار بود و در اطراح و انكار دين هيچ واهمه اى نداشت . او تصميم گرفت قبه اى بر روى كعبه بسازد و در آن شراب بنوشد و در همان حال ، طواف كنندگان را نظاره كند.
روزى قرآنى را كه با خطى درشت نوشته شده بود باز كرد و آنرا به صورت هدفى در جلو نهاد و شروع نمود به تيراندازى به سوى آن و در اين حال اين شعر را زمزمه مى كرد:
تذكرنى الحساب و لست ادرى
اءحقا ما تقول من الحساب
فقل : لله يمنعنى طعامى
و قل : لله يمنعنى شرابى
و روزى چون قرآن را گشود اين آيه را ديد كه : واستفتحوا و خاب كل جبار عنيد (152)
پس قرآن را هدف تير قرار داد تا به حدى كه آن را پاره پاره كرد، و چنين مى گفت :
اتو عد كل جبار عنيد
فها اءنا ذاك جبّار عنيد
فان لاقيت ربك يوم حشر
فقل يا رب مزّقنى وليد))(153)
و اين حجاج است كه كعبه را ويران كرد و مؤ منان و خدا ترسان و اوليا و بندگان بسيارى را كشت و در دوران امارتش ، آن قدر مرتكب ظلم شد كه به حد تواتر رسيده و ضرب المثل شده است .(154)


اراده گناه و كار نيك

عبدالله بن موسى بن جعفر عليه السلام گويد: ((از پدرم پرسيدم كه آيا چون بنده اراده گناه يا كار نيك كند، دو ملك از آن خبر يابند؟ فرمود: آيا بوى خوب و بوى مستراح يكى است ؟! گفتم : خير! فرمود: چون بنده اراده كار نيك كند، نفسش ‍ خوشبو بيرون آيد. پس فرشته جانب راست ، فرشته جانب چپ را گويد: برخيز (و برو) كه او همت به كار نيك بسته است . و چون به آن عمل اقدام كند، زبانش ‍ قلم او شود و آب دهانش ، مركّب ، و آن را برايش بنويسد، و چون اراده گناه كند، نفسش بدبو بيرون آيد. پس فرشته جانب چپ ، جانب راست را گويد: باز ايست كه او همت به گناه بسته است ، و چون گناه را به انجام رساند، زبانش قلم او شود و آب دهانش مركّبش ، و گناه را بر او بنويسد .))(155)


غافل شدن

شنيدم كه ابوجعفر عليه السلام فرمود: ((اى ابانعمان ! مردم تو را فريب ندهند و از نفست غافل نكنند؛ هر چه به تو رسد همراه تو خواهد بود نه همراه آنان . روزت را به بيهودگى سپرى مكن ؛ چه همراه تو كسانى هستند كه عمل تو را ثبت مى نمايند. پس نيكوكارى كن كه هيچ چيزى را به جستجو و طلب نمى بينيم كه از عمل نيك ، كه گناه پيش را از ميان مى برد، بهتر باشد)).(156)


توبه
شرط قبولى توبه از غيبت

و از جابر نقل است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((از غيبت بر حذر باشيد؛ چه غيبت بدتر از زناست .)) سپس فرمود: ((مردى كه زنا كند و پس از آن توبه نمايد، خدايش آمرزد، ليك غيبت كننده را تا غيبت شده نبخشايد، نيامرزد.))(157)


استغفار كردن

شخصى در حضور حضرت وصىّ عليه السلام از خداوند طلب غفران نموده ، مى گويد: ((استغفرالله !)) امير مؤ منان در پاسخ مى فرمايد:
مادرت به عزايت بنشيند! آيا مى دانى كه استغفار چيست ؟!
استغفار، مقام والا مرتبگان است . استغفار نامى است كه آن را شش معنا و (و شرط) است :
اول پشيمانى بر گذشته .
دوم تصميم بر آن كه تا ابد گرد گناه نيايى .
سوم آن كه حقوق خلايق را بدانان بازدهى ؛ چنان كه خداوند را ملاقات كنى و بدون آن كه حقّى بر گردنت باشد.
چهارم آن كه هر عمل واجبى كه ضايع كرده اى قضا و حقش را ادا كنى .
پنجم گوشتى كه در حرام بر بدنت روييده ، با سختى ناراحتى بر گناهانت آب كنى ؛ چنان كه پوستت به استخوان رسد و گوشتى تازه رويد.
ششم به بدنت درد عبادت و طاعت رسانى ؛ همچنان كه شيرينى گناه بدان رسانيده اى ، پس چون چنين كردى ، حال بگو: (( استغفر الله !))(158)


سفره توبه

در كتاب شريف اصول كافى ، تاءليف ثقة الاسلام كلينى قدس سره از ابوجعفر، امام محمد باقر عليه السلام نقل است كه فرمود:
آدم عليه السلام عرض كرد: ((پروردگارا! شيطان را بر من سلطه بخشيدى ، و او چون خون (كه در بدنم جارى است ) بر من چيرگى دادى ؛ پس مرا نيز چيزى عنايت فرما!))
خداوند فرمود: ((تو را چنين (نعمتى ) بخشم كه چون كسى از فرزندانت ، تصميم بر انجام گناهى گيرد. (تنها) يك گناه بر او نوشته شود، و چون عزم بر انجام عملى نيك گيرد، چنان چه به انجامش نرساند، حسنه اش برايش نوشته شود، و چون به انجامش رساند، ده حسنه برايش نوشته شود.))
آدم عرض كرد: ((پروردگارا! مرا بيشتر ده !
((فرمود: ((تو را اين بخشم كه چون كسى از فرزندانت گناهى كند و سپس از من بخشش خواهد، او را ببخشايم .))
عرض كرد: ((پروردگارا، مرا بيشتر عنايت فرما!))
فرمود: ((توبه را بدانان بخشيدم )) و يا فرمود: (( (سفره ) توبه را تا هنگامى كه نفس به گلو برسد برايشان گستردم .))
آدم ، عرض كرد: ((پروردگارا، مرا كافى است . ))(159)


