next page

fehrest page

back page

347- ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست !
روزى على عليه السلام وارد بازار شد. مردى را ديد كه مى گويد:
نه ! سوگند به كسى كه هفت حجاب دارد.
حضرت پرسيد: منظورت كيست ؟
گفت : خدا !اى اميرمؤمنان !
حضرت فرمود: اشتباه مى كنى ، مادر به عزايت بنشيند !ميان خدا و خلقش ‍ هيچ حجابى نيست و هر جا كه باشند خداوند با آن هاست .
مرد پرسيد: اى اميرالمؤمنان !كفار آن چه كه گفتم چيست ؟
فرمود: اين كه بدانى هر باشى خدا با توست .
مرد گفت : آيا به مساكين طعام دهم ؟
حضرت فرمود: نه !چون به غير خدايت سوگند خوردى ! (349)
348- دل اگر خداشناسى همه در رخ على بين !
امام بافر عليه السلام از جدش اميرمؤمنان نقل ميفرمايد كه : مردى برخاست و گفت : اى اميرمومنان !با چه چيز خدايت را شناختى ؟
فرمود: با شكسته شدن عزمها و همت ها؛ چون تصميم به انجام كارى گرفتم ، مانع شد. و چون عزم كردى پس قضاى الهى با عزمم مخالفت نمود؛ پس دريافتم كه مدبر، كسى است جز من .
مرد گفت : چه باعث شد شكر نعمتهاى او را به جاى آورى ؟
حضرت (ع ) فرمود: به بلايا نگريستم كه خداوند، آنها را از من دور نمود و غير مرا دچار آن ساخت ؛ از اين رو دريافتم كه او به من نعمت ارزانى داشته است ، پس شكرش را بر خود لازم دانستم .
مرد پرسيد: چرا لقايش را دوست دارى ؟
فرمود: چون دريافتم كه براى من دين فرشتگان و فرستادگان و پيامبرانش را برگزيده ؛ دانستم كه مرا گرامى داشته و فراموش نكرده است . پس مشتاق لقايش شدم . (350)
349- توحيد در جنگ
در جنگ جمل عرب باديه نشينى برخاست و گفت : اى اميرمؤمنان !آيا مى گويى ؛ خدا يكى است ؟ در اين هنگام مردم به او هجوم آوردند و گفتند: اى مرد !مگر نمى بينى كه اميرمؤمنان در چه وضعى است ؟ (منظور حالت جنگ و وضعيت بحرانى آن بوده است .)
حضرت فرمود: بگذاريد حرفش را بزند؛ زيرا آن چه كه او مى خواهد، من هم از اين مردم مى خواهم .
آن گاه فرمود: اى مرد !اين كه بگوييم خدا يكى است ، ممكن است بر چهار نوع باشد كه دو نوع آن جايز، و دو نوع ديگر آن جايز نيست .
اما آنهايى كه جايز نيست عبارت از اين است كه بگويد: خدا يكى است و منظور يك در باب اعداد باشد. كه اين در مورد خدا جايز نيست ؛ زيرا در باب اعداد دو هم داريم وگرنه ديگر عدد نيست . مگر نمى دانى كسى كه بگويد خداوند سومين شخص از سه شخص است ، كافر شده است ؟
قسم و صورت دوم اين است كه كسى بگويد خدا يكى است ؛ يعنى يكى از مردم است و مقصود، نوعى از يك جنس باشد، اين هم در مورد خدا جايز نيست ، چون تشبيه است و خداوند برى ء از تشبيه است . اما آن دو وجهى كه جايز است ، اولى اين كه بگويى خدا يكى است ؛ يعنى ميان اشياء شبيهى ندارد. و دوم اين كه بگويى خدا يكى است و مقصود اين باشد كه خدا در وجود و عقل و وهم تقسيم ناپذير است . و خداى عز و جل ، به همين گونه است . (351)
اما از نظر عقلى بايد گفت كه كثرت عددى با تكرار وحدت عددى به وجود مى آيد.
از اين رو مى توان گفت : چيزى كه به وحدت عددى متصف شده ، يكى از اعداد وجود يا يكى از آحاد موجودات است . و جناب حق سبحان منزه از اين است . بلكه وحدت و كثرت عددى كه در مقابل يكديگرند، از صنع وحدت حقيقى محض اويند؛ وحدتى كه نفس ذات قيوم اوست ؛ و حق محض و خالص و واجت و قائم به ذات است و هيچ در مقابل آن نيست و نفى كثرت ، از لوازم اوست . هم چنان كه اميرمؤمنان عليه السلام در حديثى كه گذشته ، بدان اشاره نموده ، فرمود: نه در وجود و نه در عقل و وهم ، قابل تقسيم نيست . (352)
350- شناخت خدا با خدا
از پيامبر اكرم پرسش شد: به چه ، خدايت را شناختى ؟ .
فرمود: با خدا، اشيا را شناختم .
همچنين اميرالمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: با خدا، خدا را بشناسيد!
(353) 351- آثار شناخت خدا
اميرالمؤمنان على عليه السلام فرمود:
من عرف الله سبحانه توحد، و من عرف نفسه تجرد، و من عرف الدنيا تزهد، و من عرف الله تقرد ؛ (354)
كسى كه خدا را شناخت موحد شود، و هر كه خود را شناخت مجرد از امور دنيوى گردد، و هر كه دنيا را شناخت در او زهد ورزد و اعراض كند. (355)
352- حقيقت چيست ؟
كميل بن زياد از حضرت على عليه السلام پرسيد: حقيقت چيست ؟
حضرت فرمود: تو را با حقيقت چه كار است ؟
كميل گفت : مگر من رازدار تو نيستم ؟
حضرت فرمود: آرى ، ولى آن چه كه از من مى جوشد و فيضان مى كند، تنها اندكى از آن به تو مى رسد.
كميل گفت : آيا چون تويى سايل را نااميد مى كند؟
فرمود: حقيقت ، عبارت از كشف انوار جلال است ، بدون اشاره .
كميل گفت : مرا توضيح بيشترى فرما !
فرمود: محو موهوم و آشكار صحو معلوم است .
كميل گفت : توضيح بيشترى مى خواهم .
فرمود: عبارت از هتك و كنار رفتن ستر و حايل است ، به سبب غلبه سر.
گفت : باز هم توضيح بفرما !
اميرالمؤمنان فرمود: جذب احديت با صفت توحيد است .
كميل بار ديگر گفت : توضيح و بيانى فزون تر عنايت كن !
فرمود: نورى است كه از صبح ازل طلوع مى كند و در هياكل آثارش تجلى مى يابد كميل بار ديگر توضيحى بيشتر خواست ، ولى حضرت على عليه السلام فرمود: چراغ را خاموش كن كه چيزى به صبح نمانده است !
(356) 353- معرفت خدا
اميرالمؤمنين على (ع )
المعرفه نور القلب المعرفه الفوز بالقدس ؛ (357)
معرفت خدا نور و روشنى دل است و نيل و استفاضه از عالم قدس . (358)
354- لازمه معرفت خدا
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
من عرف الله (و عظمه ) منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصيام والقيام ؛(359)
هر كه خدا را شناخت دهان را از كلام و شكم را از طعام غير ضرورى منع كند و پيوسته نفس را رنج به نماز و روزه و طاعت براى راحت ابد خوار دارد.
شرح هر كسى كه خدا را شناخت ، لازمه معرفتش امورى است كه از آن جمله زبان از كلام بيهوده و عبث نگاه مى دارد و سخن جز به حق نگويد؛ و الا به ذكر خدا و علم و هدايت خلق لب نگشايد. ديگر شكم را از طعام و الوان گوناگون اشربه واطعمه و لذات نفسانى منع مى كند و جان خويش را در راه طاعت خدا به قيام در نماز و امساك روزه براى صفاى روح به رنج و تعب مى اندازد و شب و روز مى كوشد كه بر مقام معرفت و قربش به خدا بيافزايد وفقنا الله تعالى (360)
355- بالاترين معارف
اميرالمومنان عليه السلام فرمود: معرفه الله سبحانه اعلى المعارف ؛ معرفت خدا بالاترين معارف است .
بخش سوم : عبادت حضرت اميرالمؤمنين (ع )  
الف : نماز
356- عبادت احرار
اين كلام سيد الاوصياء اميرالمؤمنين على عليه السلام است :
ما عبدتك خوفا من نازك ، و لا طعاما فى جنتك ، بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك ؛ تو را از بيم آتش و به اميد بهشت پرستش نمى كنم ، بلكه تو را شايسته پرستش يافتم و پرستش مى كنم . به قول شيخ بهائى در نان حلوا:
نان و حلوا چيست اى نيكو سرشت
اين عبادتها تو بهر بهشت
نزد اهل دين بود دين كاستن
در عبادت مرزد از حق خواستن
رو حديث ما عبدتك اى فقير
از كلام شاه مردان يادگير
چشم بر اجر عمل از كورى است
طاعت از بهر عمل مزدورى است
و در نهج البلاغه آمده است كه : ان قوما عبدوا الله وغبه قبلك عباده التجار و ان قوما عبدوا الله وهبه ، فتلك عباده العبيد و ان قوما عبدوا الله شكرا، فتلك عباده الاحرار .
احرار از بندگى لذت مى برند، از سبحان ربى الاعلى و بحمده گفتن لذت مى برند، از خلوتها و وحدتهاى شان لذت مى برند، از فكرها و توجه ها و سير و سلوك معنى و از شهوت عرفانى و ذوقى و وجدانى شان لذت مى برند.(361)
357- وصايت على (ع )
امام على عليه السلام در صدر اسلام به وصى معروف و معهود بود، جز اين كه بنى اميه اتفاق كرده بودند كه همه آثار امام على عليه السلام را محو كنند، حتى لقب وصى را، حتى جهر به بسم الله الرحمن الرحيم را كه در نمازهاى جهريه شبانه روزى واجب ، و در اخفائته آن مستحب است ؛ اين نه قول من است ، قول فخر رازى در تفسير كبيرش است .(362)
358- جهر بسم الله
قرائت يك سوره مباركه فاتحه را در نماز ظهر و عصر در نظر بگيريد، آيه بسم الله الرحمن الرحيم به اتفاق اماميه و فرق عامه ، جزء سوره فاتحه است ؛ و در صلات ظهرين اخفات حمد و سوره واجب است ، ولكن اماميه به اقتداى از پيشواى اولشان حضرت وصى امام على عليه السلام كريمه بسم الله الرحمن الرحيم را در نماز ظهرين هم به جهر مى خوانند.(363)
359- خارج نمودن تير از پاى امير
واقعه اميرالمومنين عليه السلام و پيكان در جنگ احد را مرحوم ملا فتح الله كاشانى در تفسير منهج الصادقين در ضمن آيه الذين هم فى صلوتهم خاشعون در اول سوره مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام نشست و از غايت وجه نتوانستند كه آن را بيرون آورند؛ صورت حال را به حضرت رسول (ص ) عرض كردند، فرمود كه : وقتى كه وى در نماز باشد، پيكان را از بدن او بيرون كشيد، چه توجه او در اين حال به حضرت عزت بر وجهى است كه خود را فراموش مى كند و از ماسوى بى خبر مى شود، پس چون به نماز مشغول شد، جراح را آوردند و پيكان را از بدن اطهر او بيرون آوردند و خون بسيار بر سجاده آن حضرت ريخته شد، و چون از نماز فارغ شد و آن خون را مشاهده نمود، پرسيد كه : اين خون چيست ؟
گفتند كه : در خونى كه پيكان از بدن شما بيرون آورديم ، اين خون از آن جراحت بيرون آمد.
فرمود: به خدايى كه جان على در قبضه قدرت اوست كه در نيافتم و واقف نشدم كه شما در چه وقت بدن مرا شكافتيد و پيكان را بيرون آورديد.