گناه بعد از توبه

در كتاب شريف اصول كافى است كه محمد بن مسلم از ابوجعفر، امام باقر عليه السلام نقل كرده است :
((اى محمد بن مسلم ! گناهانى كه مؤ من از آن توبه كند، بخشوده شود. پس بايد براى زمان پس از توبه از نو شروع به عمل كند، و به خدا سوگند كه اين توبه تنها اهل ايمان راست .))
عرض كردم : چنانچه توبه خويش را بشكند و گناه كند و سپس توبه كند چه ؟
فرمود: ((اى محمد بن مسلم ! آيا توانى باور كنى كه بنده اى مؤ من بر گناه خويش ‍ پشيمان شده و از خدا آمرزش خواسته و توبه كرده ، ولى خداوند توبه اش را نپذيرفته است ؟))
گفتم : او بارها چنين كرده ؛ گناه كرده و سپس توبه و استغفار!
فرمود: ((هرگاه كه مؤ من به استغفار و توبه بازگردد، خداوند نيز بخشايش و آمرزش را به سويش بازگرداند، و خداوند، آمرزنده و مهربان است . توبه را مى پذيرد و بدى ها را در مى گذرد. پس مبادا مؤ منان را از رحمت خدا دور نمايى !))(160)


توبه نصوح

در كتاب اصول كافى ، از كنانى است كه چون امام صادق عليه السلام را از معناى اين آيه كه : ((اى مؤ منان به سوى خدا توبه كنيد؛ توبه اى نصوح )) پرسيد.
امام در پاسخ فرمود: (يعنى ) بنده از گناه توبه كند و سپس به آن بازنگردد.(161)


محبوب ترين بندگان

نيز روايت است ابوالحسن (موسى بن جعفر عليه السلام ) در پاسخ به پرسش از توبه نصوح ، خطاب به محمد بن فضيل فرمود:
(يعنى ) از گناه توبه كند و سپس به آن بازنگردد، و محبوب ترين بندگان نزد خداى تعالى ، منيبان توّابند.(162)


توبه از گناه

ابوبصير گويد: چون امام صادق عليه السلام را از اين آيه پرسيدم ، فرمود: ((گناهى كه شخص از آن توبه كند و هرگز به آن بازنگردد.)) پرسيدم : كدام يك از ما باز نگردد؟
فرمود: ((اى ابا محمد، خداوند از بندگانش آن را دوست دارد كه در فتنه (گناه ) واقع شود و توبه كند.))(163)


پشيمانى در لحظه مشاهده مرگ

در كتاب من لايحضره الفقيه آمده است : از امام صادق عليه السلام از اين كلام خداى تعالى پرسش شد كه : ((كسى كه با اعمال زشت ، تمام عمر اشتغال ورزد تا آن گاه كه مشاهده مرگ كند، در آن هنگام پشيمان شود و گويد: اكنون توبه كردم ، توبه اش پذيرفته نيست )) امام در پاسخ فرمود: (يعنى :) هنگامى كه امر آخرت را به چشم بيند.))(164)


توبه در آخرين لحظات

معاوية بن وهب گفته است :
به سوى مكه رهسپار بوديم كه پيرمردى متاءلّه و متعبّد ما را همراهى مى كرد. ليكن او بر مذهب ما اطلاعى نداشت و (به مذهب اهل جماعت ) نماز را در سفر تمام مى خواند. برادرزاده اش كه شيعه بود، او را در اين سفر همراهى مى كرد. از قضا پيرمرد بيمار شد. برادرزاده اش را گفتم : اگر مذهب شيعه را بر عمويت عرضه بدارى ، اميد است كه او (از عقاب الهى ) رهايى يابد!
همراهان ، همگى گفتند: ((اين پيرمرد را به حال خود واگذاريد؛ چه او بر همان حالى كه هست نيكوست .)) ليك ، برادرزاده طاقت نياورد و او را گفت : ((اى عمو! همه مردم جز اندكى ، پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دين خارج شدند.
همچنانكه بايد از رسول صلى الله عليه و آله و سلم اطاعت و پيروى مى كرديم ، بايستى از على بن ابى طالب عليه السلام نيز اطاعت و پيروى كنيم ، او و اطاعت از او پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم ، حق است .))
پيرمرد، نفسى كشيد و فرياد برآورد: ((من آن چه را تو گفتى باور كردم .)) و سپس ، جانش از بدن خارج شد.
پس از آن ، خدمت ابوعبدالله (امام صادق ) عليه السلام مشرّف گشتيم . على بن سرّى ، ماجرا را براى حضرت نقل كرد. ابوعبدالله عليه السلام فرمود: ((آن مرد، اهل بهشت است .))
على بن سرّى عرض كرد: ((او جز در همان وقت ، بر چيزى از مذهب شيعه آگاهى نداشت !))
امام فرمود: ((پس جز اين ، از او چه مى خواهيد؟! به خدا سوگند كه او به بهشت رفته است .))
در روايتى ديگر، زراره از حضرت ابوجعفر، امام باقر عليه السلام نقل كرده است :
چون نفس به اين جا رسد - و اشاره به گلوى مباركش فرمود - براى عالم توبه نيست ؛ ليك جاهل را توبه باشد.(165)


next page

fehrest page

back page