360- خشيت حضرت امير (ع )
از جوامع روائيه مستفاد است كه : حالات رعشه و نحو آن براى امير المؤمنين على عليه السلام از خشيت الهى ، بيش از رسول الله صلى الله عليه وآله پيش مى آمد. و بايد همين طور باشد؛ زيرا رسول الله اكمل از آن جناب است ، چنان كه امير عليه السلام خودش فرمود: انما انا عبد من عبيد محمد. فافهم .(364)
361- خدا داناتر است !
اهل سيره روايت مى كنند:
شخصى نزد امير المؤمنان عليه السلام آمد و گفت : اى اميرمومنان !به من بگو آيا خدا را هنگامى كه پرستش مى كنى ، مى بينى ؟
حضرت فرمود: من خدايى را كه نبينم ، عبادت نمى كنم .
مرد پرسيد: چگونه او را مى بينى ؟
حضرت فرمود: واى بر تو !ديدگان با مشاهده چشمان او را نمى بينند؛ بلكه عقول با حقايق ايمان مى بينند. با دلالات ، شناخته شده است و با علامات ، وصف شده ، به مردم قياس نمى شود و با حواس درك نمى گردد.
مرد برگشت ، در حالى كه مى گفت :
خدا داناتر است كه كجا رسالتش را قرار دهد.(365)
362- عبادت عاشقانه
اگر نماز بى تو باشد؛ يعنى مشوب به اغراض شخصى تو نباشد، فقط براى خدا تقرب به سوى او باشد، قبول و پذيرفته مى شود، و الا فلا، چنانكه مولى الموحدين و قدوه السالمين و رب النوع عاشقين امام على عليه السلام فرموده است :
الهى !ما عبدتك خوفا من نازك و لا طمعا الى جنتك ، بل وجدتك اهلا للعباده ، فعبدتك .(366)
363- جايگاه خدا قبل از خلقت
اعرابى از اميرالمؤمنين مى پريد: خداوند قبل از خلقت كجا بوده است ؟
حضرت فرمود: در عمايى كه نه بالاى آن هوا بود و نه پايين آن . و از اين رو، آن حضرت عليه السلام فرموده است : نخستين چيزى كه خداوند خلق فرمود: نور من بود.
كه منظور حضرت عقل است ؛ چنانكه فرمايش ديگر ايشان مؤيد آن است ؛ آن جا كه مى فرمايد: اولين مخلوق خداوند، عقل است . سپس به واسطه آن ، ساير عقول و نفوس ناطقه ملكيه و غير آن و نيز و صورت طبيعيه و هيولاى كليه و صورت جسميه بسيطه و مركبه ، خلق شدند. (367)
364- اقتدا به على در نحوه خواندن بسم الله
حرف فخر اين است كه اميرالمومنين عليه السلام در جهر به بسم الله الرحمن الرحيم در نمازهاى مبالغه مى فرمود و چون دولت به دست بنى اميه افتاد به علت سعى و كوششى كه در ابطال آثار على عليه السلام داشتند مبالغه در منع جهر آن مى نمودند.
اماميه در صلوات واجب جهرى چون صبح و عشائين جهر به بسم الله الرحمن الرحيم را براى مرد واجب مى دانند، و اكثر عامه اخفات آن را واجب مى دانند كه سنت بنى اميه است ، حتى بعضى از آنان قايل به منع قرائت تسميه در افتتاح قرائت در نمازند مطلق و بعضى با اماميه نزديك اند تفصيل فروع آن مربوط به كتب فقهيه فريقين است .(368)
365- مگر على به مسجد مى رفت ؟
از تفسير فخر رازى به عرض رسانده ايم كه بنى اميه دست به دست هم دادند تا آثار امام على عليه السلام را محو كنند، تبليغات سوء بنى اميه كار را به جايى كشانده بود كه وقتى خبر ضربت خوردن آن حضرت در صبحگاه نوزدهم شهر رمضان در مسجد كوفه به اطراف و اكناف رسيد، مى گفتند: مگر على به مسجد مى رفت ؟ مگر على نماز مى خواند؟
غرض اين كه من خودم صحنه محاكمه آن راءس شياطين گروهك معهود را كه تنى چند از روحانيون ما را ترور كرده اند مشاهده مى كردم و گوش ‍ مى دادم ، از او سوال شد كه آقاى مطهرى چه كرده است كه او را ترور كرده ايد؟
در جواب گفت : ايشان اسلام راستين نداشت . ببينيد چه جسارتى را بدان عالم بزرگوار الهى روا داشته اند؟ !با ترور مى خواهند منطق حق را خاموش ‍ كنند.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نكاهد
دار، دار حقيقت است ، دار واقعيت است . نام حقيقت هستى ها حق است . با اينگونه چريكها نور خدا را نمى شود خاموش كرد.
يريدون ليطفوا نود الله باءفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرين .(369)
ب : قرآن
366- مبادا در قرآن توقف كنى !!!
امير المومنين على عليه السلام روايت كرده است كه به فرزندش محمد بن حنفيه فرموده است :
اعلم ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن ، فاذا يوم القيامه ، يقال لقارى ء القرآن : اقراء وارق ... (370)
مبادا در هيچ مقام قرآن توقف كنى و پندارى كه به قله معرفش رسيده اى ؛ هر كجا كه رسيده اى باز اقرا وارق بخوان و بالا برو كه در بالاترها خبرهايى است .
همان گونه كه خداى سبحان غير متناهى است ، كتابش هم غير متناهى است ، كلمات وجوديش هم غير متناهى است كه : ولايعلم جنود ربك الا هو (371) چنانكه پيشترك در بيان كريمه قل كل يعمل شاكلته اشارتى بدان شده است كه اثر هر كس هم شكل و شبيه و نمودار دارايى اوست .
قرآن سفره پر بركت رحمت رحيميه الهى است ، و اين خوان خدايى براى نفوس مستعده گسترده است و كبر و ناز و حاجت و دربان در اين درگاه نيست ، و به قول كمال اصفهانى :
بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته .(372)
367- ظهور موجودات از بسم الله
از جناب وصى امير المؤمنين امام على عليه السلام ماءثور است كه : ظهرت الموجودات عن بسم الله الرحمن الرحيم .
ظهور از آن حضرت وجود است كه به تعبير فارابى در مدينه فاضله مساوق حق است . نحويات ضمير را به ظاهر و بارز و مستتر تقسيم كرده اند، ظاهر آشكارا و بارز نيم آشكارا و مستتر پوشيده است .
بدين مثابت ظاهر وجود است كه هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ، و بارز ممكن است كه برزو الله جميعا و برزوا الله الواحد القهار، و مستتر در عرف عارف اعيان ثابته است و در اصطلاح حكيم ماهيات .(373)
368- قرآن ، سفره الهى
جناب رسول الله صلى الله عليه وآله قرآن را به ماءدبه الله وصف فرمود، يعنى قرآن سفره الهى است ، اين سفره ، فقط براى انسان گسترده شد، حال ملاحظه بفرماييد كه قابليت انسان و سعه وجودى اين تا چه حد است ، كه مى تواند وعاء اين همه جوامع كلمات نوريه گردد.
اين قرآن سلم است و اين آيات درجات آن ، اقرا وارق .
عارف شبسترى با من دعوى دارد كه :
چه گويم من حديث عالم دل
ترا سر در نشيب و پاى در گل
جهان آن تو و تو مانده عاجز
ز تو محرومتر كس ديد هرگز
چو محبوسان به يك منزل نشسته
به دست عجز، پاى خويش بسته
ميان در بند چون مردان به مردى
درا در زمره اوفوا بعهدى
ترا از بهر اين كار آفريدند
اگر چه خلق بسيار آفريدند
پدر چون علم و مادر هست اعمال
بسان قره العين است احوال
آن نيكبختى كه در مسير تكامل انسانى ، اين منازل و مراحل قرآنى را پيموده است ، ولى و صاحب ولايت تكوينى است كه :
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم نكنند آنچه مسيحا مى كرد
بر ضيافتخانه فيض نوالش منع نيست !
در گشاده است و صلا در داده خوان انداخته
امام آن كه فرمود: انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم .
حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: ما كلم رسول الله صلى الله عليه وآله العباد بكنه عقله قط .(374)
بديهى است كه حضرت وصى عليه السلام ، از اين نفى مستثنى است ، چه آن جناب نفس پيغمبر و از زيان رسول الله صلى الله عليه وآله مخاطب است ، به خطاب : انك تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انك لست بنبى .(375)
جز وصى عليه السلام ، چه كسى مى توانست كه اسرار معرف نبى خاتم را فهم كند، و آن قول ثقيلى را كه خداوند عالم فرمود: انا سنلقى عليك قولا ثقيلا.(376) حمل نمايد.
چون در روايات ، كلمات وسائط فيض الهى ، در حد فهم و عقل مردم به آنان القاء مى شد، لذا از روايات مرتبه درايت روات به دست مى آيد، كه هر يك در چه حدى از مقامات معنوى بوده اند .(377)
369- انسان بهشتى
ما در علم و عملمان مى كوشيم كه به مقامات مفارقات نورى برسيم . به جايى برسيم كه انسان كامل بشويم . يعنى انسان كامل را سرمشق خودمان قرار بدهيم . هر اندازه كه به آن ميزان قسط، به آن معيار عدل كه انسان كامل است نزديك تر شويم ، به همان اندازه انسان تريم ، به همان اندازه ارزش ما بيشتر است ، به همان اندازه بهشت ما بهشت فراتر و بالاتر و عالى تر از بهشت ديگران است . چون درجات بهشت به اندازه درجات آيات قرآن متفاوت است ، مراتب دارد، آقا اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش ابن حنفيه فرمود كه : مراتب درجات بهشت به عدد آيات قرآن است . (378)
370- بخوان و عروج كن !
همان طور كه ذات خداوند غير متناهى است ، كتاب او هم غير متناهى است . چه ، كتاب تكوينى و كلمات نظام هستى و چه كتاب تدوينى و كلمات قرآن شريف ، كه آن كتاب تكوينى و اين كتاب تدوينى ، هر دو غير متناهى هستند و هر دو بحر و دريايى هستند كه پايان ندادند. انسان ، مى تواند به هر اندازه بخواهد در قرآن غواصى نمايد و به درجاتش عروج كند. و سفراى الهى كه به حقيقت قرآن آگاهى دارند: انما يعرف القرآن من خوطب به (379)مانند جناب سيد الاوصياء، حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام ؛ مى فرمايند: در يك مرتبه قرآن توقف نفرماييد، به هر كجا كه رسيديد: اقرا وارق بخوان و بالا برو. (380)
371- قرآن عظيم است
آقا اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش محمد فرمود: درجات بهشت به عدد آيات قرآن است ، پس چنان كه قرآن غير متناهى است ، درجات بهشت نيز غير متناهى است . (381)
372- بر تو باد به قرآن
حضرت اميرالمؤمنين (ع ) به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود: عليك بتلاوه القرآن والعمل به واعلم ان درجات على عدد آيات القرآن فاذا كان يوم القيامه يقال لقارى القرآن اقرا وارق (382) ؛ بر تو باد به تلاوت قرآن و عمل به آن ، و بدان كه درجات بهشت منطبق بر عدد آيات قرآن است . و در روز قيامت به خواننده قرآن گفته مى شود: بخوان و بالا برو.(383)
373- بخوان و بالا برو
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به فرزندش ابن حنفيه فرمود: در فهم اسرار قرآن كريم اقرا وارق (384) بخوان و بالا برو و در هيچ حدى توقف نكن . (385)
374- نزول جبرئيل بر قلب پيامبر (ص )
جبرئيل (ع ) چون قرآن بر قلت پيغمبر نازل مى شد، بى تجافى از مقامش ؛ كه اگر كسى با پيغمبر اكرم بود جبرئيل را نمى ديد، چون نزول جسمانى نبود تا با ديدگان ديدار شود؛ و اگر كسى ديگر جبرئيل را مشاهده مى كرد، يا به تصرف رسول الله صلى الله عليه وآله در جان وى بود، يا قدرت روحى وائى .
اميرمؤمنان على (ع ) گفت : چون قرآن بر رسول نازل مى شد، من هم مى شنيدم اين جان علوى علوى بود كه مى شنيد: اءرى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه و لقد سمعت رنه الشيطان حين نزل الوحى عليه صلى الله عليه وآله فقلت : يا رسول الله !ما هذه الرنه ؟
فقال : هذه الشيطان ، قد اءيس من عبادته ، انك تسمع ما اءسمع وترى ما اءرى ، الا انك لست بنبى ؛ ولكنك وزير و انك لعلى خير
.(386)
375- توصيف قرآن
امام الكل فى الكل اميرالمؤمنين على عليه السلام در وصف قرآن فرمود: كتاب الله ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض .
376- درجات بهشت
ولى الله الاعظم امام اول عليه السلام به فرزندش محمد بن حنفيه اندرز همى كرد كه : درجات بهشت بر عدد آيات قرآن است و در رستاخيز به قارى قرآن گويند بخوان و بالا برو، و بعد از نبيين و صديقين كسى در بهشت به رتبت وى نيست .
واعلم ان درجات الجنه على عدد آيات القرآن ، فاذا كان يوم القيامه يقال لقارى القرآن اقرا وارق فلايكون فى الجنه بعد النبيين و الصديقين ارفع درجه منه .(387)
377- پناهگاه الهى
ابن عباس گويد: از على كه خدا از او خوشنود گردد پرسيدم : چرا در سر آغاز سوره برائت بسم الله الرحمن الرحيم نوشته نشده است ؟
در پاسخ فرمود: چون (بسم الله ) پناه و زنهار است و در برائت زنهارى نيست ، با فرمان دست بر قبضه شمشير زدن و بر فرق مشركين كوبيدن نازل شده است . (388)
378- بزرگ ترين حجت خدا بر خلق
امام صادق عليه السلام فرمودند: صورت انسانى بزرگ ترين حجتهاى خداوند بر خلقش است و كتابى است كه به دست خود آن را نوشته است و هيكلى است كه به حكمتش آن را بنا كرده است و مجموع صورت هاى جهان ها است و مختصر از لوح محفوظ است . و شاهد بر هر غائب است . و حجت بر هر منكر است . و راه راست به سوى هر خبر است ، و پل كشيده ميان بهشت و آتش است . (389)
379- من نقطه زير باء بسم الله هستم !
پيامبر اسلام فرمودند: تمامى هستى و موجودات اى باء بسم الله الرحمن الرحيم به وجود آمدند.
و نيز آورده است : امام على (ع ) فرمودند: من نقطه زير باء بسم الله ام .
و شيخ اجل ، حافظ رجب برسى حلى ، در مشارق الانوار از حضرت وصى عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: انا النقطه التى تحت الباء و سر الباء؛ (390)من نقطه زير باء بسم الله و سر آن هستم .
380- سفارشات نبوى به امام على (ع )
على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا به يمن فرستاد؛ پس به وصيت مرا گفت : اى على !به نام خدا استعاذه كن !چرا كه خداوند متعال ، بسم الله را بر امت من در صبحگاهان مبارك گردانيد. و مى فرمود: هر كس در راه خدا براى خود دوستى برگزيند، خداوند در بهشت براى او خانه اى برگزيند. (391)
381- بهشت هر كس قرآن اوست !
جناب وصى حضرت امير المؤمنين على عليه السلام ، به فرزندش ابن حنفيه وصيت مى كند و مى فرمايد: فرزندم !قرآن عهد خدا است ، مبادا شب و روز بر تو بگذرد و به اين عهد الهى سرى نزنى و از عهد الله غافل بمانى . قرآن عهد الله است و از اين عهدالله غافل مباش !و بر هر مسلمان واجب است كه هر روز در عهد او بنگرد، هر چند در پنجاه آيه . لااقل شب و روزى پنجاه آيه را با نظر و تدبر قرائت كند.
در ذيل حديث فرمود: فرزندم !بدان كه درجات بهشت بر عدد آيات قرآن است ، و چون روز قيامت شود به قارى گفته مى شود: بخوان و بالا برو در بهشت بعد از نبيين و صديقين كسى به حسب درجه برتر از قارى قرآن نيست .
گوهر معرفت آموز كه با خود ببرى
كه نصيب دگران است نصاب زر و سيم
غرضم اين است كه اين دو حديث را كنار هم بگذاريم ، تا در نتيجه به درجات بهشت و مائده هاى مادبه الله ، يعنى قرآن كريم ، و اطوار و شئون ارتقا و اعتلاى نفس ناطقه انسانى ، آشنا شويم .
حديث اول فرمود: من مدينه حكمتم و حكمت بهشت است ، پس جانى كه شهر حكمت است خود بهشت است .
و حديث دوم فرمود: درجات بهشت به عدد آيات قرآن است . و قرآن حكيم است ، پس بهشت است و آيات او حكمت اند، پس بهشت اند، پس ‍ درجات بهشت به عدد آيات قرآن اند. حال هر كس صحيفه وجود خود را مطالعه كند و ببيند تا چه پايه بهشت است .(392)
382- اهل قرآن عترت اند !
اميرمؤمنان عليه السلام عترت را كه در نهج البلاغه اسم مى برد مى فرمايد: فيهم كرائم القرآن و هم كنوز الرحمن . (393)عترت اهل قرآن هستند، قرآن در آنها عجين شده است و مراتب قرآن را سير كرده اند و معارج قرآن را پيموده اند و به مقامات شامخه قرآن رسيده اند و خود قرآن ناطق اند. آنان آثار و علايم و نشانه هايى دارند، حركات شان ، رفتارشان ، گفتارشان ، قلم شان ، همه قرآن است ، همه حق محضند و صدق صرف است ، آنان مبين حقايق اسماء الهيه اند .(394)
383- على (ع ) متصدى جمع قرآن
چون قرآن در حيات خود حضرت پيغمبر در معرض زياد شدن بود؛ زيرا كه پيوسته وحى نازل مى گرديد، تمام شدن و جمع آن البته بايد بعد از رحلت آن حضرت صورت پذيرد. اول كسى كه لزوم آن را دانسته متصدى جمع قرآن گرديد حضرت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بود، چنانكه علماى اهل سنت نيز نقل كرده اند .(395)
384- درنگ اصحاب كهف
امن الاسلام طبرسى در تفسير عظيم الشاءن مجمع البيان آورده است كه :
روايت شده است كردى يهودى از على بن ابى طالب عليه السلام مدت درنگ اصحاب كهف در كهف را پرسيد، امام مطابق قرآن (سيصد و نه سال ) پاسخش را داد، يهودى گفت : ما در كتاب خود سيصد سال يافته ايم .
امام فرمود: آنچه من گفتن سال قمرى است و آنچه شما مى گوييد سال شمسى . (396)
385- استشمام بوى وحى
اميرمؤمنان على عليه السلام گفت : چون قرآن بر رسول نازل مى شد من هم مى شنيدم . (397)
386- خصوصيت آيات قرآنى
اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: (آيات قرآنى بعضى ناطق بعضى ديگرند، زبان بعضى ديگرند.
(398)
387- مصحف برخاسته از صفحه دل على (ع )
على عليه السلام نخستين جمع آورى كننده قرآن است .
ابن / گويد: حسن العباسى به من حديث كرد، گفت خبر داده شدم از عبدالرحمان بن ابى حماد، از حكم بن ظهير سدوسى ، از عبد خير، از على عليه السلام كه هنگامى در گذشت پيغمبر، آن حضرت مشاهده كرد، مردم سست و مضطرب شده اند و فال بد مى زدند، پس سوگند خورد كه تا قرآن را جمع نكند رداء خود را بر دوش نگيرد، لذا سه روز از خانه بيرون نيامد تا قرآن را جمع كرد، و آن نخستين مصحفى است كه در آن قرآن از صفحه دل على عليه السلام به صفحات كاغذ منتقل شده و در آن جمع گرديده است .(399)
388- تجلى گاه خداوند
ثقه الاسلام كلينى در روضه كافى (400)از اميرالمؤمنين عليه السلام ، در خطبه اى كه در ذى قار ايراد فرمودند نقل مى كند: خداوند متعال در كتابش ‍ تجلى يافته ، بدون اين كه مردم او را ببينند. (401)
ج : دعا
389- اسرار ادعيه
آن اسرار و لطايفى كه در ادعيه مناجات و اذكار ائمه پيدا مى شود، در روايات پيدا نمى شود. و جهتش را هم به عرض رسانديم كه در روايات نوعا مخاطبشان ، اكثريت مردم هستند و در آنجا محكوم هستند به : كلم الناس ‍ على قدر عقولهم (402)لذا به فراخور فهم مردم با آنها صحبت كردند؛ اما در ادعيه ، اذكار، اوراد، نه خير آن جا در خلوت خانه عشقشان ، در آن شبهاى تارشان ، با محبوب و معشوق حقيقيشان ، آن چه كه در نهانخانه سرشان و ذاتشان داشتند، شيرين زيانى كردند و پياده كردند. آن لطايفى كه از كتب ادعيه استفاده مى شود، در روايات نمى شود.(403)
390- دعا با اعظم اسماء خدا
براء بن عازب گويد: بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شدم و آن جناب را به خدا سوگند دادم كه مرا به اعظم اسمايى كه خداوند رمان جبرئيل را به ارسال آن مخصوص داشت و وى رسول الله صلى الله عليه وآله را و آن حضرت شما را؛ مخصوص گردان .
فرمود: اگر سؤال تو نمى بود من اراده داشتم كه آن را تا در لحدم نهاده شوم پوشيده بدارم .
هر گاه خواهى خدا را به اسم اعظم وى بخوانى ، شش آيه اول حديد (بعد از بسم الله الرحمن الرحيم تا و هو عليم بذات الصدور) و (آخر حشر از هو الله الذى لا اله الا هو تا آخر سوره ) را بخوان ، و پس از آن بگو اى كسى كه چنانى با من چنين كن (يعنى حاجت خود را بخواه ) كه سوگند به خداوند، اگر بر شقى بخوانى سعيد مى گردد.

براء گفت : قسم به خدا، من آن را براى دنيا نمى خوانم . امام عليه السلام فرمود: همين صواب است ، رسول الله (ص ) مرا هم اين چنين وصيت فرمود جز اينكه مرا امر كرد كه خدا را بدان در كارهاى بزرگ و دشوار روزگار بخوانم . و بدانكه هيچ حاجتى براى انسان شريف تر و عزيزتر از قرب الى الله نيست كه لقاء الله است . (404)
391- دعاى مقامات پنجگانه
آن كس كه روزيش شد تا به منزل احسان عروج كند واجد مقام مشاهده و كشف و عيان مى گردد، و مقام مشاهده مقامى روحى است كه از جمله مقامات پنجگانه نفس است و آن مقامات عبارتند از: ظاهر و باطن و قلب و روح و سر.
چنانكه اين مقامات را در كلام سيد اوصياء امام على مرتضى عليه السلام مى يابى در آنجا كه فرمود: خدايا !ظاهر مرا به طاعت و باطنم را به محبت و قلت مرا به معرفت و روح مرا به مشاهده خود و سرم را به استقلال در اتصال به حضرتت منور كن اى صاحب جلال و كرم ! (405)
392- دعاى توسل به حضرت امير
در سحرها رو به نجف ايستاده متوسل به روح مقدس اميرالمؤمنين عليه السلام شده هفت نوبت يا بيشتر اين را بخواند:
اى باد صبح مشكبو
سوى نجف آور تو رو
با شاه دين حيدر بگو
با حيدر صفدر بگو
با نفس پيغمبر نگو
با سيد سرور بگو
با ساقى كوثر بگو
فلان سلامت مى كند
خود را غلامت مى كند
مستى ز جامت مى كند
فلان سلامت مى كند (406)
393-حصول روياى صادقانه
يا على يا ايليا يا اباالحسين يا با تراب
حل مشكل سرور دين شافع يوم الحساب
مداومت بر اين كلمات بعد از صلاه در آناء الليل اقلا پانصد مرتبه منشاء حصول رؤياى صادقه و وصول سير به مفاتيح شارقه است و مشخص است كه وجود شرائط در همه حال ضرور است .(407)
394- دعاى يمانى على (ع )
در دعايى يمانى امام موحدان ، اميرالمؤمنين على عليه السلام آمده است :
به نام خداوند بخشنده مهربان . تو پادشاه حقيقى هستى كه جز تو خداى نيست .
تا آن جا كه فرموده است : در توانت يارى نشوى و در الهيت شريكى ندارى تو را ماييتى نيست تا در نتيجه ، با اشياى مخلوق مجانست يابى ...(408)
395- الهى هب لى كمال الانقطاع اليك
در مناجات شعبانيه حضرت امام الموحدين ، امير المومنين ، على عليه السلام آمده است :
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك ، و انر انصار قلوبنا بضيا نظرها اليك ، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه ، و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسك .(409)
396- دعاى على (ع )
درباره حضرت على عليه السلام روايت شده كه : هرگاه حضرت براى تخلى وارد محل آن مى شدند مى گفتند: بنام خدا، خداوندا !من از پليدى نجس و خبيث ، و از شيطان رجيم به تو پناه مى آورم . و هرگاه خارج مى شدند مى كفتند: سپاس خداى را كه به من عافيت جسد عطا كرده و شكر پروردگارى را كه ناراحتى را از من دور نموده است .
و از امام صادق عليه السلام نيز حديثى قريب به همين معنا وارد شده است .(410)و در روايت ديگر به جاى پليدى را از من دور كرده ، آمده است شكر خداى را كه پليدى را از من دفع كرده و به من عافيت عطا نموده است ، با وجود اين كه قوه دافعه نفسيه ناراحتى را دفع كرده و توحيد صمدى تنها همين را اقتضا مى كند و لاغير. و اينجا چه سوء ادبى وجود دارد؟
و جاى تعجب و شگفتى است كه ايشان براى اجتناب از آن بدى به حديث نفس تمسك كرده و مبتلى به چيزى شد كه از آن اجتناب مى كرد. و اما برخورد بسيار مطلوب و نيكويى او در حسن ادب در برابر پروردگار و اجتناب از سوء ادب عاميان و برخورد نامطلوب آنان با اهل توحيد، امرى است آشكار، و نبايد اين معنا را از نظر دور داشت . و اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد: جاهلان دشمنان اهل علمند. (411)
397- دعاى معصومين
در دعاى وارده از معصومين عليه السلام آمده است : اللهم غير سوء حالنا بحسن حالك ؛ خدايا !بدى حال ما را به خوبى خال خودت دگرگون نما. (412)
398- پس از اين كارها بگو استغفرالله
شخصى در حضور حضرت وصى عليه السلام از خداوند طلب غفران نموده ، مى گويد: استغفرالله
اميرالمؤمنين در پاسخ مى فرمايد:
مادرت به عزايت بنشيند !آيا مى دانى كه استغفار چيست ؟!استغفار، مقام والا مرتبگان است . استغفار، نامى است كه آن را شش معنا (و شرط) است :
اول پشيمانى بر گذشته
دوم تصميم بر آن كه تا ابد گرد گناه نايى .
سوم آن كه حقوق خلايق را بدانان بازدهى ؛ چنانكه خداوند را ملاقات كنى بدون آن كه حقى بر گردنت باشد.
چهارم آنكه هر عمل واجبى كه ضايع كرده اى قضا و حقش را ادا كنى .
پنجم گوشتى كه در حرام بر بدنت روييده ، با سختى ناراحتى بر گناهانت آب كنى ؛ چنانكه پوستت به استخوان رسد و گوشتى تازه رويد.
ششم به بدنت درد عبادت و طاعت رسانى ؛ همچنان كه شيرينى گناه بدان رسانيده اى ، پس چون چنين كردى ، حال بگو استغفر الله
399- كتاب بى همتا
ما در عرفان عملى دستور العملى جز قرآن نداريم و روايات و ادله اى كه از اهل بيت عصمت عليهم السلام صادر شده ، همه رشته هايى هستند كه از درياى الهى قرآن كريم منشعب مى شوند، همه مرتبه نازله قرآنند، بدن قرآنند و روح همه آنها خود قرآن است ؛ وزان روايات با قرآن ، وزان بدن انسان با روان انسان است . همان طور كه بدن مرتبه نازله روان است ، روايات جوامع روايى ، مرتبه نازله قرآن مجيداند، آنچه را كه اهل بيت عصمت عليه السلام فرموده اند همه از قرآن منشعب شده است ، دستور العملى جز قرآن نداريم . اين سخن من ناشى از يك تاءثر و تعصب مذهبى صرف نيست ، سخنى است سنجيده و آزموده ، چه اين كه امروز درب كتابخانه هاى بزرگ دنيا بر روى محققان گشوده است و آنان مى توانند منابع معارف بشرى را بكاوند. به راستى اگر معارفى فراتر از معارف قرآن وجود دارد، معرفى كنند؛ زيرا ما هر چه بيشتر كمتر يافتيم .(413)
400- دعاى كميل
كميل مى گويد: با مولايم اميرالمؤمنين در مسجد بصره نشسته بودم و اصحابش با او بودند، به بعضى از آنان گفت : معنى قول خداى عز و جل فيها يفرق كل امر حكيم چيست ؟
امام فرمود: شب نيمه شعبان است ، سوگند به كسى كه جان على در دست او است ، هيچ بنده اى نيست مگر اين كه هيچ خير و شر براى او در اين شب تا همان شب آينده مقسوم است ، و هر بنده اس كه اين شب را احياء كند و دعاى خضر عليه السلام را بخواند دعاى او را اجابت مى رسد.
پس چون حضرت منصرف شد و مراجعت فرمود، شب به خدمت او رفتم همين كه مرا ديد پرسيد: اى كميل !چه اين دعا را حفظ كردى در هر شب جمعه يا در هر ماه يك بار و يا در سال يك بار و يا در عمر يك بار بخوان تا از بديها باز داشته شوى و يارى شده و روزى داده شوى و هرگز از آمرزش ‍ محروم نمانى ، اى كميل !طول صحبت تو با ما موجب شد كه چنين نعمت و عطايى را به تو ببخشم .
چه قدر كميل همت و عزم داشت ، چه قدر عشق و شوق داشت ، چه قدر تشنه و طالب بود كه تا چيزى سراغ گرفت در اره تحصيل آن شد، و شب به خدمت امام رسيد و دعاى خضر را از آن جناب طلب كرد و از آن حسن طلبش و صفاى سريره و هدف مقدسش چنين سفره پر بركت دعاى خضر عليه السلام را براى همه اهل حال و دعا و مردم صاحبدل گسترده است و چنين اثر قيم و قويم را از خود به يادگار گذاشته است و دعاى خضر را دعاى كميل كرده است . آرى !بايد گدايى كرد كه جوادگدا مى خواهد.
بانگ مى آيد كه اى طالب بيا
جود محتاج گدايان چون گدا
جود محتاج است و خواهد طالبى
هم چنان كه توبه خواهد تايبى
جود مى جويد گدايان و ضعاف
هم چو خوبان كاينه جويند صاف
روى خوبان ز آينه زيبا شود
روى احسان از گدا پيدا شود
و امام عليه السلام به كميل فرمود: طول صحبت تو با ما موجب احسان چنين عطايى شده است . پس پيدا است كه كميل خيلى ملازم آن حضرت بود.(414)
401- پايه توحيد حق
روزى اميرمؤمنان قل هو الله احد را قرائت فرمود و چون از آن فارغ شد فرمود: يا هو يا من لا هو، اغفرلى وانصرنى على القوم الكافرين .
ايشان در روز جنگ صفين همين را مى خواند و حمله مى برد، عمار ياسر پرسيد: اى اميرمؤ منان !اين كنايات چيست كه مى گويى ؟
فرمود: اسم اعظم و پايه توحيد خداست .
آن گاه قرائت كرده است اشهد الله انه لا اله الا هو و نيز آخر سوره حشر را، سپس از مركب خود پياده شد و چهار ركعت نماز، قبل از زوال ظهر خواند. (415)
402-تعليم اسم اعظم در خواب
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: حضرت خضر را شب پيش از جنگ بدر، در خواب ديدم و به او گفتم : چيزى به من بياموز تا بر دشمنان خود فايق آيم !
او گفت : اين را بر زبان جارى ساز: يا هو يا من لا هو الا هو !
پس چون صبح شد، خوابم را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله باز گفتن . ايشان فرمود: اى على !تو اسم اعظم را آموخته اى ، پس در روز جنگ بدر همين جمله بر زبانم جارى بود.
د: ذكر خداوندى
403- آثار ياد خدا
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
ذكر الله مسره كل متق و لذه كل موقن ؛
ياد خدا، سرور و شادى خاطر اهل تقواى و لذت و بهجت اهل يقين است .
شرح هر كس به ياد خداست همنشين و هم صحبت خداست ، چنان كه در كلمه ديگر فرمود:
ذكر الله مجالسه و مؤانسه ؛ و لازمه اش صفاى نفس و عظمت روح و كمال عقل و ايمان است كه هر كس به خدا به واسطه اين صفات انس گيرد حق را شهود كند و هر كه حسن الهى را مشاهده كرد فرق هر لذت و مسرت را يافته است ؛ چون خدا كل الجمال و كل الحسن و كل الوجود است ، پس با شهود مبداء وجود و آفريننده حسن و جمال و سلطان ملك هستى روح انسان را نشاط بى انتها و لذات حقيقى بى حد و نهايت است ، چنان كه هر گاه كسى با سلاطين دنيا جليس و انيس باشد، بدان فخر و مسرت و ابتهاج يابد؛ اما ميان آن سلطان حقيقى با اينان تفاوت بين نور و ظل و شمس و فيى ء و حقيقت و مجاز است . (416)
404- سه امر سعادتبخش
اميرمؤمنان (ع ) فرمود:
عليك بلزوم الحلال ، و حسن البرمع العيال ، و ذكر الله فى كل حال
بر تو باد به كسب و كار حلال و حسن اخلاق و نيك گويى با عيال و تدبير منزل به نحو احسن و يار خدا بودن در هر حال .
شرح حضرت اينجا به سه امر مهم تذكر داده كه هر يك منشاء سعادت و لذت جسم و روح است : اول : آن كه هر چه مى كنيم كسب حلال باشد كه به كسى ظلم و تعدى و خيانت نكرده باشيم .
دوم : آن كه با خانواده از زن و فرزند و خويش نيكويى كنيم و به حسن تدبير منزل پردازيم و به رزق حلال بر آنها توسعه داده و وسايل تربيت روح و جسم آنها را فراهم آريم و به خلق خوش با آنها رفتار كنيم .
سوم : آن كه در هر حال از حالات كسب و كار و انفراد و اجتماع و حال شهوت و غضب و رياست و حكومت كه هستيم به ياد خدا باشيم تا از گناه و خطا محفوظ مانيم .(417)

next page

fehrest page

back page